یک گره را خود معرف جامه است
در قبا گویند کو از عامه است
در نزد گروهی از مردم، نوع لباس، معرّف شخص به شمار می آید، از اینرو اگر کسی جامه ای ساده و معمولی بپوشد بلافاصله می گویند: او از عوام الناس است. زیرا قَبا، جامه ای است متداول و معروف که عرب و عجم می پوشند. قسمت جلو آن باز است و پس از پوشیدن، دو طرف را با دگمه به هم وصل می کنند.
یک گره را ظاهر سالوس زهد
نور باید تا بود جاسوس زهد
در نزد گروهی از مردم نیز زهد و پارسایی ظاهری، معیار و معرّف اشخاص محسوب می شود. ولی باید انسان نور معرفتی داشته باشد تا زهد ریایی را از زهد حقیقی تشخیص دهد.
مراد از جاسوس در اینجا، شناسنده اسرار نهان است.
نور باید پاک از تقلید و غول
تا شناسد مرد را بی فعل و قول
نوری لازم است که از آلودگی تقلید و تباهی پاک و مبرّا باشد تا بدان وسیله، بدون کردار و گفتار، ماهیّت اشخاص را بشناسد.
در رود در قلب او از راه عقل
نقد او بیند نباشد بند نقل
کسی که دارای چنین نوری باشد از راه عقل به دل نفوذ می کند، و او حقیقت جان انسان
را می بیند و مقیّد به این نیست که حقیقت حال آدمی را از دیگری بشنود.
بندگان خاص علام الغیوب
در جهان جان جواسیس القلوب
بندگان خاصّ خداوندی که دانا به غیب است در عالم روح، جاسوس دل ها هستند.
یعنی هر چه بر ضمایر آدمیان گذرد عارفان بر آن واقف اند، چنانکه احمد بن عاصم انطاکی که خود عارفی راستین بود و به جهت تیزیِ فراست «جاسوس القُلوب» خوانده می شد.
گوید: چون با اهل صدق نشینید به صدق نشینید که ایشان، جاسوس دل ها اند. اندر دل های شما شوند و بیرون آیند، چنانکه شما ندانید.
اشاره به این عبارت است که برخی آنرا حدیث می دانند.
«بر حذر باشید از اینان که همانا ایشان اند جاسوسان دل ها.»
این بیت و ابیات بعدی در بیان ضمیر خواني عارفان بالله است.
#شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
@TAMASHAGAH
هوالعزیز💐
گفتم که روی خوبت از من چرا نهان است
گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است
گفتم که از که پرسم جانا نشان کویت
گفتا نشان چه پرسی آن کوی بی نشان است
گفتم مرا غم تو خوشتر ز شادمانی
گفتا که در ره ما غم نیز شادمان است
گفتم که سوخت جانم از آتش نهانم
گفت آن که سوخت او را کی ناله یا فغان است
گفتم فراق تا کی گفتا که تا تو هستی
گفتم نفس همین است گفتا سخن همان است
گفتم که حاجتی هست گفتا بخواه از ما
گفتم غمم بیفزا گفتا که رایگان است
گفتم ز فیض بپذیر این نیم جان که دارد
گفتا نگاه دارش غمخانهٔ تو جان است
#فیض کاشانی
@TAMASHAGAH
هوالحی💐
الهـی ؛ در جلال رحمانی ، در کمال سبحانی
نه محتاج زمانی ، و نه آرزومنـد مکانی!
نه کس بهتو ماند و نه به کسی مانی پيداست که در ميان جانی
بلکه جان زنده بهچيزی است که تو آنی !
#خواجه عبدالله انصاری
@TAMASHAGAH
دل به یادِ پرتوِ حسنت سراپا آتش است
از حضورِ آفتاب آیینهی ما آتش است
پیکرِ ما همچو شمع از گریهی شادی گداخت
اشک هر جا بنگری آب است و اینجا آتش است
تا نفس باقیست عمر از پیچ و تاب آسوده نیست
میتپد بر خویشتن تا خار و خس با آتش است
گرمیِ هنگامهی آفاق موقوفِ تبیست
روز اگر خورشید باشد، شمع شبها آتش است
عشق میآید برون گر واشکافی سینهام
چون طلسمِ سنگ، نامِ این معما آتش است
شمعِ تصویریم، از سوز و گدازِ ما مپرس
پرتوی از رنگ تا باقیست در ما آتش است
غرقِ وحدت باش اگر آسوده خواهی زیستن
ماهیان را هرچه باشد غیرِ دریا، آتش است
جز به گمنامی سراغِ امن نتوان یافتن
ورنه از پروازِ ما تا بالِ عنقا آتش است
نیست بیدل بیقراریهای آهم بیسبب
کز دلِ گرمم نفس را در تهِ پا آتش است
#بیدل_دهلوی
@TAMASHAGAH
🔅🕊
گفتم: ای پیر!
چشمهٔ زندگانی کجاست؟
گفت: در ظلمات؛
اگر آن میطلبی،
خضروار، پای افراز در پای کن
و راه #توکل پیش گیر تا به ظلمات رسی.
گفتم: راه از کدام جانب است؟
گفت: از هر طرف که روی!
اگر راهرُوی، راه بَری.
گفتم: نشان ظلمات چیست؟
گفت: سیاهی، و تو خود در ظلماتی،
اما تو نمیدانی.
آن کس که این راه رود،
چون خود را در تاریکی بیند،
بداند کهپیشاز آنهم در تاریکی بودهاست
و هرگز روشنایی به چشم ندیده.
پس اولین قدمِ راهرُوان، این است
و از اینجا ممکن بود که ترقی کند.
اکنون اگر کسی بدین مقام برسد،
از اینجا تواند بُوَد که پیش رود.
مدّعی چشمهٔ زندگانی
در تاریکی بسیار سرگردانی بکشد.
اگر اهلِ آن چشمه بُود
به عاقبت بعد از تاریکی، روشنایی بیند.
پس او را پی آن روشنایی نباید گرفتن
که آن روشنایی نوری است از آسمان
بر سرچشمهٔ زندگانی
اگر راه بُرد و بدان چشمه غسل برآورد
از زخم تیغ ایمن گشت...
به تیغ عشق شو کُشته
که تا عمر ابد یابی
#عقل_سرخ
#شیخ_شهاب_الدین_سهروردی
@TAMASHAGAH
... همهٔ تپشهایم از آن تو باد،
چهرهٔ به شب پیوسته! همهٔ تپشهایم.
من از برگریز سرد ستارهها گذشتهام
تا در خط های عصیانی پیکرت
شعلهٔ گمشده را بربایم.
دستم را به سراسر شب کشیدم،
زمزمهٔ نیایش در بیداری انگشتانم تراوید.
خوشه فضا را فشردم،
قطرههای ستاره در تاریکی درونم درخشید...
#سهراب_سپهری
@TAMASHAGAH
غنچه با دلِ گرفته گفت :
زندگی لب زِ خنده بستن است
گوشهای درونِ خود نشستن است...!
گل به خنده گفت:زندگی شکفتن است!
با زبانِ سبز، راز گفتن است...!
گفت و گوی غنچه و گل
از درون باغچه باز هم به گوش میرسد.
تو چه فکر میکنی؟
راستی کدام یک درست گفتهاند؟
من که فکر میکنم،
گل به رازِ زندگی اشاره کرده است...
هر چه باشد او گل است...
گل، یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است...!
#قیصر_امین_پور
@TAMASHAGAH
هدایت شده از فرصت حضور🇮🇷🇵🇸
دلمان برای آن وقت هایی که "تا می گفتیم #مادر میگفتی جانم" تنگ شده... #فصل_دلتنگی
࿙↳ @FORSAT_HOZOR
حِلْمِ حَقْ گَرچه مُواساها کُند
لیکْ چون از حَد بِشُد، پیدا کُند
هر چند حلم و صبر خداوند با بدکاران خیلی مدارا میکند، ولی هرگاه تباهکاریِ آنان از حدش تجاوز کند، خداوند آنان را رسوا میکند.
چنانکه امام المتقین میفرماید: وَلَئن أَمْهَلَ اللهُ الظَّالِمَ فَلَنْ يَفُوتَ اَخْذُهُ.
(و اگر خداوند به ستمکار مهلت دهد هرگز از مؤاخذهی او در نمیگذرد.)
#شرح_مثنوی_مولانا
#کریم_زمانی
@TAMASHAGAH
⭕️ منفعتطلبی در جامه دوستی و عشق
افسوس!
از دوران کودکی در این فکر بودهایم که چه کسی، چه منفعتی میتواند برایمان داشته باشد تا بنای دوستی با او بگذاریم و در لوای آن از او سود ببریم:
کارَت این بودهست از وقتِ وِلاد
صید مردم کردن از دام ِ وِداد
#مولانای جان
در این دنیای پرفریب حتی دیگر به کلمات هم اطمینان و اعتمادی نیست.
دوستی و عشق بدون چشمداشت!
و مصیبت از همینجا آغاز میشود...!
لاف عشق و گله از یار، زهی لاف دروغ
عشقبازانِ چنین، مستحق هجرانند
#حافظ
@TAMASHAGAH