فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بال جبریل امین فرش محرم می کند
دست سردار حسین...
شر اسرائیل را از این جهان کم می کند
دست سردار حسین...
هیئتی که در اون از مظلوم گفته نشه
برای نابودی ظالم دعا نشه
از شمر و یزید زمانه
و از علی اصغرهای امروز گفته نشه
از غربال گری های آخرالزمانی
و پیوستن پاکان دنیا به جبهه حق
و جدا شدن دسته دستهی مردم دنیا از فرهنگ منحط و به بنبست رسیده غرب گفته نشه
از بیداری عالم به بهای مقاومت خونین و دردناک مظلومان گفته نشه
از عاشورای امروز غزه گفته نشه
دقیقا همون هیئتی هست که شیاطین عالم میخوان و دوستش دارن
یک هیئت پرشور
پرنذری
پر سر و صدا اما
بی خطر ..بی اثر
بی طرف و بی خاصیت ...
تماشاگه راز
نمایی جانکاه از 💔غم انگیزترین مکان زمین @TAMASHAGAH
یادمون نمیره
شما با اون همه طفل معصوم در غزه چیکار کردید...
با اون همه مادر و پدری که بعد از در آغوش کشیدن جسم های کوچک پیچیده در کفنهای نیم متری، هرگز آدم های قبل نخواهند شد...
وحشت و لکنت و ترس و یتیمی و گرسنگی و تشنگی و بی پناه موندن هزاران بچه بیگناه یادمون نمیره...
حمله به بیمارستان ها
کشتن نوزادهای بیگناه با قطع برق دستگاه ها
سوزاندن خیمه های آوارگان در رفح
آزار و اذیت و اسارت زنان و کودکان
ای پست تر و بی شرف تر از حرمله و سنان و شمر و خولی...
ای یزیدهای زمانه
این جنایتهای جانکاه تون یادمون نمیره ...
یادمون نمیره و پای این انتقام هستیم...
امروز لبیک یا حسین یعنی
گفتن از کربلای غزه💔🇵🇸
فریاد همه هیئت ها و دسته های عزاداری امروز و هرروز ✊👇
مرگ بر اسرائیل
غزه شده کربلا مهدی بیا مهدی بیا
😭😭😭
🖤🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«هیچ زندهای نیست مگر آنکه حیاتش از من است
و هر نَفس آرزومندی، مطیع اراده من است
هر سخنگویی با واژههای من سخن میگوید
و هر بینندهای با مردمکان چشم من میبیند
هیچ خموشِ شنوایی نیست مگر آنکه به گوش من میشنود
و هیچ خشم گیرندهای نیست مگر آنکه از قدرت من نیرو میگیرد
هیچ ناطقی جز من نیست
و هیچ ناظری جز من نیست
و هیچ شنوایی جز من نیست»
#التائیة الکبری / #ابنفارض
(عارف نامی سده ششم و هفتم قمری)
@TAMASHAGAH
شیخ ما ابوسعید ابوالخیر را پرسیدند:
ای شیخ، #راه کدام است؟!
گفت: #صدق و #مدارا.
#صدق با #حق و #مدارا با #خَلق.
#اسرار_التّوحید
تصحیح دکتر #شفیعی_کدکنی
@TAMASHAGAH
🍃🍃
تاریخ بیهقی یکی از مهمترین کتابهای تاریخی ماست بانثری که به قول استاد بهمنیار:"درانتخاب کلمات فارسی یاعربی شرط فصاحت را نگاه داشته ودرترکیب جمله ها تا توانسته به جز الفاظ صحیح وسلیس ولغات ساده ونزدیک به فهم به کار نبرده اند"
بیهقی درقضاوت رفتار وگفتار قهرمانان کتابش انصاف وبی طرفی رعایت کرده است.
چنانچه درمورد بوسهل زوزنی که فردی شرور وفتنه چینی است هم هنرش را بیان کرده است هم عیبش را
بیهقی می نویسد "
این بوسهل مردی اما م زاده ومحتشم وفاضل وادیب بود اما شرارت وزعارتی درطبع وی موکد شده بود
وهمیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی جبار برچاکری خشم گرفتی ... این مرداز کرانه بجستی وفرصت جستی وتضریب کردی
واگر کرد دید وچشید"
هرچند بیهقی درخلال بیان داستانها پند واندرز می دهد ومی گوید:"احمق مردا که دل دراین جهان بندد که نعمتی بدهد وزشت باز ستاند"
گویا گوش شنوایی درتاریخ نبوده است ونخواهد بود و همه بنده ی حرص وآزبوده اند وخواهند بود
🍃🍃
@TAMASHAGAH
شهادت به جسم محدود نیست؛ به نفْس، تسرّی پیدا میکند و آن شهادتی است که در روح حادث میشود، بهصورت کُشتنِ نفْس و مَنیِ خود، به منظور رسیدن به زندگیِ عِلویای که مقصدگاهِ عارف است.
باید خود از میان برخیزد؛ تنها حجاب، این "خود" است. وقتی "خود" رفت همهی درها گشوده میشود؛ بشر به انسانِ پهناور و قادر تبدیل میگردد که دیگر بینِ او و کلّ کائنات حائلی نیست، دیگر چیزی برای خود نمیخواهد زیرا همه چیز در او جای گرفته، چیزی بر او حرام یا ممنوع نیست؛ چه، او در درجهای برتر از این ضوابط جای دارد...
برای چنین کسی واسطهها نیز معنی ندارند. زیرا با منبعِ نور، با منبعِ قدرت، با منبعِ فیض پیوند کرده است، جزئی از آن شده است؛ خود، آن شده است.
#داستان_داستانها
💎کانال دکتر محمّدعلی اسلامی نُدوشن
💠 از کربلا به مدینه🕊
آخرین نامهی حسین بن علی(ع)، به محمد بن حنفیه؛ در آستانهی مرگ، کوتاه و ژرف.
بِسمِ اللّه الرَّحمنِ الرَّحيمِ
أمّا بَعدُ
فَكَأَنَّ الدُّنيا لَم تَكُن
وكَأَنَّ الآخِرَةَ لَم تَزَل
وَالسَّلامُ
...دنيا چنان است كه گويى هرگز نبوده است
و آخرت چنان است كه گويى همواره بوده است! والسلام.
📗 کاملالزیارات، ص۱۵۸.
@TAMASHAGAH
🔸مثنوی عقاب (زندهیاد استاد دکتر پرويز ناتل خانلری)
گشت غمناک دل و جان عقاب
چو از او دور شد ايام شباب
ديد کش دور به انجام رسيد
آفتابش به لب بام رسيد
بايد از هستي دل بر گيرد
ره سوي کشور ديگر گيرد
خواست تا چاره ناچار کند
دارويي جويد و در کار کند
صبحگاهي ز پي چاره کار
گشت بر بادِ سبکسير سوار
گله کاهنگ چرا داشت به دشت
ناگه از وحشت پر ولوله گشت
وان شبان بيمزده، دل نگران
شد پي بره نوزاد دوان
کبک در دامن خاري آويخت
مار پيچيد و به سوراخ گريخت
آهو اِستاد و نگه کرد و رميد
دشت را خط غباري بکشيد
ليک صياد سرِ ديگر داشت
صيد را فارغ و آزاد گذاشت
چاره مرگ نه کاريست حقير
زنده را دل نشود از جان سير
صيد هر روزه به چنگ آمد زود
مگر آن روز که صياد نبود
آشيان داشت در آن دامن دشت
زاغکي زشت و بداندام و پلشت
سنگها از کف طفلان خورده
جان ز صد گونه بلا در برده
سالها زيسته افزون زِ شمار
شکم آکنده ز گند و مردار
بر سر شاخ ورا ديد عقاب
ز آسمان سوي زمين شد به شتاب
گفت که اي ديده ز ما بس بيداد
با تو امروز مرا کار افتاد
مشکلي دارم اگر بگشايی
بکنم آنچه تو ميفرمايی
گفت: ما بنده درگاه توایم
تا که هستيم هواخواه توايم
بنده آماده بگو فرمان چيست؟
جان به راه تو سپارم، جان چيست؟
دل چو در خدمت تو شاد کنم
ننگم آيد که زجان ياد کنم
اين همه گفت ولي در دل خويش
گفتگويي دگر آورد به پيش
کاين ستمکار قويپنجه کنون
از نيازست چنين زار و زبون
ليک ناگه چو غضبناک شود
زو حساب من و جان پاک شود
دوستي را چو نباشد بنياد
حزم را بايدم از دست نداد
در دل خويش چو اين راي گزيد
پر زد و دور تَرَک جاي گزيد
زار و افسرده چنين گفت عقاب
که مرا عمر حبابی است بر آب
راست است اينکه مرا تيزپَر است
ليک پرواز زمان تيزتر است
من گذشتم به شتاب از در و دشت
به شتاب ايام از من بگذشت
گرچه از عمر دل سيري نيست
مرگ ميآيد و تدبيري نيست
من و اين شهپر و اين شوکت و جاه
عمرم از چيست بدين حد کوتاه؟
تو بدين قامت و بال ناساز
به چه فن يافتهاي عمر دراز؟
پدرم از پدر خويش شنيد
که يکي زاغ سيهروي پليد
با دو صد حيله به هنگام شکار
صد ره از چنگش کردست فرار
پدرم نيز به تو دست نيافت
تا به منزلگه جاويد شتافت
ليک هنگام دم باز پسين
چون تو بر شاخ شدي جايگزين
از سر حسرت با من فرمود
کاين همان زاغ پليدست که بود
عمر من نيز به يغما رفته است
يک گل از صد گل تو نشکفته است
چيست سرمايه اين عمر دراز؟
رازي اينجاست تو بگشا اين راز
زاغ گفت: گر تو درين تدبيری
عهد کن تا سخنم بپذيري
عمرتان گر که پذيرد کم و کاست
ديگران را چه گنه کاين ز شماست
زآسمان هيچ نياييد فرود
آخر از اين همه پرواز چه سود؟
پدر من که پس از سيصد و اند
کانِ اندرز بُد و دانش و پند
بارها گفت که بر چرخ اثير
بادها راست فراوان تاثير
بادها کز زَبَر خاک وزند
تن و جان را نرسانند گزند
هر چه از خاک شوي بالاتر
باد را بيش گزندست و ضرر
تا به جايي که بر اوج افلاک
آيت مرگ شود پيک هلاک
ما از آن سال بسي يافتهايم
کز بلندي رخ بر تافتهايم
زاغ را ميل کند دل به نشيب
عمر بسيارش از آن گشته نصيب
ديگر اين خاصيت مردار است
عمر مردارخوران بسيار است
گند و مردار بهين درمان است
چاره رنج تو زان آسان است
خيز و زين بيش ره چرخ مپوی
طعمه خويش بر افلاک مجوي
آسمان جايگهي سخت نکوست
به از آن کنج حياط و لب جوست
من که بس نکته نيکو دانم
راه هر برزن و هر کو دانم
آشيان در پس باغي دارم
وندر آن باغ سراغي دارم
خوان گسترده الواني هست
خوردنيهای فراوانی هست
آنچه زان زاغ ورا داد سراغ
گندزاري بود اندر پس باغ
بوي بد رفته از آن تا ره دور
معدن پشّه، مقام زنبور
نفرتش گشته بلاي دل و جان
سوزش و کوري دو ديده از آن
آن دو همراه رسيدند از راه
زاغ بر سفره خود کرد نگاه
گفت: خواني که چنين الوان است
لايق حضرت اين مهمان است👇