eitaa logo
تماشاگه راز
275 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ رو سینه را چون سینه‌ها، هفت آب شوی از کینه‌ها «نفرت» و «کینه» هرگز و در هیچ‌زمان مطلوب نیست. نفرت و کینه، دشمن‌ را شکست نمی‌دهد، اما ما را از پای در می‌آورد. ممکن است گفته شود:‌ «ترحم بر پلنگ تیزدندان / ستم‌کاری بوَد بر گوسفندان» آری، درست است. ایستادگی، دلیری، مقاومت و دفاع از حق خوب است. نباید بگذاریم مظلوم واقع شویم. انظلام بد است. همچنان که ظلم نیز بد است. اما دفاع از حق و مقابله با تعدی، مستلزم نفرت و کینه نیست. می‌شود وقتی گریزی نداریم، با «شدت» و «غلظت» رفتار کنیم. به وقت ضرورت و به قدر ضرورت. اما ضرورت و فایده‌ی کینه و نفرت چیست؟ نمی‌شود مقاومت و مبارزه کرد، بی‌آنکه  نفرت و کینه‌ای داشت؟ «عشق یک شادی است و نه یک ناتوانی یا دست کشیدن: دشمنان خود را دوست داشتن به معنای دست کشیدن از پیکار نیست. بلکه جنگیدن شادمانه با آنهاست. بخشایش خطا را پاک نمی‌کند بلکه کینه را حذف می‌کند، خاطره را پاک نمی‌کند بلکه خشم را از بین می‌برد، پیکار را کنار نمی‌گذارد، بلکه از نفرت چشم‌پوشی می‌کند. خوشا به حال بخشایش‌گران که بی‌نفرت پیکار می‌کنند و بدا به حال کسانی که بی‌احساس ندامت، نفرت دارند!» کوچک در باب فضیلت‌های بزرگ، آندره کنت اسپنویل، ترجمه مرتضی کلانتریان چه کسی می‌تواند بپذیرد که نفسِ نفرت و کینه، دشمن را از میان برمی‌دارد؟ چه کسی می‌تواند بپذیرد که نفرت و کینه، حال آدم را ناخوش نمی‌کند؟ چه کسی می‌تواند بپذیرد که خداوند از مؤمنان خواسته‌است سراغ چیزی بروند که حالشان را خراب می‌کند و دشمن را هم نمی‌راند؟ اگر کینه و نفرت، تأثیری در حال خوب و روحی بهشتی ندارد، چرا در قرآن آمده است که احوال اهل بهشت یکی آن است که هر کینه و نفرتی از دل‌های آنان کاملاً پیراسته و ریشه‌کن خواهد شد؟ «وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ» (اعراف/۴۳ و حجر/۴۷) «و از سینه‌های آنان هر گونه کینه‌ای را می‌زداییم.» راستی اگر آنچه شیخ نظام‌الدین اولیا بر زبان جاری می‌کرد، حقیقتاً وصف‌الحال او باشد، چقدر حال خوب و روان آرامی داشته است: «هر که ما را یاد نَبوَد ایزد او را یار باد وانکه ما را رنجه دارد راحتش بسیار باد هر که او خاری نهد در راه ما از دشمنی هر گلی کز باغ عمرش بشکفد بی‌خار باد!» شاید بگویید این خیلی آرمانی است و آدم خاکی نمی‌تواند سراسر خالی از کینه و نفرت باشد. بحثی نیست. اما دستِ کم می‌توانیم مؤید و مروّج کینه و نفرت نباشیم. دست کم می‌توانیم با رشد آگاهی و نظر به این سخنان و احوال مبارک، از حجم کینه‌ها و نفرت‌هایی که چون ابرهای تیره بر روح و روان ما سایه‌ انداخته‌اند کم کنیم. به گفته‌ی شیخ ابوعلی دقّاق، شنیدن احوال آنان که دلی پیراسته از کینه دارند، ما را به جانب روشنی بیشتر می‌کشاند: «شیخ ابوعلی دقاق را گفتند که: در سخن مردان شنیدن هیچ فایده هست چون بدان کار نمی‌توانیم کرد؟ گفت: بلی. اگر مرد، طالب بُوَد، قوی همت گردد و طلبش زیاده کند.» با خواندن این سخنان مهاتما گاندی، می‌شود پی بُرد که ما چه توانایی و ظرفیت عظیمی در «خوب بودن» داریم و اگر نمی‌توانیم تمام این ظرفیت را شکوفا کنیم، دستِ‌کم قدمی به پیش می‌توانیم گذاشت: «همواره خود را ناتوان از احساس تنفر نسبت به هر موجودی نگاه داشته‌ام. با توسل به دوره‌های طولانیِ انضباط شدید توأم با دعا و عبادت، چهل سال است که از احدی در دل نفرت ندارم. می‌دانم که این، ادعایی بزرگ است؛ با وجود این در نهایت تواضع چنین ادعایی دارم... «اما از پلیدی، هر کجا که باشد، متنفرم. من از نظام حکومتی‌ای که انگلیسیان در هند بر پا ساخته‌اند متنفرم. از استثمار بی‌رحمانه ی هند متنفرم. به همان اندازه که از اعماق وجودم از نظام زشت نجس‌انگاری که میلیون‌ها هندو بانی آنند نفرت دارم. اما همان‌گونه که از هندوان سلطه‌جو نفرتی در دل ندارم، از مستبدان انگلیسی نیز هیچ تنفری ندارم. من در پی آنم که با توسل به روش‌های عاشقانه‌ای که پیش رو دارم در اصلاح آنها بکوشم. ریشه‌های عدم همکاری من نه در نفرت که در عشق نهفته است.... آیا آن عدم خشونتی را که شایسته‌ی شجاعان است در خود دارم؟ تنها مرگ من می‌تواند به این سؤال پاسخ دهد. اگر کسی مرا به قتل برساند و من در حالی بمیرم که لبانم دعای قاتلم را می‌گوید و یاد خدا و آگاهی از حضور زنده‌ی او معبد قلبم را آکنده باشد، تنها در این حالت است که می‌توان گفت عدم خشونت شجاعان را داشته‌ام.» گفتارهای گاندی، ترجمه‌ی مهشید میرمعزی، نشر ثالث می‌شود بدون کینه و نفرت، مبارزه کرد؟ آری. کینه و نفرت، تنها به خود ما آسیب می‌زند. دشمن خود نباشیم. رو سینه را چون سینه‌ها هفت‌آب شوی از کینه‌ها آنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو جان ✍ @TAMASHAGAH
یک گره را خود معرف جامه است در قبا گویند کو از عامه است در نزد گروهی از مردم، نوع لباس، معرّف شخص به شمار می آید، از اینرو اگر کسی جامه ای ساده و معمولی بپوشد بلافاصله می گویند: او از عوام الناس است. زیرا قَبا، جامه ای است متداول و معروف که عرب و عجم می پوشند. قسمت جلو آن باز است و پس از پوشیدن، دو طرف را با دگمه به هم وصل می کنند.  یک گره را ظاهر سالوس زهد نور باید تا بود جاسوس زهد در نزد گروهی از مردم نیز زهد و پارسایی ظاهری، معیار و معرّف اشخاص محسوب می شود.  ولی باید انسان نور معرفتی داشته باشد تا زهد ریایی را از زهد حقیقی تشخیص دهد. مراد از جاسوس در اینجا، شناسنده اسرار نهان است. نور باید پاک از تقلید و غول تا شناسد مرد را بی فعل و قول نوری لازم است که از آلودگی تقلید و تباهی پاک و مبرّا باشد تا بدان وسیله، بدون کردار و گفتار، ماهیّت اشخاص را بشناسد. در رود در قلب او از راه عقل نقد او بیند نباشد بند نقل کسی که دارای چنین نوری باشد از راه عقل به دل نفوذ می کند، و او حقیقت جان انسان را می بیند و مقیّد به این نیست که حقیقت حال آدمی را از دیگری بشنود. بندگان خاص علام الغیوب در جهان جان جواسیس القلوب بندگان خاصّ خداوندی که دانا به غیب است در عالم روح، جاسوس دل ها هستند. یعنی هر چه بر ضمایر آدمیان گذرد عارفان بر آن واقف اند، چنانکه احمد بن عاصم انطاکی که خود عارفی راستین بود و به جهت تیزیِ فراست «جاسوس القُلوب» خوانده می شد. گوید: چون با اهل صدق نشینید به صدق نشینید که ایشان، جاسوس دل ها اند. اندر دل های شما شوند و بیرون آیند، چنانکه شما ندانید. اشاره به این عبارت است که برخی آنرا حدیث می دانند. «بر حذر باشید از اینان که همانا ایشان اند جاسوسان دل ها.» این بیت و ابیات بعدی در بیان ضمیر خواني عارفان بالله است. مثنوی شریف استاد کریم زمانی @TAMASHAGAH
هوالعزیز💐 گفتم که روی خوبت از من چرا نهان است گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است گفتم که از که پرسم جانا نشان کویت گفتا نشان چه پرسی آن کوی بی نشان است گفتم مرا غم تو خوشتر ز شادمانی گفتا که در ره ما غم نیز شادمان است گفتم که سوخت جانم از آتش نهانم گفت آن که سوخت او را کی ناله یا فغان است گفتم فراق تا کی گفتا که تا تو هستی گفتم نفس همین است گفتا سخن همان است گفتم که حاجتی هست گفتا بخواه از ما گفتم غمم بیفزا گفتا که رایگان است گفتم ز فیض بپذیر این نیم جان که دارد گفتا نگاه دارش غمخانهٔ تو جان است   کاشانی @TAMASHAGAH
هوالحی💐 الهـی ؛ در جلال رحمانی ، در کمال سبحانی نه محتاج زمانی ، و نه آرزومنـد مکانی! نه کس به‌تو ماند و نه به کسی مانی پيداست که در ميان جانی بلکه جان زنده به‌چيزی است که تو آنی ! عبدالله انصاری @TAMASHAGAH
دل به یادِ پرتوِ حسنت سراپا آتش است از حضورِ آفتاب آیینه‌ی ما آتش است پیکرِ ما هم‌چو شمع از گریه‌ی شادی‌ گداخت اشک‌ هر جا بنگری آب‌ است‌ و این‌جا آتش است تا نفس‌ باقی‌ست عمر از پیچ‌ و تاب آسوده نیست می‌تپد بر خویش‌تن تا خار و خس‌ با آتش است گرمیِ هنگامه‌ی آفاق موقوفِ تبی‌ست روز اگر خورشید باشد، شمع شب‌ها آتش است عشق می‌آید برون گر واشکافی سینه‌ام چون طلسمِ سنگ، نامِ این معما آتش است شمعِ تصویریم‌، از سوز و گدازِ ما مپرس پرتوی از رنگ تا باقی‌ست‌ در ما آتش است غرقِ وحدت باش اگر آسوده خواهی زیستن ماهیان را هرچه باشد غیرِ دریا، آتش است جز به گم‌نامی سراغِ امن نتوان یافتن ورنه از پروازِ ما تا بالِ عنقا آتش است نیست بیدل بی‌قراری‌های آهم بی‌سبب کز دل‌ِ گرمم نفس را در تهِ پا آتش است @TAMASHAGAH
‍ 🔅🕊 گفتم: ای پیر! چشمهٔ زندگانی کجاست؟ گفت: در ظلمات؛ اگر آن می‌طلبی، خضروار، پای افراز در پای کن و راه پیش گیر تا به ظلمات رسی. گفتم: راه از کدام جانب است؟ گفت: از هر طرف که روی! اگر راهرُوی، راه بَری. گفتم: نشان ظلمات چیست؟ گفت: سیاهی، و تو خود در ظلماتی، اما تو نمی‌دانی. آن کس که این راه رود، چون خود را در تاریکی بیند، بداند که‌پیش‌از آن‌هم در تاریکی بوده‌است و هرگز روشنایی به چشم ندیده. پس اولین قدمِ راهرُوان، این است و از اینجا ممکن بود که ترقی کند. اکنون اگر کسی بدین مقام برسد، از اینجا تواند بُوَد که پیش رود. مدّعی چشمهٔ زندگانی در تاریکی بسیار سرگردانی بکشد. اگر اهلِ آن چشمه بُود به عاقبت بعد از تاریکی، روشنایی بیند. پس او را پی آن روشنایی نباید گرفتن که آن روشنایی نوری است از آسمان بر سرچشمهٔ زندگانی اگر راه بُرد و بدان چشمه غسل برآورد از زخم تیغ ایمن گشت... به تیغ عشق شو کُشته که تا عمر ابد یابی @TAMASHAGAH
... همهٔ تپش‌هایم از آن تو باد، چهرهٔ به شب پیوسته! همهٔ تپش‌هایم. من از برگریز سرد ستاره‌ها گذشته‌ام تا در خط های عصیانی پیکرت شعلهٔ گمشده را بربایم. دستم را به سراسر شب کشیدم، زمزمهٔ نیایش در بیداری انگشتانم تراوید. خوشه فضا را فشردم، قطره‌های ستاره در تاریکی درونم درخشید... @TAMASHAGAH
غنچه با دلِ گرفته گفت : زندگی لب زِ خنده بستن است گوشه‌ای درونِ خود نشستن است...! گل به خنده گفت:زندگی شکفتن است! با زبانِ سبز، راز گفتن است...! گفت‌ و گوی غنچه و گل از درون باغچه باز هم به گوش می‌رسد. تو چه فکر می‌کنی؟ راستی کدام یک درست گفته‌اند؟ من که فکر می‌کنم، گل به رازِ زندگی اشاره کرده است... هر چه باشد او گل است... گل، یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است...! @TAMASHAGAH
هدایت شده از فرصت حضور🇮🇷🇵🇸
دلمان برای آن وقت هایی که "تا می گفتیم میگفتی جانم" تنگ شده... ‌࿙↳ @FORSAT_HOZOR
حِلْمِ حَقْ گَرچه مُواساها کُند لیکْ چون از حَد بِشُد، پیدا کُند هر چند حلم و صبر خداوند با بدکاران خیلی مدارا می‌کند، ولی هرگاه تباهکاریِ آنان از حدش تجاوز کند، خداوند آنان را رسوا می‌کند. چنانکه امام المتقین می‌فرماید: وَلَئن أَمْهَلَ اللهُ الظَّالِمَ فَلَنْ يَفُوتَ اَخْذُهُ. (و اگر خداوند به ستمکار مهلت دهد هرگز از مؤاخذه‌ی او در نمی‌گذرد.) @TAMASHAGAH