مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر است
در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است
قصه فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاه
دل به دست آوردن از کشورگشایی بهتر است
تشنگانِ مِهر محتاج ترحم نیستند
کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است
باشد ای عقل معاش اندیش، با معنای عشق
آشنایم کن ولی نا آشنایی بهتر است
فهم این رندی برای اهل معنا سخت نیست
دلبری خوب است، اما دلربایی بهتر است
هر کسی را تاب دیدار سر زلف تو نیست
اینکه در آیینه گیسو می گشایی بهتر است
کاش دست دوستی هرگز نمی دادی به من
آرزوی وصل از بیم جدایی بهتر است
#فاضل_نظری
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
#نیایش
مبارك آن دمى كآيى
مرا گويى ز يكتايى
من آنِ تو
تو آنِ من
چرا غمگين و پردردى؟
#حضرت_مولانا
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🦋✨🦋
آدمیان باید حفظ آداب اندر مشاهدت معبود خود، از زلیخا آموزند که چون با یوسف خلوت کرد و از یوسف حاجت خود خواست، نخست روی بت خود به چیزی بپوشاند. یوسف علیه السلام گفت: چرا چنین می کنی؟ گفت: روی معبود بپوشیدم تا وی مرا بر بی حرمتی نبیند؛ که آن شرط ادب نباشد. چون یوسف به یعقوب رسید و خداوند ـ تعالی ـ وی را وصال وی کرامت کرد، زلیخا را جوان گردانید و به اسلام راه نمود و به زنی یوسف داد. یوسف خواست از وی کام گیرد. زلیخا از وی بگریخت. گفت: ای زلیخا من آن دلربای توام، از من چرا همی گریزی؟ مگر دوستی من از دلت پاک شده است؟ گفت: لا والله، که دوستی زیادت است، اما من پیوسته آداب حضرت معبود خود نگاه داشته ام. آن روز که با تو خلوت کردم، معبود من بتی بود و وی هرگز نمی دید، امّا به حکم آن که او را دو چشم بی بینا بود، چیزی بر آن پوشیدم تا تهمت بی ادبی از من دور باشد.
کنون من معبودی دارم که بیناست بی وسیلت، و به هر صفت که باشم مرا می بیند. من نخواهم که آداب فرو گذارم.
#کشف_المحجوب
هجویری
🦋✨🦋
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
آنها که استثنا میکنند
(انشاءالله میگویند)،
عاشقانند.
زیرا که عاشق خود را
مختار و برکار نبیند
معشوق برکار داند...
#فیه_ما_فیه
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
وقتی از اوقات *شیخ ما قرآن میخواند...
و در آخر عهد هر چه
آیت رحمت بود میخواند
و هر چه آیت عذاب بود میگذاشت...
یکی گفت: «ای شیخ!
این چنین نظم قرآن می بشود»...
شیخ گفت: «آنِ ما همه
بشارت و مغفرت آمده است
به چه خواهیم عیب کردن؟!»
* #شیخ_ابوسعید_ابوالخیر
اسرارالتوحید
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
تماشاگه راز
صبح ظهور نفس زد، آفتاب عنايت طلوع كرد، نسيم هدايت بوزيد، درياى وجود در جنبش آمد، سحاب فيض چندان بارا
عشق هر چند خود را دايم به خود مى ديد،
خواست كه در آيينه
جمال معشوقى خود مطالعه كند،
نظر در آينه عين عاشق كرد،
صورت خودش در نظر آمد، گفت:
أ انت ام انا هذا العين فى العين
حاشاى، حاشاى، من اثبات اثنتين؟
عاشق صورت خود گشت و
دبدبه «يحبهم و يحبونه»
در جهان انداخت و چون درنگرى،
بر نقش خودست فتنه نقاش
كس نيست درين ميان، تو خود باش
ماه آيينه آفتابست،
همچنانكه از ذات خورشيد
در ماه هيچ چيز نيست، كذلك
«ليس فى ذاته من سواه شىء
و لا فى سواء من ذاته شىء».
و چنانكه نور مهر را به ماه نسبت كنند
صورت محبوب را با محب اضافت كنند و الا،
هر نقش، كه بر تخته هستى پيداست
آن صورت آن كسيست كان نقش آراست
درياى كهن چو برزند موجى نو
موجش خوانند و در حقيقت درياست
لمعات
#لمعه_سوم
#شیخ_فخرالدین_عراقی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH