eitaa logo
تماشاگه راز
280 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
محب خواست که به عین الیقین جمال دوست بیند... عمری در این طلب سرگشته می گشت... ناگاه به سمع سر او ندا آمد: آن چشمه که خضر یافت زو آب حیات در منزل تو است لیکن انباشته ای https://eitaa.com/TAMASHAGAH
✨🦋✨ آفتاب رخ تو پیدا شد عالم اندر تفش هویدا شد وام کرد از جمال تو نظری حسن رویت بدید و شیدا شد شبنمی بر زمین چکید سحر روی خورشید دید و دروا شد غیرتش غیر در جهان نگذاشت لاجرم عین جمله اشیا شد تا به اکنون مرا نبود خبر بر من امروز آشکارا شد که همه اوست هر چه هست یقین جان و جانان و دلبر و دل و دین 💠غیرت معشوق، اقتضا کرد که عاشق، غیر او را دوست ندارد و به غیر او محتاج نشود. لاجرم خود را عین همه اشیا کرد تا عاشق هر چه را دوست دارد و به هرچه محتاج شود « او بوَد...» ✨🦋✨ https://eitaa.com/TAMASHAGAH
اشتقاق عاشق و معشوق از عشق است و عشق در مقر عز خود از يقين منزه و در حريم عين خود از بطون و ظهور مقدس، بلى بهر اظهار كمال، از آن روى كه عين ذات خودست و صفات خود را در آيينه عاشقى و معشوقى بر خود عرضه كرد و حسن خود را بر نظر خود جلوه داد، از روى ناظرى و منظورى نام عاشقى و معشوقى پيدا آمد، لغت طالبى و مطلوبى ظاهر گشت، ظاهر را بباطن نمود و آوازه عاشقى برآمد، باطن را بظاهر بياراست، نام معشوقى آشكارا گشت، قطعه: يك عين متفق كه جزو ذره‏ اى نبود چون گشت ظاهر اين همه اغيار آمده‏ اى ظاهر تو عاشق و معشوق باطنت مطلوب را كه ديد طلبكار آمده؟ عشق از روى معشوقى آينه عاشقى آمد، تا در وى مطالعه جمال خود كند و از وى عاشقى آينه معشوقى آمد، تا درو اسماء و صفات خود بيند، هر چند در ديده شهود يك مشهود بيش نيامد، اما چون يك روى بدو آينه نمايد هر آينه در هر آينه روى ديگر پيدا آيد، با آنكه در حقيقت جز يكى نبود، شعر: و ما الوجه؟ الا واحد غير انه اذا انت عددت المرايا تعددا بيت: غيرى چگونه روى نمايد؟ چو هرچه هست عين دگر يكيست پديدار آمده‏ https://eitaa.com/TAMASHAGAH
تماشاگه راز
اشتقاق عاشق و معشوق از عشق است و عشق در مقر عز خود از يقين منزه و در حريم عين خود از بطون و ظهور مقد
سلطان عشق خواست كه خيمه بصحرا زند، در خزاين بگشود، گنج بر عالم پاشيد، شعر: چتر برداشت، بركشيد علم تا بهم برزند وجود و عدم‏ بى‏ قرارى عشق شورانگيز شر و شورى فگند در عالم‏ ورنه عالم با بود و نابود خود آرميده بود و در خلوتخانه شهود آسوده، آنجا كه «كان الله و لم يكن معه شى‏ء»، رباعى: آن دم، كه ز هر دو كون آثار نبود بر لوح وجود نقش اغيار نبود معشوقه و عشق و ما بهم مى ‏بوديم در گوشه خلوتى كه ديار نبود ناگاه عشق بى‏ قرار، از بهر اظهار كمال، پرده از روى كار بگشود و از روى معشوقى خود را بر عين عاشق جلوه فرمود، شعر: پرتو حسن او چو پيدا شد عالم اندر نفس هويدا شد وام كرد از جمال خود نظرى حسن رويش بديد و شيدا شد عاريت بستد از لبت شكرى ذوق آن چون بيافت گويا شد https://eitaa.com/TAMASHAGAH
تماشاگه راز
سلطان عشق خواست كه خيمه بصحرا زند، در خزاين بگشود، گنج بر عالم پاشيد، شعر: چتر برداشت، بركشيد
باز فروغ آن جمال عين عاشق را، كه عالمش نام نهى، نورى داد، تا بدان نور آن جمال بديد، چه او را جز بدو نتوان ديد، كه: «لا يحمل عطاياهم الا مطاياهم». عاشق چون لذت شهود يافت، ذوق وجود بچشيد، زمزمه قول «كن» بشنيد، رقص كنان بر در ميخانه عشق دويد و گفت، رباعى: اى ساقى، از آن مى، كه دل و دين منست پر كن قدحى، كه جان شيرين منست‏ گر هست شراب خوردن آيين كسى معشوقه بجام خوردن آيين منست‏ ساقى به يك‏ لحظه چندان شراب نيستى در جام هستى ريخت كه، شعر: از صفاى مى و لطافت جام درهم آميخت رنك جام و مدام‏ همه جا مست و نيست گويى مى يا مدامست و نيست گويى جام‏ تا هوا رنگ آفتاب گرفت رخت برداشت از ميانه ظلام‏ روز و شب با هم آشتى كردند كار عالم از آن گرفت نظام‏ لمعات https://eitaa.com/TAMASHAGAH
تماشاگه راز
باز فروغ آن جمال عين عاشق را، كه عالمش نام نهى، نورى داد، تا بدان نور آن جمال بديد، چه او را جز بدو
صبح ظهور نفس زد، آفتاب عنايت طلوع كرد، نسيم هدايت بوزيد، درياى وجود در جنبش آمد، سحاب فيض چندان باران «ثم رش عليهم من نوره» بر زمين استعدادات بارانيد كه «و أشرقت الأرض بنور ربها»، عاشق سيرآب آب حيات شد، از خواب عدم برخاست،قباى وجود درپوشيد، كلاه شهود بر سر نهاد، كمر شوق بر ميان بست، قدم در راه طلب نهاد، فلم انظر بعينى غير عينى. عجب كارى! چون من همه معشوق شدم عاشق كيست؟ اينجا عاشق عين معشوق آمد، چه او را از خود بودى نبود، تا عاشق تواند بود، او هنوز «كما لم يكن» در عدم برقرار خودست و معشوق «كما لم يزل» در قدم برقرار خود و «هو الآن على ما عليه كان» معشوق و عشق و عاشق هر سه يكيست اينجا چون وصل درنگنجد هجران چه كار دارد؟ لمعات https://eitaa.com/TAMASHAGAH
تماشاگه راز
صبح ظهور نفس زد، آفتاب عنايت طلوع كرد، نسيم هدايت بوزيد، درياى وجود در جنبش آمد، سحاب فيض چندان بارا
عشق هر چند خود را دايم به خود مى‏ ديد، خواست كه در آيينه جمال معشوقى خود مطالعه كند، نظر در آينه عين عاشق كرد، صورت خودش در نظر آمد، گفت: أ انت ام انا هذا العين فى العين حاشاى، حاشاى، من اثبات اثنتين؟ عاشق صورت خود گشت و دبدبه «يحبهم و يحبونه» در جهان انداخت و چون درنگرى، بر نقش خودست فتنه نقاش كس نيست درين ميان، تو خود باش‏ ماه آيينه آفتابست، همچنان‏كه از ذات خورشيد در ماه هيچ چيز نيست، كذلك‏ «ليس فى ذاته من سواه شى‏ء و لا فى سواء من ذاته شى‏ء». و چنانكه نور مهر را به ماه نسبت كنند صورت محبوب را با محب اضافت كنند و الا، هر نقش، كه بر تخته هستى پيداست آن صورت آن كسيست كان نقش آراست‏ درياى كهن چو برزند موجى نو موجش خوانند و در حقيقت درياست‏ لمعات https://eitaa.com/TAMASHAGAH
تماشاگه راز
عشق هر چند خود را دايم به خود مى‏ ديد، خواست كه در آيينه جمال معشوقى خود مطالعه كند، نظر در آينه
غيرت معشوقى آن اقتضا كرد كه عاشق غير او را دوست ندارد و بغير او محتاج نشود غيرتش غير در جهان نگذاشت لاجرم عين جمله اشيا شد اوست كه خود را دوست مى‏ دارد در تو و تو را ازين جا معلوم شود كه «لا يحب الله غير الله» چه معنى دارد؟ مفهوم گردد كه «لا يرى الله غير الله» چه اشارتست؟ روشن شود كه «لا يذكر الله الا الله» چرا گويند؟ مبرهن گردد كه مصطفى، صلوات الله عليه، بهر چه مى‏ فرمايد: «الهم متعنى بسمعى و بصرى» مگر مى ‏فرمايد: «متعنى بك»، چه سمع و بصر من تويى و «انت خير الوارثين»، خود گفت حقيقت و خود اشنيد زان روى كه خود نمود و خود ديد شيخ جنيد، رحمة الله عليه، گفت: «سى سالست تا با حق سخن مى‏ گويم و خلق مى‏ پندارند كه جنيد با ايشان مى‏ گويد». بسمع موسى هم او شنيد، كه بزبان شجره سخن گفت كه، «انى انا الله رب العالمين»، خود مى‏ گويند راز و خود مى‏ شنوند وز ما و شما بهانه برساخته‏ اند https://eitaa.com/TAMASHAGAH
تماشاگه راز
غيرت معشوقى آن اقتضا كرد كه عاشق غير او را دوست ندارد و بغير او محتاج نشود غيرتش غير در جهان نگ
محبوب در هرآينه هر لحظه رويى ديگر نمايد و هر دم بصورتى ديگر برآيد، زيرا كه صورت، بحكم آينه، هر دم دگرگون مى‏ شود و آينه، بحكم اختلاف صورت، هر نفس بحسب احوال دگرگون مى ‏گردد و بر يك قرار نمى ‏ماند در هر آيينه روى ديگرگون مى ‏نمايد جمال او هر دم‏ گه برآيد به كسوت حوا گه درآيد بصورت آدم‏ ازين جاست كه هرگز در يك صورت دو بار روى ننمايد و در دو آينه به يك صورت پيدا نيايد. ابوطالب مكى، رحمة الله عليه مى‏ فرمايد كه: «لا يتجلى فى صورة مرتين و لا يتجلى فى صورة لاثنين»، چون جمالش صد هزاران روى داشت بود در هر ذره ديدارى دگر لاجرم هر ذره را بنمود باز از جمال خويش رخسارى دگر چون يكست اصل عدد از بهر آنك تا بود هر دم گرفتارى دگر لاجرم هر عاشقى ازو نشان ديگر دهد و هر محبى عبارتى ديگر گويد و هر محققى اشارتى ديگر كند و سخن همه اينست نظارگيان روى خوبت چون درنگرند از كرانها در روى تو روى خويش بينند زين‏جاست تفاوت نشانها لمعات ادامه دارد.... https://eitaa.com/TAMASHAGAH
تماشاگه راز
محبوب در هرآينه هر لحظه رويى ديگر نمايد و هر دم بصورتى ديگر برآيد، زيرا كه صورت، بحكم آينه، هر دم د
نهايت اين كار آنست كه محب محبوب را آينه خود بيند و خود را آينه او، هر دم كه در صفاى رخ يار بنگرد گردد همه جهان به حقيقت مصورش‏ چون باز در فضاى دل خود نظر كند بيند چو آفتاب رخ خوب دلبرش‏ گاه اين شاهد او آيد و او مشهود اين و گاه او ناظر اين گردد و اين منظور او و گاه اين برنگ او برآيد و گاه او بوى اين گيرد، عشق مشاطه ‏ايست رنگ ‏آميز كه حقيقت كند به رنگ مجاز تا به دام آورد دل محمود بترازد بشانه زلف اياز گاه عاشق راحله بها و كمال خود پوشد و به زيور حسن و جمال خودش بيارايد، تا چو در خود نظر كند همه رنگ معشوقى بيند، بلكه خود را همه او بيند، گويد: «سبحان ما اعظم شانى من مثلى و هل فى الدارين غيرى؟» و گاه لباس عاشقى در معشوقى خود پوشد، تا از مقام كبريا نزول فرمايد و با عاشق لابه‏ گرى كند گاه دست طلب اين به دامن او درآويزد كه: «الا، طال شوق الابرار الى لقائى» و گاه شوق او از گريبان اين سر برزند كه: «انى و اليهم لاشد شوقا»، گاه اين بينايى او شود تا گويد: «رايت ربى بعين ربى، فقلت: من انت؟ فقال: انت» و گاه او گويايى اين آيد كه «فاجره حتى يسمع كلام الله». در عشق چنين بوالعجبى‏ ها باشد... لمعات https://eitaa.com/TAMASHAGAH
تماشاگه راز
نهايت اين كار آنست كه محب محبوب را آينه خود بيند و خود را آينه او، هر دم كه در صفاى رخ يار بنگرد
عشق در همه ساريست و ناگزير بر همه اشياست ميل خلق جمله عالم تا ابد گر بدانند و اگرنه، سوى تست‏ جز ترا چون دوست نتوان داشتن دوستى ديگران بر بوى تست‏ غير او را نشايد كه دوست دارند، بلكه محالست، زيرا كه هر چرا دوست دارند، بعد از محبت ذاتى، كه موجبش معلوم نبود، يا بهر حُسن دوست دارند، يا بر احسان و اين هر دو را غير او نشايد. نظر مجنون هر چند بر جمال ليليست، اما ليلى آينه‏ اى بيش نيست و لهذا قال النبى، عليه السلام: «من عشق و عف و ثم كتم و مات، مات شهيدا». (کسی که عشق بورزد و در آن عشق پاکدامنی پیشه کند و در آن عشق بمیرد ، همانند یک شهید از دنیا رفته است) آن را كه به خود وجود نبود او را ز كجا جمال باشد؟ چون غير او را در حقيقت ظهور نيست جمال چگونه تواند بود؟ «و هو يحب الجمال»، لمعات https://eitaa.com/TAMASHAGAH
تماشاگه راز
عشق در همه ساريست و ناگزير بر همه اشياست ميل خلق جمله عالم تا ابد گر بدانند و اگرنه، سوى تست‏
محبوب يا در آينه صورت رخ نمايد، يا در آينه معنى، يا وراى صورت و معنى، اگر جمال را بر نظر محب در كسوت صورت جلوه دهد، محب از شهود لذت تواند يافت و از ملاحظه قوت تواند گرفت، «رايت ربى فى احسن صورة» (پیامبر فرمود:خداوند را در زيباترين صورت مشاهده كردم)با او گويد، «فاينما تولوا فثم وجه الله» (به هر سو رو کنید، خدا آنجاست) «الله نور السماوات و الأرض» با او در ميان نهد، جهان را بلندى و پستى تويى ندانم چه ‏اى هر چه هستى تويى‏ در چشم من آييد و درو نگريد تا معلوم كنيد كه عاشق چرا گفت: يارى دارم، كه جسم و جان صورت اوست چه جسم و چه جان؟ جمله جهان صورت اوست‏ هر صورت خوب و معنى پاكيزه كاندر نظر من آيد، آن صورت اوست‏ و گر جلال او از درون پرده معنى تاختن آرد، محب نه لذت شهود يابد و نه ذوق وجود بشناسد، اينجا فناى «من لم يكن» و بقاى «من لم يزل» با وى نمايد.... لمعات https://eitaa.com/TAMASHAGAH
اگر توانگرى و درويشى قصد عالم عشق كند، مثلا در دست توانگر چراغى بود افروخته و در دست درويش هيزم نيم ‏سوخته، نسيمى كه از آن عالم بوزد، چراغ توانگر را بنشاند و هيزم درويش را برافروزاند، بحكم سر چوگان «انا عند المنكسرة قلوبهم و عند المندرسة قبورهم». بردند شكستگان ازين ميدان گوى https://eitaa.com/TAMASHAGAH
عشق آتشی است كه چون در دل افتد، هر چه در دل يابد همه را بسوزاند، تا حدى كه صورت معشوق را از دل محو كند. مگر مجنون درين سوزش بود، گفتند:«ليلى آمد». گفت: «من خود ليليم»، سر به گريبان فراغت فروبرد. ليلى گفت: «سر بردار، كه محبوب و مطلوب توام»، آخر بنگر كه از كه مى‏مانى باز؟ مجنون گفت: «اليك عنى فان حبك قد شغلنى عنك» آن شد كه به ديدار تو مى ‏بودم شاد از عشق تو پرواى توأم نيست كنون‏ در دعا، نبى صلوات الله عليه ازين مقام چنين خبر داد كه: «اللهم اجعل حبك احب الى من سمعى و بصرى»، هم درين مقام تواند بود مگر مى ‏گويد: اى آنكه شنوايى و بينايى من تويى، خواهم كه چنان كنى به عشقم مشغول كز عشق تو هم با تو نپردازم بيش‏ جملگى شرح اين رموزاتست، كه عشق بحكم «احببت» نخست سر از گريبان عاشقى برزند، آنگاه به دامن معشوقى درآويزد و چون هر دو را بسمت دويى و كثرت موسوم يابد، نخست روى عاشق از معشوق بگرداند و روى معشوق از عاشق، آنگاه لباس دويى از سر هر دو بركشد و هر دو را به رنگ خود، كه يگانگى صرفست برآرد، اين همه رنگهاى پر نيرنگ خم وحدت كند همه يكرنگ لـمـعـات https://eitaa.com/TAMASHAGAH
اگر از راه كرم محبوب در خانه محب قدم نهد و خانه را بجمال خود منور گرداند و صاحب‏خانه را به كسوت صورت خود مشرف كند و خود را در لباس محب بر خود جلوه دهد، محب به زبان حال گوید: همه هيچند هيچ، اوست كه اوست كه همه هستها ز هستى اوست‏ شيخ الاسلام خواجه عبدالله انصارى رحمة الله عليه گفت: «حق تعالى خواست كه صنع خود ظاهر كند، عالم آفريد، خواست كه خود را ظاهر كند آدم را آفريد»، آن پادشاه اعظم دربسته بود محكم پوشيد دلق آدم، ناگاه بر در آمد لـمـعـات https://eitaa.com/TAMASHAGAH
♥️ ناگاه عشق بی‌قرار، از بهر اظهار كمال، پرده از روی كار بگشود، و از روی معشوقی خود را بر عین عاشق جلوه فرمود... https://eitaa.com/TAMASHAGAH
گاهی گوش پیش از چشم، عاشق می شود! عاشق، هنوز رویِ معشوق ندیده بود که نغمهٔ "کُن" او را از خوابِ عدم برانگیخت. از سماعِ آن نغمه او را وجدی ظاهر گشت؛ از آن وجد، وجودی یافت، ذوق آن نغمه در سرش افتاد، عشق مستولی شد... https://eitaa.com/TAMASHAGAH 🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️‍🩹🕊 اگر توانگرى و درويشى ، قصد عالم عشق كند، مثلا در دست توانگر، چراغى بُود افروخته و در دستِ درويش، هيزم نيم‌سوخته، نسيمى كه از آن عالم بوزد، چراغِ توانگر را بنشاند و هيزمِ درويش را برافروزاند، به حكمِ : «أنا عند المنكسرة قلوبهم» بردند "شكستگان" ازين ميدان گوى
اگر توانگرى و درويشى ،قصد عالم عشق كنند، مثلا در دست توانگرچراغى بُود افروخته و در دستِ درويش، هيزمی نيم‌سوخته نسيمى كه از آن عالم بوزد،چراغِ توانگر را بنشاند و هيزمِ درويش را برافروزاند به حكم ِ أنا عند المنكسرة قلوبهم. بردند ازين ميدان گوى! /لمعات