eitaa logo
ولایت ، توتیای چشم
230 دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
5.8هزار ویدیو
92 فایل
فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی ، مذهبی ، اخلاق و خانواده . (در یک کلام ، بصیرت افزایی) @TOOTIYAYCHASHM http://eitaa.com/joinchat/2540306432Cdd24344a89
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ❌ شهید شد! اما هیچ پرچمی بر روی زمین نخواهد افتاد! فرزندی یتیم شد و همسری تنها! اما هیچ دستی به نشانه تسلیم بالا نخواهد رفت! هیچ سری به نشانه افسوس تکان نخواهد خورد،ای مکار تر از پسر عاص ها و ای اهالی حکمیتِ کمتر از پسر اشعری ها! ❌حالا هرقدر ایستاده بر نمازان در پشت علی اما نشستگان بر سفره معاویه فتنه کنند و بی بی سی صفتان کف به دهان آورند و سبز پوشان اموی در صدای شیطان خط‌‌ئه کنند، رنگ عوض کنند! ❌تاریخ شاهد است هیچ یک از علمداران این سپاه نخواهد گذاشت علمی که بت شکن دهر برافراشت روی زمین افتد! بکشید نواب و مدرس را! مطهری ها و بهشتی ها می آیند! بکشید آنها را! علم را همت ها و باکری ها برمیدارند! آنها را کشتید،حججی ها و بیضایی ها! آنها را کشتید فرزندانشان! و فرزندان فرزندانشان! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ❌چه فرقی می‌کند وقتی مردان این قوم نخواهند گذاشت پیران خسته و از نفس افتاده ی جَمل سوارِ نیاوران نشین، پرچم پیر جماران را به دوش بگیرند و پیاده نظام آنها بشوند حنجره تکفیر و باز همان حرف را حمار وار بلغور کنند که حججی ها در سوریه چه می کردند؟ و چرا آلاف و الوف شکم چرانی و عیاشی و جاهلیت مدرن مان را خرج خشکاندن همکارمان النصره و داعشی مان در سوریه و عراق می کنید؟ ❌حججی رفت تا با جهادش بشود حجت خدا و تا با دشمن خدا نجنگی حجت خدا نخواهی شد! و چقدر سفاک است دشمن ارحم الراحمین و چقدر شجاعت میخواهد جنگ با او! ❌ابو علی ها و ابو وهب ها، صدر زاده ها و همدانی ها، مردانه رفتند به جنگ ابولهب ها و ابوجهل ها تا بعد از 1400 سال وقتی قصرنشینانِ مثلاً اصحاب امام، در هنگامه خوردن غنائم سفره انقلاب و تفریح در اشرافیت و کُری میخواندند تا بفروشند دسترنج شهدا را به امضا کَری، پسران حرامزاده هند،دوباره اُحد را دور نزنند و به دندان نگیرند جگر حمزه های زمان! ❌آنها گذاشتند و گذشتند، چون زرق و برق این دنیای دون حقیر تر از آن بود تا پرده هایی شود بر قلوب سراسر ایمانشان تا بعد از قرن ها صدای هل من ناصر حسین را نشنوند و دل خوش کنند به مذاکره برد برد خیالی و برای چند روز بهتر زندگی کردن، به کفر چیزی بدهی و چیزی بگیری و این ورای اندیشه و تصور پوچ اندیشان و نوادگان ابوجهل و هم پیالگان سلفی نوادگان ابوسفیان بود که بفهمند حیات عند ربهم یرزقون یعنی چه! ❌تاریخ! بنویس خون سربازان خامنه ای در رگ ها نمیگندد! روی زمین نمیریزد! میپاشد در صفحه به صفحه تاریخ، بر تار و پود زمان تا همگان بدانند، عاشوراییان سر به تیغ کین میدهند اما زیر بار ظلم نخواهند رفت! 🌹🌹🌹
6.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✖️بغض 📽 "دل کندن از چیزای خوب، با عث میشه چیزای بهتر به دست بیاری" بخشی از وصیت شهید به پسرش 🌷💐🌷
هدایت شده از کانال توبه
✨بسم‌الله الرحمن الرحیم ✨و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد ✅سلام علیکم جمیعا عرض ادب و احترام دارم خدمت همه شما عزیزان 🔴یواش یواش داریم به و ماه نزدیک میشیم 🔴و هر چه بیشتر به و ٢٢ بهمن نزدیک میشیم دشمن هم داره میگیره 🔴هر روز حدود ده دارن وارد میکنند 🔴دلیلش چیه؟ اونیکه امروز حضرت فرمودن : کردن مردم از کشور مسئله ای که بارها و بارها بنده حقیر در کنفرانسها بهش اشاره کردم 🔴 از میترسه هر جا مردم و پای و ایستادن ، شده 🔴بنده شک ندارم به حول و قوه الهی ٢٢ بهمن از همه سالها برگزار خواهد شد 🔴و در روز هم مشت محکمی بر دهان دشمنان خواهند زد ان شاءالله 🔴الان زمان اینه که رو کنیم 🔴 خواست و ندای هر کس در هر و هر مردم رو از آینده کشور کنه بلاشک سیلی خواهد خورد هم از هم از 🔴مواظب باشید با دو تا و چهار تا ته دلت رو خالی نکنند 🔴یهو خیال نکنی دیگه هیچکس پشت نیست برعکس بیشتر از هر زمانی الان فدایی داره رو دیدید؟ اینها مبگفتن مردم با و کردن مجالس ا ماه رو دیدید؟ اینها میگفتن مردم از روی شدن مجالس و رو دیدید؟ اینها میگفتند مردم دیگه نمیرن پس چی شد؟ امسال که از همه سالها برگزار شد 🔴خیلی ها زود چهار تا و اونطرفی رو میخورند فکر میکنند کل همین چند تا و لاابالی هستند نه رفیق محسن ها و حمید ها و این همه شهدای جوان ، مال همین منتهی ها دادن خودشونند ولی ها 🔴تا ٢٢ بهمن میشه اینها میان بیرون اونوقت میبینی هیچکدوم از اون و لاابالی دیگه دیده هم نمیشن جماعت و در و و زمان میان بیرون و رو میگذارند 🔴حتی اگر ۴۵ سال راه کج رفته باشیم باید کنیم تا کار رو به تا بشه 🔴بنده برمیگردم به حرف چهار سال پیش خودم که عرض کردم : کار به زودی به دست میفته که اونا رو آدم حساب نمیکنه 🔴و ما با همین نسل ان شاءالله در سپاه و در امام زمان عج خواهیم جنگید و ان شاءالله عاقبتمون ختم به خواهد شد 🔴رفقا هیچوقت نشید ناامیدی خواست ، خواست باید و رو ناکام گذاشت 🔴مواظب باشید تو دشمن نیفتید 🔴دقایق پایانی این بازی است و داور به زودی سوت پایان بازی رو خواهد کشید و به سر خواهد آمد 🔴به امید آنروز ✅والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اللهم عجل لولیک الفرج🤲 @Tobeh_Channel
🥀❤️‍🩹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷❤️‍🩹🥀 🥀رمان عاشقانه شهدایی ❤️‍🩹جلد دوم؛ 🥀جلد اول این رمان؛ «از روزی که رفتی» 🇮🇷قسمت ۱ و ۲ ✍مقدمه رمان؛ "تقدیم به صبر و مقاومت بی‌بی جانم حضرت زینب(س)؛ باشد که مورد عنایت ایشان باشند تمام سرزمین عزیزم " بسم الله الرحمن الرحیم در حریم حرم دل جایی برای بیگانه نیست. این عرش الهی را پاسداری از جنس آسمانیانی است که عفت و حیا در ساحت قدس چون لؤلؤ و مرجان در صدف نهان می‌نمایاند. آیه‌های زندگی در حیات خویش همواره از چنین پاسدارانی بهره‌مند هستند که فرمان از ملکوت میبرند و چون سربدارنی از جنس « »، حج خدا را بر "حج بیت" نه با سر بر تن که با سر بی تن می‌روند؛ و هرگاه در مشق زندگی میانه و ما تازند عاقلانه عشق می‌ورزند و عاشقانه می‌اندیشند . و حرمت حریم عقیله بنی هاشم را با عشق پاس میدارند و سر در این راه میبازند و سربازان ارتش عشق عقیله میشوند و زندگی را در برزخ فلق صبحگاهی معنایی دیگر می‌بخشند و در جادوی انوار و الوان آن ترقص‌کنان به سوی معشوق می‌شتابند تا در حریم هیچ طواف نکند و در ننشینید و خود در "لبا المرصاد" کفر و را به " ارمیایی" از "ما رمیت اذ رمیت" به تیر غیب به سزای تجاوز به حریم مجازات نمایند، هماره فرشتگانی از جنس " ابوالفضل" ها دور خیام حریم حرم ها بیدار و هوشیار به در هستند تا دخترکان معبد عشق بخوابند. خلیل رضا المنصوری 7/ اردیبهشت/ 98 ********** بسم الله الرحمن الرحیم از قدیم گفته‌اند کلاهت را سفت بچسب که باد نبرد...حرف دیگری دارم! را بچسب بانو که اگر چادرت را ببرد، بسیاری را باد میبرد... روی زمین نشسته و خیره به آلبوم عکس مقابلش بود. گاه آهی کشیده و دستی به روی عکس میکشید، گاه لبخند میزد و عکسی را میبوسید. در اتاق گشوده شد: _آیه... آیه جان! نمیخوای بیای؟ همه منتظر توئی ما! دیر میشه، منتظرمونن! آیه دستی به درون گردنش کشید و آن را از زیر لباسش بیرون کشیده و به عادت این سالها، آن را بوسید. یک پلاک که فقط نامی بود و شماره‌ای روی آن... جزء بازمانده‌های شهیدش بود... بازمانده از مرد زندگی‌اش... _الان میام رها؛ لباسای زینب رو پوشوندی؟ +آره، خیلی ذوق داره؛ اون برعکس توئه! آیه لبخندی تلخ بر لبانش نشست: _همه‌ش به‌ خاطر ... به خاطر لبخندش... به خاطر شادیش! از زمین بلند شد و آلبوم عکس را همانجا رها کرد. از اتاق که بیرون آمد، همه با ترس و تردید او را نگاه میکردند. حاج علی و زهرا خانم دست زینب را در دست داشتند. صدرا، مهدی کوچکش را در آغوش گرفته و کنار مادرش محبوبه خانم ایستاده بود. لبخندش که مهربانتر شد،همه نفس گرفتند: _من آماده‌ام، بریم! زینب دست پدربزرگ و مادربزرگش را رها کرد و به سمت مادرش رفت. با آن لباس عروس کوچک که بر تن داشت، دل آیه هم برایش ضعف می‌رفت و هم بغض بدی در گلویش جا خوش کرد. "چرا با من این کار را کردی مهدی؟ چرا دخترکت را به جانم انداختی؟ چرا مرا دیت مرد دیگری سپردی؟ آخر چرا مرد؟ تو که عاشقم بودی؟ این بود رسم عاشقی؟ این بود رسم سالها بیقراری و در کنار هم بودنمان؟ تو که به دنیا دلبستگی نداشتی و پرهایت را گشودی و از دنیای نامردیها رها شدی، چرا با من این کار را میکنی و پایبند َمردی میکنی که هیچ سنخیّتی با من ندارد؟ چرا با من این کار را میکنی مرد من؟ چرا دردهایم را نمیبینی؟ چرا همه موافق او شده‌اند؟ چرا همه مرا نادیده گرفته‌اند؛کسی غم چشمانم را نمیبیند! کسی بغض گلویم را حس نمیکند! کسی لرزش صدایم را نمیشنود! تو که مرا از حفظ بودی! تو که عاشقم بودی! تو که مرا بهتر از همه می‌شناسی! تو چطور تصور کردی که مردی جز تو میتواند قلب مرا تسخیر کند؟ چطور تصور کردی عشق کودکی‌هایم را میتوانم کنار گذاشته و به مردی جز تو نگاه کنم؟اصلا او چه دارد که همه را بسیج کرده‌ای برایش؟ چرا من خوبی‌هایش را نمیبینم؟ چرا همه مرا به سوی او میخوانند؟ چرا کسی تفاوت‌های ما را نمی‌بیند؟ آخر مرد من... ندیدی که آیه‌ات دل به کسی نمی‌سپارد؟ حالا دخترکت را مقابلم میگذاری؟ دخترک را به جان بی‌جان شده‌ام می‌اندازی که تسلیم شوم؟ تسلیم این نامردی دنیا؟ باشد مرد من! باشد! قبول! هرچه تو بگویی! هرچه تو بخواهی! ببینم مرا به کجا میخواهی ببری!" حاج علی که ماشین را متوقف کرد به سمت آیه برگشت: _عزیز بابا... دخترکم! آماده‌ای بابا؟ آیه نگاهش را به پدرش دوخت: _نه بابا، آماده نیستم! من هیچوقت آماده‌ی این کار نمیشم! زهرا خانم هم به سمت آیه برگشت: _روزی که با رها اومدید و گفتید که ازدواج کنم،..... 🥀ادامه دارد.... ❤️‍🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃