🍃💐
🍃گفت یوسف هین بیاور ارمغان
او ز شرم این تقاضا زد فغان
حضرت یوسف( ع) به آن مهمان گفت: هلا ای دوست ارمغانت کو؟
نمایانش کن،
نشانش بده.
اما مهمان از روی شرم و خجلت فغانی زد.
🍃گفت: من چند ارمغان جستم ترا
ارمغانی در نظر نامد مرا
مهمان گفت:
من برای تو چند عدد ارمغان طلب کردم، ولی به نظرم سزاوار نیامد.
یعنی ارمغانی شایسته تو پیدا نکردم.
🍃حبهای را جانب کان چون برم
قطرهای را سوی عمان چون برم
با خودم گفتم: هر ارمغانی که نزد او بیاورم. مانند این است که دانه ای را به کار و معدنش ببرم، یا قطره ای را به سوی دریا ارمغان ببرم.
خلاصه مشاهده کردم که هر ارمغانی که انتخاب کنم شایستگی وجود ارزشمند تو را ندارد.
( عُمّان: دریای است پهناور در جنوب ایران که امتداد دریای هند به طرف شمال است .در این بیت تمثیلی است از عظمت و بزرگی.)
🍃زیره را من سوی کرمان آورم
گر به پیش تو دل و جان آورم
اگر من محضر تو، دل و جان را ارمغان آورم، گویی که زیره را به سوی شهر کرمان بُرده باشم.
(زیره به کرمان بُردن، ضرب المثلی است فارسی. زیره در ولایت کرمان، فراوان است و کسی که برای اهالی کرمان، زیره به ارمغان ببرد.کار عبثی کرده است. زیرا مانند این است که قطره را به دریا و شاخه گُل را به گلزار بُرده باشد.)
#شرح مثنوی شریف
# استاد کریم زمانی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
☘☘☘☘
دل آدمی را چهار پرده است:
👈پرده اول "صدر" است
که مستقر "عهد الهام" است
👈 پرده دوم "قلب" است
که "محل ایمان" است
که فرمود: کتب فی قلوبکم الایمان (مجادله /22)
👈پرده سوم "فواد" است
که "سراپرده مشاهدات حق" است
که فرمود: ما کذب الفواد ما رای
(نجم /11).
👈پرده چهارم "شغاف" است
که "محط رحل عشق" است
که فرمود: قد شغفها حبّاً
(یوسف /30)
🍃 این چهار پرده هر یکی را
خاصیتی است و از حق به هر یکی نظری.
🍃"رب العالمین" چون خواهد که "رمیده ای" را به کمند لطف در راه خویش کشد
🍃اول نظری کند به "صدر" وی
تا سینه وی از هواها و بدعتها پاک گردد
و قدم وی بر جاده سنت مستقیم شود.
🍃پس نظری کند به" قلب" وی
تا از آلایش دنیا و اخلاق نکوهیده
چون عجب، حسد، کبر، ریا، حرص، عداوت و رعونت پاک گردد، و در راه ورع روان شود.
🍃پس نظری کند به" فواد "وی و او را از علایق و خلایق باز برد ،
چشمه علم و حکمت در دل وی گشاید، نور هدایت تحفه نقطه وی گرداند.
چنانکه فرمود:
فهو علی نور من ربه "
(زمر /22).
🍃 پس نظری کند به شغاف وی،
"نظری و چه نظری؛ نظری که بر روی جان نگار است"
و درخت سرو از وی بیاراست و دیده طرف به وی بیدار است
نظری، چون این نظر به شغاف دل رسد،
او را از آب و گل باز برد، قدم در کوی فنا نهد...
🔰#علامه حسن زاده
#شرح دفتر دل
"چون مبدل میکند او سیئات
طاعتیاش میکند رغم وشات"
چون که خداوند متعال، سیّئات را به حسنات مبدّل می کند، خداوند در ارتکاب گناهان نمیگذارد ما نا امید شویم. گناهان را محو وبجای آنها برای ما ثواب ثبت می کند. سوره فرقان آیه ۷۰: ...پس اینان کسانی اند که خداوند، گناهانشان را به نیکی ها دگر سازد.
"زین شود مرجوم شیطان رجیم
وز حسد او بطرقد گردد دو نیم"
از این لطف الهی بر بندگان شیطان مملو از حسد میشود "حسادتش می ترکد" و دو نیمه می شود.
"او بکوشد تا گناهی پرورد
زان گنه ما را به چاهی آورد"
شیطان همواره میکوشد تا ما را به ارتکاب گناهان وادار بسازد و به سبب همان گناهان ما را به چاه ظلمت دوری از خداوند بیندازد.
"چون ببیند کان گنه شد طاعتی
گردد او را نامبارک ساعتی"
وقتی شیطان می بیند خدا به جهت توبه گناهان را بخشیده و آنها را ثواب ثبت کرده است ان لحظه نامبارک برای او خواهد بود.
#شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
سخرهٔ حساند اهل اعتزال
خویش را سنی نمایند از ضلال
روش معتزله حس های ظاهری است ولی چون دچار گمراهی شدند خودشان را سنی و صاحب شهود می دانند تا ادعا کنند از صاحبدلان هستند.اگر این گروه خود راسنی هم معرفی کنند نسبت ناروایی است.
هر که در حس ماند، او معتزلی است
گر چه گوید: سُنّی ام، از جاهلی است
هر کس درحواس ظاهری گرفتار باشد او معتزله است و اگر بگوید من به شهود حق اعتقاد دارم و رسیده ام از جهالت و نادانی اوست.
هر که بیرون شد ز حس سنی ویست
اهل بینش چشم عقل خوشپیست
هر کس که بتواند از کمند حواس ظاهری آزاد بشود و از نتیجه فعالیت حواس ظاهر خود را دور نگهدارد او سُنّی است و اهل بینش و مکاشفات برای عقل مانند چشم هستند و بینایی درونی دارندو اثر این بینایی تقرّب خداوند است.
گر بدیدی حس حیوان شاه را
پس بدیدی گاو و خر الله را
اگر قرار بر این بود که هر حسّ ظاهری که حیوانات هم از آن بهره مند هستند میتوانست موجود برترین را ببیندو بتواند حضرت حق را شهود کند، پس گاو و الاغ هم می توانست حق را مشاهده کند و از اولیاء الله باشند.
#شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
زین طلب بنده به کوی تو رسید
درد مریم را به خرمابن کشید
با دردِ طلب است که بنده به درگاه تو می رسد آن چنانکه مریم "ع" را درد زایمان تا زیر شاخه نخل کشانید.
" آیه ۲۳ سوره مریم"
دیدهٔ تو چون دلم را دیده شد
شد دل نادیده غرق دیده شد
وقتی که دیده یار، دیده درونی مرا به من نمودار ساخت، صدها دل مجهول که برای من تا آن هنگام نادیده بود در دیدگان من غرق شد. دل فاقد بینش من از بین رفت و قلبم پر از دیده حقیقت بین شد.
آینهٔ کلی ترا دیدم ابد
دیدم اندر چشم تو من نقش خود
وقتی آیینه کُلّی را از دود هوی و هوس پاک کردم و تو را یار حقیقی در مافوق زمان و جمیع صفات و اسماء حق دیدم، خویشتن را در چشمان تو یافتم و خود حقیقی خود را دیدم.
گفتم آخر خویش را من یافتم
در دو چشمش راه روشن یافتم
با خودم گفتم: بالاخره خویشتن را یافتم و در دو چشم محبوب خود راه روشن و رسیدن به مقصود را پیدا کردم.
#شرح مثنوی شریف
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
تماشاگه راز:
ما که واپس ماند ذرات وییم
در دو عالم آفتابی بی فییم
با اینکه ما ناچیزترین ذرّات پرتو او هستیم، با این حال در هر دو جهان به منزله آفتابی هستیم که هماره می تابیم و هیچ چیز نمی تواند بر ما سایه افکند و نور ما را منکدر سازد.
فَی: سایه
باز گرد شمس میگردم عجب
هم ز فر شمس باشد این سبب
شگفتا که من دوباره گرداگرد خورشیدِ حقیقت می چرخم، سبب این کار نیز همانجا شکوه و جلال خورشید حقیقت است. اشاره به شمس تبریزی
شمس باشد بر سببها مطلع
هم ازو حبل سببها منقطع
این خورشید بر جمیع اسباب آگاه و مطّلع است، و در عین حال نیز ریسمان اسباب گاهی از آن خورشید گسسته شود.
صد هزاران بار ببریدم امید
از کی از شمس این شما باور کنید
صدها هزار دفعه امیدم را بُریدم. از چه کسی؟ از خورشید. آیا شما این را باور می کنید؟
تو مرا باور مکن کز آفتاب
صبر دارم من و یا ماهی ز آب
تو هرگز این را باور نکن که من بر فراق خورشید و جدایی از آن صبر توانم کرد. و یا ماهی بتواند بر جدایی از آب صبر کند. همانطور که ماهی به آب زنده است من به خورشید حقیقت وابسته هستم.
#شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مر سِیَهرویانِ دین را خود جِهاز
نیست الّا حيلت و مکر و ستیز
#مولانای جان
آنان که در دین روسیاهاند، ابزاری در دست ندارند مگر حیله و نیرنگ و جدال!
#شرح مثنوی، کریم زمانی
تحریر انتهایی قطعه "دل من میگرید"
#همایون_شجریان
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
یوسفان از مکر اخوان در چهند
کز حسد یوسف به گرگان میدهند
آنان که همانند حضرت يوسف ع زیبارو و دلربا هستند از بیم حسادت برادران نوعی خود در چاه تنهایی و اختفا زندگی می کنند.
زیرا حسادت باعث می شود که یوسف وَشان را به کام گرگ ها سپارند.
از حسد بر یوسف مصری چه رفت
این حسد اندر کمین گرگیست زفت
از حسادت چه بلایی بر سر يوسف مصری آمد؟ مسلماًجفای عظیمی بر سرش فرودآمد.
بدان که حسد، گرگی بزرگ است که در نهان کمین کرده است.
لاجرم زین گرگ یعقوب حلیم
داشت بر یوسف همیشه خوف و بیم
برای همین بود که ناگزير حضرت يعقوب با همه بردباری و صبری که داشت، از گرگ حسد می ترسید و هماره بر جان يوسف، بیمناک بود.
از انسان های گُرگ سیرت که به لباس آدمی در آمده بود می ترسید.
#شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
@TAMASHAGAH
"گرگ ظاهر گرد یوسف خود نگشت
این حسد در فعل از گرگان گذشت"
زیرا گرگِ طبیعت که همان حیوانِ درنده است ، هرگز به حضرت یوسف( ع) نزدیک نشد و به او گزندی نرساند،
خطر این حسادت عملاً از خطر گرگ ها هم بیشتر است.
"زخم کرد این گرگ وز عذر لبق
آمده که انا ذهبنا نستبق"
گرگ حسادت، یوسف را گزید و زخمی کرد، ولی این انسان های گرگ سیرت با لحنی شیرین پوزش خواستند و گفتند: ما برای مسابقه تیراندازی و أسب سواری و شتر دوانی رفته بودیم.
مصراع دوم اشاره به آیه ۱۷، سوره یوسف
" ای پدر، ما به مسابقه تیراندازی و اسب سواری رفته بودیم و یوسف را نزد بار و بُنه خود نهاده بودیم که گرگ، او را خورد.
گرگ حسد، از گرگ درنده بسی هارتر و خطرناک تر است. زیرا حسادت ممکن است که جهانی را به کام نیستی فرستد.
لَبِق: خوش خُلق
"صد هزاران گرگ را این مکر نیست
عاقبت رسوا شود این گرگ بیست"
صدها هزار گرگ این مکر را ندارند. یعنی اگر صدها هزار گرگ، دور هم جمع می شدند
نمی توانستند مانند برادران یوسف، حیله به کار برند، تو صبر کن بالاخره این گرگ رسوا می شود.
بیست: مخفف بایست.
در اینجا به معنی صبرکن است.
"زانک حشر حاسدان روز گزند
بی گمان بر صورت گرگان کنند"
زیرا حسودان در روز رستاخیز، بی هیچ گفتگو به صورتِ گُرگان محشور می شوند.
روزِ گزند : اشاره به آیه ۸ سوره تَغابُن (=زیانمند شدن)روزی که شما را گردآورَد برای روز حشر، آن روز، روز زیانمندی کافران است.
#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
@TAMASHAGAH
حشر پر حرص خس مردارخوار
صورت خوکی بود روز شمار
شخص آزمندِ فرومایه حرامخوار در روز رستاخیر به صورت خوک محشور میشود.
روز شمار به يوم الحساب اشاره دارد که در آیاتی نظیر ۱۶ سورهٔ ص و ۲۷ غافر آمده
است.
در این بیت و ابيات بعدی، بحث دقیق و حساس حشر ملكات و صفات مطرح شده.
حشر به صورت های مختلف انجام می شود، زیراصفات و ملکات آدمیان، مختلف و گونه گون است.
بنابر این هر صورتی از صورت های برزخی، مطابق با نوع صفت آدمی است. چنانکه مثلا صفات و ملكات آزمندان و حریصان، به صورت خوک تجسّم پیدا می کند، زیرا خوک به صفت حرص، پُرآوازه است.
اگر صفت درّنده خویی در کسی غالب باشد، حشر او به صورت درندگان خواهد بود؛ و اگر کسی به ایذاء و آزار دیگران مشغول باشد، حشر او بر گونه مارها و کژدم ها خواهد بود. و. .. بنابر این هر صفتی که بر آدمی چیره باشد در آخرت به صورتی
مناسب با آن صفت برانگیخته شود، زیرا صورت باید با صفات و ملكات سازوار باشد.
فهم این مطلب تنها براصحاب کشف و شهود و ارباب ذوق و مکاشفه معلوم است، زیرا این حشر
صورت برزخی و مثالی است.
زانیان را گند اندام نهان
خمرخواران را بود گند دهان
از شرمگاه زناکاران، بوی گند بر می خیزد. و دهان شراب خواران نیز بوی بد میدهد.
مراد از اندام نهان: عورت و شرمگاه آدمیان است.
گند مخفی کان به دلها میرسید
گشت اندر حشر محسوس و پدید
بوی گندی که هم اکنون در این دنیا به طور نهانی پراکنده است و به دلها می رسد در روز حشر، به طور آشکار نمایان می شود.
در این دنیا فقط روشن بینان عارف، ملكوت موجودات را در می یابند.
بیشهای آمد وجود آدمی
بر حذر شو زین وجود ار زان دمی
وجود انسان همانند یک بیشه است، اگر از نفخه الهی بهره ای داری از این بیشه بر حذر باش زیرا بیشه جایی است پر درخت و ممكن است در پس هر شاخه و شجری، حیوانی درنده و موذی نهان شده باشد.
#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
@TAMASHAGAH
لقمان بظاهر غلامی زیردست بود، و به باطن، حکیمی فرزانه
از اینرو خواجه او در هرامری با وی مشورت میکرد تا از حکمت و نصيحت اون بهره بَرَد. عادت خواجه، این بود که هر طعامی که نزد او می بردند بدان دست نمیزد مگر آنکه ابتدا لقمان از آن طعام چیزی خورَد.
روزی خربزه ای برای خواجه آوردند. او لقمان را صدا زد و نزد خود خواند. و قاشی از خربزه بُريد و به او داد. لقمان با اشتهای تمام آن را خورد.
خواجه، قاش دیگری داد و او با رغبت و
میل وافر آن را نیز خورد. و خواجه، پی در پی از خربزه می برید و به او میداد تا اینکه به هفده قاش رسید. ذائقه خواجه از اشتهای فراوان لقمان تحریک شد و خواست که او نیزشیرینی و گوارای ی خربزه را بچشد. فقط یک قاش مانده بود. همینکه آخرین قاش را به دهان گذاشت از تلخی آن حالش دگرگون گشت. به لقمان روی کرد و گفت: پس تو چگونه این خربزه تلخ و جانگاه را خوردی؟ لقمان پاسخ داد: من که از دست تو نعیم فراوان خورده ام، شرمم آمد که از تلخی آن بی تابی نشان دهم.
مأخذ این حکایت، داستانی است که در كتاب #الامتاع والموانسه، ابوحیان توحیدی،
جلد ۲ ص ۱۲۱ آمده است.
نیز حکایتی مشابه آن در #اسرار التوحید، طبع طهران به اهتمام دکتر صفا، ص ۷ ۷-۷۶
و نیز #عطار نیشابوری در منطق الطیر حکایتی نظیر آن دارد.
این حکایت در بیان این مطلب است که عاشق حقیقی کسی محنت ها و رنج هایی که در راه معشوق بر او وارد می شود، بجان بپذیرد و ملالت و بیتابی نشان ندهد، چراکه شیرینی عشق، همه تلخی ها را شیرین می کند.
نی که لقمان را که بندهٔ پاک بود
روز و شب در بندگی چالاک بود
مگر نه این است که لقمان، بنده ای پاک بود و شب و روز در خدمت خواجه اش چُست و چالاک بود؟
خواجهاش میداشتی در کار پیش
بهترش دیدی ز فرزندان خویش
خواجه اش او را در هر کاری مقدّم می ساخت و حتّی او را از فرزندان خود نیز بهتر وخوبتر میدانست.
#شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
@TAMASHAGAH
یک گره را خود معرف جامه است
در قبا گویند کو از عامه است
در نزد گروهی از مردم، نوع لباس، معرّف شخص به شمار می آید، از اینرو اگر کسی جامه ای ساده و معمولی بپوشد بلافاصله می گویند: او از عوام الناس است. زیرا قَبا، جامه ای است متداول و معروف که عرب و عجم می پوشند. قسمت جلو آن باز است و پس از پوشیدن، دو طرف را با دگمه به هم وصل می کنند.
یک گره را ظاهر سالوس زهد
نور باید تا بود جاسوس زهد
در نزد گروهی از مردم نیز زهد و پارسایی ظاهری، معیار و معرّف اشخاص محسوب می شود. ولی باید انسان نور معرفتی داشته باشد تا زهد ریایی را از زهد حقیقی تشخیص دهد.
مراد از جاسوس در اینجا، شناسنده اسرار نهان است.
نور باید پاک از تقلید و غول
تا شناسد مرد را بی فعل و قول
نوری لازم است که از آلودگی تقلید و تباهی پاک و مبرّا باشد تا بدان وسیله، بدون کردار و گفتار، ماهیّت اشخاص را بشناسد.
در رود در قلب او از راه عقل
نقد او بیند نباشد بند نقل
کسی که دارای چنین نوری باشد از راه عقل به دل نفوذ می کند، و او حقیقت جان انسان
را می بیند و مقیّد به این نیست که حقیقت حال آدمی را از دیگری بشنود.
بندگان خاص علام الغیوب
در جهان جان جواسیس القلوب
بندگان خاصّ خداوندی که دانا به غیب است در عالم روح، جاسوس دل ها هستند.
یعنی هر چه بر ضمایر آدمیان گذرد عارفان بر آن واقف اند، چنانکه احمد بن عاصم انطاکی که خود عارفی راستین بود و به جهت تیزیِ فراست «جاسوس القُلوب» خوانده می شد.
گوید: چون با اهل صدق نشینید به صدق نشینید که ایشان، جاسوس دل ها اند. اندر دل های شما شوند و بیرون آیند، چنانکه شما ندانید.
اشاره به این عبارت است که برخی آنرا حدیث می دانند.
«بر حذر باشید از اینان که همانا ایشان اند جاسوسان دل ها.»
این بیت و ابیات بعدی در بیان ضمیر خواني عارفان بالله است.
#شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
@TAMASHAGAH
گوید آن استاد مر شاگرد را
ای کم از سگ، نیستت با من وفا؟
استاد به آن شاگرد بی پروا گوید: ای کمتر از سگ آیا با من وفا نداری؟
خود مرا أُستا مگیر آهن گُسِل؟
همچو خود شاگرد گیر و، کُوردِل
تو مرا استادی نیرومند و گشاینده دشواری ها مپندار، بلکه همچون خودت، مرا شاگردی کوردل بپندار. یعنی مرا همانند خود، فرض کن نه یک شخص فوق العاده.
نه ازمَنَت باری است درجان و روان؟
بی مَنَت آبی نمی گردد روان
مگر نه اینست که توانایی جسم و روح تو از من است؟
و اگر من نباشم، آبی به وجود
تو نمی رسد. اگر همت و مدد من نباشد آب معرفت و حکمت و عرفان به وجود تو راه نمی یابد.
#شرح مثنوی شریف
# استاد کریم زمانی
@TAMASHAGAH
روزی #جالینوس به یکی از شاگردان خود میگوید:
برو فلان دارو را برای من بیاور تا خودم را معالجه کنم.
او می گوید: ای استاد بزرگ!
آن دارو که مخصوص معالجه #دیوانگان است و شایسته شما نیست!
جالینوس می گوید: قضیه اینست که امروز با دیوانه ای روبرو شدم.
ساعتی در من با شادمانی نگریست و به من چشمک زد و مزاح کرد.
حالا با خود می اندیشم اگر میان من و اوهمخوانی و تجانسی نبود، با من چنین رفتار دوستانه ای نمی کرد.
مأخذ آن حکایت ذیل است:
شنیدم که #محمد بن زکریای رازی همی آمد با قومی از شاگردان خویش، دیوانه یی در پیش ایشان افتاد، در هیچکس ننگریست مگر در محمّد زکریا و در روی او نیک نگاه کرد و بخندید
محمّد زکریا به خانه آمد و مطبوخِ اَفتیمون بفرمود پختند و بخورد.
شاگردان پرسیدند: که چرا ای حکیم این مطبوخ همی خوری؟
گفت: از بهر خنده آن دیوانه که تا وی از جمله سودای خویش جزوی در من ندید با من نخندید.
مصاحبت و همنشینی عموما میان افراد همگون بر قرار می شود، افراد ناهمگون یکدیگر را دفع می کنند و هیچگونه همراهی و رفاقتی میان آنان حاکم نمی شود.
پس هرگاه شریران به کسی اظهار تمایل و علاقه به برقراری روابط کردند باید اندیشناک شود و این مطلب را نزد خود بررسی کند که آیا تجانسی میان او و آنان وجود دارد یا موضوع چیز دیگری است. به هر حال شخصیت فرد را می توان از دوستانش شناخت.
گفت جالینوس با اصحابِ ځَود
مر مرا تا آن فلان دارو دهد
جالینوس حکیم به یاران خود گفت: یکی از شما آن فلان دارو را به من بدهد.
پس بدو گفت آن یکی:ای ذُوفُنون
این دوا خواهند از بهرِ جُنون
پس یکی از اصحابش به او گفت: ای دانای هنرمند، این دارو برای درمان دیوانگی است.
#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
@TAMASHAGAH
⭕️ خواب و رویا
«انسان سر من است و من سر او»
#حدیث قدسی
«بس عجب در خواب روشن میشود
دل درون خواب روزن میشود»
بسیاری از دقایق و نکات عجیب در عالم خواب آشکار می شود. قلب در هنگام خواب، دریچه ای به عالم ملکوت می شود.
«آنک بیدارست و بیند خواب خوش
عارفست او خاک او در دیدهکش»
آن کس که در بیداری، خواب های خوش می بیند، یعنی در حال بیداری، احوال شریف عالم غیب را مشاهده می کند، او حقیقتاً عارف است و جا دارد که خاک پای او را مانند سرمه به چشمانت بکشی.
#خواب و رویا در میان صوفیان و عارفان اهمیت والایی دارد.
«پیش او بنشست و میپرسید حال
یافتش درویش و هم صاحبعیال»
#بایزید بسطامی نزد آن پیر نشست و احوالش را پُرسید و بایزید متوجّه شد که او تنگدست و عیالوار است.
«گفت عزم تو کجا ای بایزید
رخت غربت را کجا خواهی کشید»
آن پیر پرسید: ای بایزید تو قصد داری کجا بروی؟
و ساز و برگ کوچ و سفر را به کجا خواهی بُرد؟
«گفت قصد کعبه دارم از پگه
گفت هین با خود چه داری زاد ره»
بایزید گفت: قصد دارم صبح زود به سوی کعبه رهسپار شوم.
پیر گفت: توشه سفر چه داری؟
#شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
@TAMASHAGAH
تماشاگه راز
⭕️ خواب و رویا «انسان سر من است و من سر او» #حدیث قدسی «بس عجب در خواب روشن میشود دل درون خواب ر
گفت دارم از درم نقره دویست
نک ببسته سخت بر گوشهٔ ردیست
بایزید پاسخ داد: دویست درم نقره دارم که اینک در گوشه ردایم بسته ایم.
گفت طوفی کن بگردم هفت بار
وین نکوتر از طواف حج شمار
ان پیر گفت: هفت بار دور من بگرد و طواف کن و این کار را از طواف حج بهتربه شمار اور. مولانا که حج نیز باید در عین داشتن بُعد عبادی و شکل شرعی حاصل تعهّد و مسئولیت اجتماعی نیز باشد. در غیر این صورت، تماشای در و دیوار است.
و آن درمها پیش من نه ای جواد
دان که حج کردی و حاصل شد مراد
ای بخشنده، همه آن درم ها را به من بده و بدان که تو مناسک حج را بجا آورده ای و مقصودت حاصل شده است.
عمره کردی عمر باقی یافتی
صاف گشتی بر صفا بشتافتی
ای بایزید، تو عمره به جا آوردی و بر اثر آن، عمر باقی به دست آوردی و از گناهان پاک شدی و به سوی صفای حقیقی شتافی و یا در صفا سعی کردی.
حق آن حقی که جانت دیده است
که مرا بر بیت خود بگزیده است
به حقّ آن خدایی که چشم دلت او را دیده و مشاهده اش کرده است. محقّقاً او مرا بر خانه اش فضیلت و برتری داده است. این که انسان بر همه موجودات و پدیده های جهان هستی برتری دارد. امری است که قرآن کریم بدان تصریح دارد و همه صوفیان بر آن اتفاق کرده اند.
کعبه هرچندی که خانهٔ بر اوست
خلقت من نیز خانهٔ سر اوست
اگرچه کعبه، خانه نیکویی و احسان خداوند است، ولی خلقت من نیز سرای اسرار الهی است اشاره به حدیث قدسی "انسان سرّ من است و من، سِرّ او"
#شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
🍃🍃🍃🍃
مَشورت با نفسِ خویش اندرفِعال
هرچه گوید، عکس آن باشد کمال
هرگاه در کارها با نفس خود مشورت کردی، هرآنچه به تو گفت، بدان که عکس آنچه می گوید، کمال و خیر است.
بر نیایی با وَی و استیزِ او
رَو برِ یاری، بگیر آمیزِ او
تو نمی توانی با نفس و عناد او مقابله کنی، پس پیش یاری برو و با او در آمیز و به خوی و عادت او در آی. (برای چیرگی بر نفس باید با اهل خرد همنشینی داشت)
عقل، قوّت گیرد از عقلِ دگر
نَی شِکَر کامل شود از نَی شِکَر
عقل با عقل دیگر نیرو می گیرد، چنانکه مثلاً نیشکر از نیشکر دیگر کامل می شود، زیرا هر چیز حکم مقارن خود را دارد.
من ز مکرِ نفس دیدم چیزها
کو بَرَد از سِحرِ خود تمييزها
من از نیرنگ نفس امّاره چیزها دیده ام، زیرا او با جادوی فریب خود، قوّه تشخیص آدمیان را از بین می برد.
وعده ها بدهد تو را تازه به دست
کو هزاران بار، آنها را شکست
نفس امّاره، به تو وعده های تازه می دهد، در حالی که آن وعده ها را هزاران بارنقض کرده است.
عمر، گر صد سال خود مهلت دهد
اوت هر روزی بهانه نو نهد
عمر اگر صد سال طول بکشد بالاخره به پایان می رسد، ولی نیرنگ نفسِ امّاره را پایانی نیست، بلکه هر روز حیله و بهانه ای نو می تراشد.
#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
گرم گويد وعده هایِ سرد را
جادویِ مردی، ببندد مرد را
نفس امّاره، وعده های پوج را با حرارت تمام می دهد.
نفس، در واقع جادوگری است که مردان را زبون می سازد.
همانگونه که با استعانت از سِحر، مردان را از مردانگی می افکنند.
خواهش های نفسانی نیز سبب می شود که انسان زبون حاکمیت شهوت و حیوانیت شود و نتواند بند هوی از پای عقل و روح خود بگسلد. در نتیجه از سلوک در می ماند.
" خلاصه، نفس همّت مردانگی را زایل می کند."
ای ضیاءُ الحَق حُسام الدّین بیا
که نروید بی تو از شوره، گیا
مولانا پس از سخنانی درباره حیله و فساد نفس امّاره روی به حسام الدين چَلَبی می کند و محبّت و دوستی خود را به او چنین می نمایاند: ای ضیاءُ الحَق و ای حُسامُ الدّين بیا که بدون تو در شوره زار، گیاهی نمی روید.
حُسام الدّین چَلَبی، نمونه عارفی کامل است که بدون ارشاد و دستگیری عارف کامل، ممکن نیست که اسیران بند هوى، رها شوند و در باطن عریان و عاری از کمالشان، گیاه حقیقت بروید.
از فلک آویخته شد پرده یی
از پیِ نفرينِ دل آزرده یی
براثر نفرین یک دلِ آزرده. از فلک پرده ای آویزان شد. خداوند به واسطه نفرین یکی از مردان حق، بر دل های مردم گناهکار پرده ای کشید و آنان در گمراهی ماندند.
این قضا را هم قضا داند عِلاج
عقلِ خَلقان درقضا گیج است گیج
علاج این قضای الهی نیز از قضای الهی بر می آید. ولی عقل مردم در شناخت قضای الهی، حیران و سرگشته است. از طریق مناقشه های کلامی، مسأله قضای الهی شناخته نمی شود. «علاج» را باید «علیح» خواند تا قافیه مناسب آید. و این طبق قاعده اماله است.
اژدها گشته است آن مارِ سیاه
آنکه کرمی بود افتاده به راه
آن مار سیاه به اژدها تبدیل شده است، در حالی که ابتدا، مانند کرمی بود که بر سر راه افتاده بود.نفس آدمی، در آغاز همانند کرمی بیمقدار است، ولی رفته رفته از شهوات و هوی ها تغذیه می کند و به ماری ستبر تبدیل می شود و باز تناور می گردد و به اژدهای سهمناک دگرگون می شود.
پس باید غذای شیطانی آن را بُرید تا دوباره مثل کرم ناتوان شود و عقل و روح از آزار او رها شوند.
#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
@TAMASHAGAH