سعدی «گلستان »
باب ششم در ضعف و پیری
مهمان پیری شدم در دیارْبکر که مال فروان داشت و فرزندی خوب روی. شبی حکایت کرد که مرا به عمر خویش به جز این فرزند نبوده است، درختی درین وادی زیارتگاهست که مردمان به حاجت خواستن آنجا روند، شبهای دراز در آن پای درخت بر حق بنالیدهام تا مرا این فرزند بخشیده است. شنیدم که پسر با رفیقان آهسته همیگفت چه بودی گر من آن درخت بدانستمی کجاست تا دعا کردمی پدر بمردی.
سالها بر تو بگذرد که گذار
نکنی سوی تربت پدرت
تو به جای پدر چه کردی خیر؟
تا همان چشم داری از پسرت
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
ای کریمی که بخشندة عطایی،
و ای حکیمی که پوشنده خطایی،
و ای صمدی که از ادراک ما جدایی،
و ای احدی که در ذات و صفات بیهمتایی،
و ای قادری که خدایی را سزایی،
و ای خالقی که گمراهان را راهنمایی؛
جان ما را صفای خود ده،
و دل ما را هوای خود ده،
و چشم ما را ضیای خود ده،
و ما را از فضل و کرم خود آن ده، که آن به.
این بنده چه داند که چه میباید جُست؟
داننده تویی هر آنچه دانی، آن ده!
خواجه عبدالله انصاری
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
من آن آشفته مستم که آنساعت که برخيزم
ز سوز جان پر آتش قيامتها برانگيزم
خليل عشق دلدارم ز آتش گلشنى دارم
از آنرو جانب آتش ز صحن روضه بگريزم
بدان ساقى چو پيوستم هزاران توبه بشکستم
ز جام عشق چون مستم چه مرد زهد پرهيزم
اگر دانم که دلدارم کشد تيغ و کشد زارم
برهنه رو به تيغ آرم بجان خويش بستيزم
اگر آن عيسى جان را گذار افتد بخاک من
ز انفاس مسيحائى چو گرد از خاک برخيزم
خيال دوست در خلوت چو با جانم بياويزد
مرا ديگر نمى شايد که با هر کس بياميزم
منصور حلاج
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
گر دهم جان به وفایش نپسندد هرگز
آه از آن شوخ جفاپیشهی دشوارپسند
هلالی جغتایی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
در چشم من نیاید خوبان جمله عالم
بنگر خیال خوبش مژگان من گرفته
حضرت عشق مولانا
https://eitaa.com/TAMASHAGAH