چون بنده نهای ندای شاهی میزن
تیر نظر آنچنانکه خواهی میزن
چون از خود و غیر خود مسلم گشتی
بیخود بنشین کوس الهی میزن
#رباعی_مولانا✨
اگر بنده خداوند نیستی و ادعای بزرگی و برتری در این دنیا داری آنطور که میخواهی به این دنیا نگاه کن و زندگی کن
و زمانی که از منیت خود و دیگران بیرون آمدی وبه هیچ بودن وجود خود و دیگران ایمان آوردی و به آن آگاه شدی آن زمان خود را رها کن و آواز و طبل خداپرستی را به صدا در آور
(آدمی هر چند که ادعای بزرگی کند نهایتا به پوچی و هیچ بودن خود و دیگران بدون وجود خالق پی خواهد برد)
🍃🍃🍃🍃🍃
@TAMASHAGAH
♥️
به رهت نشسته بودم که نظر کنی به حالم
نکنی که چشم مستت ز خمار بر نباشد
همه شب در این حدیثم که خنک تنی که دارد
مژهای به خواب و بختی که به خواب در نباشد
#حضرت_سعدی
♥️
@TAMASHAGAH
از عارف بزرگ ابراهیم خواص رحمة الله علیه روایت است که فرمود: داروی دل پنج چیز است:
۱. قرآن خواندن و اندر او نگاه کردن؛
۲. شکم تُهی داشتن؛
۳. قیامِ شب؛
۴. تضرّع کردن به وقتِ سحرگاه؛
۵. و با نیکان نشستن.
#تذکرة_الأولیا
#عطار
@TAMASHAGAH
حق فرمود:
بندهی من، چون به راهی نشینی همراهت مَنم و چون به منزلِ شور آیی، میزبانت منم و چون سخنگویی،
شنوندهی سخن منم و چون اندیشه کنی، دانندهی اندیشهات منم و چون به من دَرگُریزی،
دستگیرت منم و چون از من ترسی، ایمن کنندهات منم
و چون به من امید داری،
وفا کنندهات منم.
من با توام، تو نیز با من باش که به آبادانی با توام و به ویرانی با توام.
پس طریقِ یقین گیر تا راه بر تو کوتاه گردد.
#شیخ_ابوالحسن_خرقانی
@TAMASHAGAH
🍃هوالمحبوب
ای کامکاری که دل دوستان در کنف توحید توست و ای کارگذاری که جان بندگان در صدف تقدیر توست
ای قهاری که کس را بتو حیلت نیست
ای جباری که گردنکشان را با تو روی مقاومت نیست .
ای حکیمی روندگان ترا از بلای تو گریز نیست و ای کریمی که بندگان را غِیر از تو دست آویز نیست
نگاه دار تا پریشان نشویم و در راه آر تا سرگردان نشویم .
#خواجه عبدالله انصاری
جان جانان من!
تو پناهگاه منی
وقتی که راه ها ، با همه وسعت شان درمانده ام می کنند.
سلام یاران ِجان
ایام بکام
عاقبتتان نیکو باد💐✋
@TAMASHAGAH
گم شدم در خود نمیدانم کجا پیدا شدم
شبنمی بودم ز دریا غرقه در دریا شدم
سایهای بودم از اول بر زمین افتاده خوار
راست کان خورشید پیدا گشت ناپیدا شدم
زآمدن بس بی نشانم وز شدن بس بی خبر
گوئیا یکدم برآمد کامدم من یا شدم...
#عطار🌿
@TAMASHAGAH
#کلیات شمس/غزل شمارهی ۲۷۹۶:
ای کِه جانها خاکِ پایَت، صورت اَنْدیش آمدی
دست بر دَر نِهْ دَرآ، در خانهٔ خویش آمدی
نیست بر هستی شِکَستی، گَرد چون اَنْگیختی؟
چون تو پس کردی جهان، چونی چو واپیش آمدی؟
در دو عالَم قاعده نیش است، وان گَه ذوقِ نوش
تو وَرایِ هر دو عالَم، نوشِ بینیش آمدی
خویش را ذوقی بُوَد، بیگانه را ذوقِ نُوی
هم قدیمی، هم نُوی، بیگانه و خویش آمدی
بر دل و جانِ قَلَنْدَر، ریش و مَرهَم هر دو تو
فَقر را ای نورِ مُطلَق مَرهَم و ریش آمدی
کیشِ هفتاد و دو مِلَّت جُمله قُربان تواَند
تا تو شاهنشاه، باقُربان و باکیش آمدی
ای کِه بر خوانِ فَلَک با ماه همکاسه شُدی
ماه را یک لُقمه کردی، کافتابیش آمدی
عقل و حِسْ مهتاب را کِی گَزْ تواند کرد، لیک
دانَدی خورشید، بیگَز، کَزْ مِهانْ بیش آمدی
عشقِ شَمسُ الدّینِ تبریزی، که عیدِ اَکْبَر است
کِی تو را قُربان کُند؟ چون لاغَری میش آمدی
@TAMASHAGAH
هوالمحبوب🍃
من نصیب خویش دوش از عمر خود برداشتم
کز سمن بالین و از شمشاد بستر داشتم
داشتم در بر نگاری را که از دیدار او
پایه تخت خود از خورشید برتر داشتم
نرگس و شمشاد و سوسن مشک و سیم و ماه و گل
تا به هنگام سحر هر هفت در بر داشتم
بر نهاده بر بر چون سیم و سوسن داشتم
لب نهاده بر لب چون شیر و شکر داشتم
دست او بر گردن من همچو چنبر بود و من
دست خود در گردن او همچو چنبر داشتم
بامدادان چون نگه کردم بسی فرقی نبود
چنیر از زر داشت او سوسن ز عنبر داشتم
چون موذن گفت یک الله اکبر کافرم
گر امید آن دگر الله اکبر داشتم
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۲۳۸
@TAMASHAGAH
خداوند وجودی انسان وار نیست .بلکه حقیقتی است که تمام جهان را فرا گرفته و در عالم سکوت و از بین رفتن منیت ها ،خودخواهی ها ، طمع ها وحرص ها و در یک وجود صیقلی و آیینه وار، خودش را نشان می دهد .
تو گویی، همواره در درونت همراه توست و فقط کثرت ها و حجاب ها ،تو را از او دور ساخته و برایت ناشناخته مانده است.
مولانا در داستان جدال رومیان و چینیان بر سر مهارت در نقاشی چنین می فرماید :
لیک صیقل کردهاند آن سینهها
پاک از آز و حرص و بخل و کینهها
آن صفای آینه وصف دل است
صورت بی منتها را قابل است
#من به جهان چه می کنم؟
@TAMASHAGAH
نگاهش به سبزه عید که افتاد رفت توی فکر
لحظاتی گذشت ،وقتی سرشو بالا آورد و فهمید که دارم با تعجب نگاه می کنم، لبخند تلخی زد.
گفتم: " گیله مرد " !
توی سبزه ها چی دیدی که رفتی تو فکر ؟!
کمی سکوت کرد و گفت : به این دونه های سبز شده نگاه کن!
چند روز آب و غذا و نور خورشید خوردند و رشد کردند؛
گفتم : خب !...
گفت : سیصد شصت و پنج روز از خدا عمر گرفتیم و آب و غذا و فلک در اختیارمون بود ؛می ترسم رشد که نکرده باشم هیچ،اُفت هم کرده باشم !
دونه ای که نخواد رشد کنه ؛ هر چقدر آب و آفتاب بهش بدی فقط بیشتر می گَنده ...
#گیله مرد/بزرگ علوی
@TAMASHAGAH