مصلحت دید من آن است که یاران همه کار
بگـــذارند و خم طره یـــاری گیـــرند
رقص بر شعر تر و ناله نی خوش باشد
خاصه رقصی که در آن دست نگـــاری گیرند
#حافظ
🔅« مقام رضا »
رضا از مقاماتِعالیِسلوک بلآخرینِآنهاست
و نیلِ بدان برای هر سالکی میسر نیست
رضا میوهٔ درخت عشق و محبت است
کسی که بدین مقام منیع می رسد
از دل و جان معتقد می شود که
در قسمت ازلی خطا و زَلَلی نرفته
و هرچه بر او می رسد خیر محض است
غزالی می گوید: یکی از
نشانه های عشق و محبت این است که
آدمی به خاطر معشوق و محبوب خود
ناملایمات و بلاها را به جان بخرد
عارفان ربّانی گفته اند که
حقیقت و کُنه رضا این است که
بنده رضای خود را با
رضای حضرت معشوق معاوضه کند
چنان که از رابعه عدویّه پرسیدند
چه وقت بنده به رضا می رسد؟گفت:
((آن گاه که هم نعمت و
هم مصیبت او را شادمان کند))
خرسندی بنده از نزول بلا از آن روست
که یقین دارد که بلا
برای اصلاح و تکمیل نفس او لازم است.
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جِد
بوالعجب من عاشقِ این هر دو ضد
(شرح موضوعی مثنوی معنوی)
✍دکتر کریم زمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚🕊
من جَلد تو هستم
هر کس که می عشق به جامش کردند
از دردی درد تلخکامش کردند
گویا همه غمهای جهان در یک جا
جمع آمده بود، عشق نامش کردند
#هلالی_جغتایی
صافی صفت و پاک نظر باید بود
وز هرچه جز اوست بیخبر باید بود
هر لحظه اگر هزار دردت باشد
در آرزوی درد دگر باید بود
#مولانای_جان ✨
❤️🩹
آنروز که در عشق ،سرانجام بمیرم
مپسند که دلدادهی ناکام بمیرم
آیا بُود ای ساحلِ امید که روزی
چون موج در آغوشِ تو آرام بمیرم؟
چون شبنمِ گلها سحر از جلوهی خورشید
در پرتوِ رویِ تو سرانجام بمیرم
آن مرغکِ آزردهی عشقم که روا نیست
در گوشه افسردهی این دام بمیرم
مپسند که در گوشه تنهایی و غمها
چون شمع ، عیان سوزم و گمنام بمیرم
#شفیعی_کدکنی
🤍
از کوچههای خاطرهی من
امشب، صدای پای تو میآید،
آه ای عزیزِ دور!
آیا به شهرِ غربتِ من پانهادهای؟
#نادر_نادرپور
یار ما محملنشین و ساربان مستعجل است
چون روان گردم که ز آب دیده پایم در گل است
میرود من در پیَش فریاد میدارم ولیک
همچو آواز جرس فریاد ما بیحاصل است
#همام_تبریزی
ترک آرزو کردم رنج هستي آسان شد
ترک آرزو کردم رنج هستي آسان شد
سوخت پرفشانيها کاين قفس گلستان شد
عالم از جنون من کرد کسب همواري
سيل گريه سردادم کوه و دشت دامان شد
خامشي بدامانم شور صد قيامت ريخت
کاشتم نفس در دل ريشه نيستان شد
هر کجانظر کردم فکر خويش را هم زد
غنچه تا گل اين باغ بهر من گريبان شد
بر صفاي دل زاهد اينقدر چه مينازي
هر چه آينه گرديد باب خودفروشان شد
عشق شکوه الودست تا چه دل فسرد امروز
سيل ميرود نوميد خانه ئي که ويران شد
جيب اگر بغارت رفت دامني بدست آريم
اي جنون بصحرا زن نوبهار عريان شد
جبريان تقديريم قول و فعل ما عجز است
وهم ميکند مختار آنقدر که نتوان شد
برق رفتن هوش است يا خيال ديداري
چون سپند از دورم آتشي نمايان شد
چين ناز پرورد است گرد وحشتم (بيدل)
دامني گر افشاندم طره ئي پرشان شد