به هیچکس نمیمانی از آنگاه که دوستات میدارم
بگذار تو را بگسترم میان گلتاجهای زرد
که نام تو را با حروفی از دود مینویسد
میان ستارگان جنوب؟
آه بگذار تو را
آنگونه به یاد آرم
که چون وجود نداشتی بودی
بارها دیدهام که ستارهی صبح
میسوزد و بر چشمهای ما بوسه میزند
و بالا سرمان باز میشوند شفقها
بهگونهی بادزنهایی چرخان
کلمههای من
نوازشگرانه بر تو میبارید
دیرزمانی صدف آفتابی اندام تو را دوست داشتهام
تا به آنجا که بیانگارم دارندهی دنیایی
از کوهها برای تو گلهای شاد میآرم
سنبل آبی، فندق تاری
و سبدهای وحشیِ بوسه
میخواهم آن کنم
که بهار میکند با همه گیلاس بُنان.
#پابلو_نرودا_ شیلی