غزل ۴۳۷
#دیوان_شمس/مولانای جان
هر جور کز تو آید بر خود نهم غرامت
جرم تو را و خود را بر خود نهم تمامت
ای ماه روی از تو صد جور اگر بیاید
تن را بود چو خلعت جان را بود سلامت
هر کس ز جمله عالم از تو نصیب دارند
عشق تو شد نصیبم احسنت ای کرامت
گه جام مست گردد از لذت می تو
گه می به جوش آید از چاشنی جامت
معنی به سجده آید چون صورت تو بیند
هر حرف رقص آرد چون بشنود کلامت
عاشق چو مستتر شد بر وی ملامت آید
زیرا که نقل این می نبود به جز ملامت
@TAMASHAGAH
اگه کسی به دلت نشست ، حتما در باطنش چیزی هست که صدایت کرده یا تو صدایش کردی !
بی تردید ، آن کس یا آن چیز
از جنس توست
و تو انگار در ناخود آگاهت قرنهاست که میشناسیش .
پس قدردان باش !
@TAMASHAGAH
بدان که از انوار، بعضی بالا میروند
و بعضی پایین میآیند.
انواری که فرا میروند #قلبی و آنچه فرو میآیند #عرشی هستند.
و وجود،پردهای میان عرش و قلب است؛
هرگاه وجود بشکند از دل دری به عرش بگشاید،جنس به جنس مشتاق میشود،
و نور به سوی نور بالا میرودو یا نوری به نوری فرود میآید
و این معني «نور على نور» است.
#نجم الدین کبری
@TAMASHAGAH
بهترین توصیف عشق در یک نگاه رو به عطار باید بدیم که میفرماید:
"تا بر تو نظر کردم
رسوای جهان گشتم
آری همه رسوایی
اول ز نظر خیزد"
🍃🍃🍃
@TAMASHAGAH
ابوسعید ابوالخیر در راه بود، گفت:
«هر جا که نظر میکنم، بر زمین همه گوهر ریخته و بر در و دیوار همه زر آویخته. .
کسی نمیبیند و کسی نمیچیند.»
گفتند: کو، کجاست؟
گفت: «همهجاست، هر جا که میتوان خدمتی کرد؛
یا هر جا که میتوان به راحتی دلی بهدست آورد. آنجا که غمگینی هست
و آنجا که مسکینی هست؛
آنجا که یاری طالبِ محبت است
و آنجا که رفیقی محتاج مروت.»
#ابوسعیدابوالخیر🍃
@TAMASHAGAH
شاید که به درگاه تو عمری بنشینم
در آرزوی روی تو، وانگاه ببینم
دریاب که از عمر دمی بیش نمانده است
بشتاب، که اندر نفس باز پسینم
فریاد! که از هجر تو جانم به لب آمد
هیهات! که دور از تو همه ساله چنینم
دارم هوس آنکه ببینم رخ خوبت
پس جان بدهم، نیست تمنی به جز اینم
آن رفت، دریغا! که مرا دین و دلی بود
از دولت عشق تو نه دل ماند و نه دینم
از بهر عراقی، به درت آمدهام باز
فرمای جوابی، بروم یا بنشینم؟
#عراقی
🌱🌱🌱
@TAMASHAGAH
ورقی فرض کن
یک روی در تو
یک روی در یار
یا در هرکه هست
آن روی که سوی تو بود خواندی
آن روی که سوی یار است هم بباید خواندن.
#شمس_تبریزی🍃
@TAMASHAGAH
جانا جمال روح بسی خوب و بافرست
لیکن جمال و حسن تو خود چیز دیگرست
ای آنک سالها صفت روح میکنی
بنمای یک صفت که به ذاتش برابرست
در دیده میفزاید نور از خیال او
با این همه به پیش وصالش مکدرست
ماندم دهان باز ز تعظیم آن جمال
هر لحظه بر زبان و دل الله اکبرست
دل یافت دیدهای که مقیم هوای توست
آوه که آن هوا چه دل و دیده پرورست
از حور و ماه و روح و پری هیچ دم مزن
کانها به او نماند او چیز دیگرست
چاکرنوازیست که کردست عشق تو
ور نی کجا دلی که بدان عشق درخورست
غمگین مشو دلا
تو از این ظلم دشمنان
اندیشه کن در این
که دلارام داورست !
مولانا✨
@TAMASHAGAH
مژه بر هم نزدم آینهسان در همه عمر
بس که در دیدهی من ذوق تماشای تو بود!
#حزین_لاهیجی
@TAMASHAGAH
🔅
سهروردی هم به مانند بسیاری دیگر از عارفان در تعریف عشق، افراط محبّت را بیان می دارد و در این باره می گوید:
محبّت چون به غایت رسد آن را عشق خوانند. و عشق خاصتر از محبّت است، زیرا که همه عشقی محبّت باشد، امّا همه محبّتی عشق نباشد.
شیخ اشراق عشق را خاصتر از محبّت و محبّت را خاصتر از عشق میداند و همان قاعده را در تعریف آن به کار میگیرد و میگوید:
محبّت خاصتر از معرفت است زیرا که همه محبّتی معرفت باشد امّا همه معرفتی محبّت نباشد.
سهروردی همچنین این سه را رتبه بندی کرده میگوید:
ابتدا معرفت، بعد از آن محبّت، و در مرتبهی بالاتر عشق قرار دارد. و لذا برای رسیدن به عشق چارهای از گذشتن وادیهای معرفت و محبّت نیست.
سهروردی مرتبهی عشق را بالاترین مراتب میشمارد و بر آن است که باید محبّت و معرفت را نردبانی ساخت برای رسیدن به مرحلهی عشق
و در نظر او که بسیاری نیز بر این باورند، عشق را از «عشقه» گرفتهاند و عشقه آن گیاهی است که در باغ پدید آید در بُن درخت. اوّل بیخ در زمین سخت کند، پس سر برآرد و خود را در درخت میپیچد و هم چنان میرود تا جملهی درخت را فرا گیرد و چنانش در شکنجه کشد که نَم در میان رگِ درخت نماند و هر غذا که به واسطهی آب و هوا به درخت میرسد به تاراج میبَرَد، تا آنگاه که درخت خشک شود...
📚 #سهروردی_دانای_حکمت_باستان
@TAMASHAGAH
🔅ذکر، زدایندهٔ خیالات پریشان:
#مولانا در بیان فایدهٔ ذکر تمثیلی بسیار بدیع و پرمغز دارد به نام عور و زنبور بدین مضمون که شخصی برهنه با هجوم زنبوران رو به رو میشود او برای آن که به نیش زنبوران گرفتار نیاید خود را درون برکهٔ آبی فرو میبرد. تا وقتی که زیر آب است از گزند زنبوران در امان است اما همین که از آب بیرون میآید با هجوم انبوه زنبوران روبهرو میگردد. در این تمثیل میگوید:
آدمی در معرض هجوم خیالات یاوه و اوهام آزاردهنده است.او برای رهایی از این وضعیت باید به برکهٔ ذکر خدا درآید.بنابراین مولانا مسأله استغراقِ ذاکر در ذکر خدا را اینگونه بیان میدارد:
آنچنان که عور اندر آب جَست
تا در آب از زخمِ زنبوران برَست
میکند زنبور بر بالا طواف
چون برآرد سر، ندارندش معاف
آب، ذکر حقّ و زنبور این زمان
هست یاد آن فلانه وآن فلان
دَم بخور در آبِ ذکر و صبر کن
تا رهی از فکر و وسواسِ کهن
بعد از آن تو طبعِ آن آبِ صفا
خود بگیری جملگی سر تا به پا
آنچنان کز آب آن زنبورِ شرّ
میگریزد، از تو هم گیرد حذر
(تفسیر موضوعی مثنوی معنوی)
✍#دکتر_کریم_زمانی
@TAMASHAGAH