eitaa logo
تماشاگه راز
275 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
هر سیه چشمی چو آهو کی کند ما را شکار؟! چشمِ لیلی‌ دیده‌ی ما را غرور دیگرست تبریزی🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌
یاد داری که ز من خنده کنان پرسیدی چه ره آورد سفر دارم از این راه دراز ؟ چهره ام را بنگر تا به تو پاسخ گوید اشک شوقی که فرو خفته به چشمان نیاز... 💐
💚☘️ نامم ز كارخانه ي عشاق محو باد گر جز محبت تو بود شغل ديگرم 💚*☘️⊰•:*
زلــفت هزار دل به یکی تار مو ببسـت راه هزار چاره‌، گـر از چـار سو ببسـت تا عاشقـان به بوی نسیمش دهند جـان بـگشــود نـافــه‌ای و در آرزو ببســت سلاااام یاران ِجان ، همدلان ِمهربان عصرتون بخیر.. لبریز عشق باشید و معرفت💐✋
یک لحظه خیال تو مرا برد به خویشم یک عمر برای نَفَست شعر سرودم 💐
اندر معنی عدل و ظلم و ثمرهٔ آن از بابِ «در عدل و تدبیر و رای» ... به قومی که نیکی پسندد، خدای دهد خسروی عادل و نیک‌رای چو خواهد که ویران شود عالمی کند ملک در پنجهٔ ظالمی سگالند از او نیک‌مردان حذر که خشم خدایی‌ست بیدادگر بزرگی از او دان و منت شناس که زایل شود نعمت ناسپاس اگر شکر کردی بر این ملک و مال به مالی و ملکی رسی بی‌زوال وگر جور در پادشایی کنی پس از پادشاهی گدایی کنی حرام است بر پادشه خواب خوش چو باشد ضعیف از قوی بارکَش میازار عامی به یک خردَله که سلطان شبان است و عامی گله چو پرخاش بینند و بیداد از او شبان نیست، گرگ است، فریاد از او بدانجام رفت و بد اندیشه کرد که با زیردستان جفا، پیشه کرد به سستی ‌و سختی بر این بگذرد بماند بر او سال‌ها نام بد نخواهی که نفرین کنند از پسَت نکو باش تا بد نگوید کسَت  /بوستان
بر باغِ ما ببار! بر باغ ما که خندهٔ خاکستر است و خون باغِ درختْ‌مردان، این باغِ باژگون. ما در میانِ زخم و شب و شعله زیستیم در تورِ تشنگی و تباهی با نظمِ واژه‌های پریشان گریستیم. در عصرِ زمهریری ظلمت، عصری که شاخِ نسترن آنجا، گر بی‌اجازه برشکفد، طرحِ توطئه‌ست عصر دروغ‌هایِ مقدّس عصری که مرغِ صاعقه را نیز داروغه و دروغْ‌درایان می‌خواهند در قاب و در قفس. بر باغِ ما ببار! بر داغِ ما ببار!
تماشاگه راز
#حلاج #بخش_سوم آنچه می گویم من نمی گویم، اراده ی او از زبان من می گوید و من بدین می نازم که به قدر
جان جهان! اینک با تو وعده ی دیدار دارم. دیدار در آن سوی آفاق زمان. دیدار با عبوری بی فاصله از کثرت به وحدت که هر دو یک چیز است - و آن چیز تویی. وجود مطلق. با شوق جان افروزی که اکنون برای این عبور دارم اگر در راه صدگونه شکنجه از تازیانه و دار و آتش پیش آید از هیچ باک ندارم و آن همه را به جان می خرم. برای جان مشتاقی که در شور وجد تو می سوزد آیا همین که تو او را از دیگر خلق خویش برگزیده ای، او را از وی گرفته ای و خاص خود کرده ای، بسنده نیست؟ جان جهان! دیریست تا من در هر چه دیده ام ترا دیده ام. از هر چه جز تست دیده بربسته ام. با این حال اگر خطا کرده ام و ترا در خود دیده ام از آن روست که خود را ندیده ام. اگر از هر سنگ، از هر ریگ و از هر ذره صدای ترا شنیده ام از آن روست که از خود خاموش بوده ام. اما این لطف تو بود که به جستجوی من آمد و مرا از من بازستاند. اگر تو به جستجوی من نیامده بودی من که بودم تا ترا جستجو کنم؟... به خطا، پیش خود پنداشته که اگر ابلیس و فرعون را هم در امواج عشق تو غوطه دهم و تطهیر کنم دنیای عصر، حداقل در اندیشه ی مردم، می تواند یکدست و یکجا الهی شود - و از تیرگی های شرک و کثرت گرایی که بر آن سایه انداخته است بیرون آید. این اشتباه بود، جان جهان و مشیت تو این را نمی خواست. من گناه کردم، این گناه ناخواسته را بر من ببخشای. به من کمک کن تا از محدوده ی این دنیا که دوست ندارد ابلیس ها و فرعون هایش را از دست بدهد رخت بیرون برم. بگذار به تو بر گردم، جان جهان - به تو که مرا از من گرفته ای و از زبان من سخن می گویی! ، "طومار حیرت از زبان حلاج، شعله طور، 1383، 62،.63)
میان غنچه و گل، از تو گفت‌وگو شده‌است که باد خوش‌نفس و باغ مشک‌بو شده‌است تو برفکنده‌ای از خویش پرده، ای خورشید که شهر خواب‌زده غرق های‌وهو شده‌است درون دیدهٔ من آفتابگردانی‌ست که در هوای تو چرخان به چارسو شده‌است به تابناکی و پاکی تو را نشان داده‌ست ز هر ستارهٔ رخشان که پرس‌وجو شده‌است تنت ز لطف و طراوت به سوسنی ماند که در شمیم گل سرخ شست‌وشو شده‌است برابر تو چه یارای عرض اندامش که پیش روی تو دست بهار رو شده‌است چگونه آینه لاف برابری زندت؟! که از تو صاحب این آب و رنگ‌وبو شده‌است تو آن بهشت برینی که جان خاکی من برای داشتنت عین آرزو شده‌است
هوالخبیر✨🍃
جان ِ جانانِ من! ای عشق بی زوال بیکرانم ! ناپایانم! صبح و شام... هر کس به زبانی ،با حس و حالی ،در هر نژادی، با هر راهی، به طریقی... ترا صدا می زند.. ای جان! بشریت را برگردان به روزِ نخست آفرینش فارغ از رنگ و نژاد، مذهب و مکتب .. برگردان به خودت! به آن تنِ واحده ! رها کن از قیل و قال های دروغین ،آداب و عادات پوستین ... سپاسگزارم ای عشق! سپاسگزارم🙏