ذکر امشب💚
یا کاشف الکَرب عَن وَجهِ الحسین
اِکشف کَربی بِحَقّ اَخیکَ الحسین
۱۳۳ مرتبه💚
به نیت سلامتی و تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان
و شفای مریضها
رفع تمامی مشکلات مسلمین و مسلمات
#باب_الحوائج 💚
#حضرت_ابوالفضل
#محرم
💚💚💚
💠گوشهای از کرامات حضرت قمر بنیهاشم💠
زوار ما را گرامى دار
مداح بااخلاص اهلبيت عصمت و طهارت عليهمالسلام حضرت حاج آقا محمد خبازى معروف به مولانا فرمود: يكى از اين سالها كه كربلا رفتم ايام عاشورا و تاسوعا بود. عربها عادتشان اين است كه ايام عاشورا در كربلا عزادارى كنند و از نجف هم براى شركت در عزا به كربلا مى آيند، ولى آنان در موقع ۲۸ صفر در نجف عزادارى مىكنند و از كربلا هم براى عزادارى به نجف مىروند.
صبح بيست و هفتم صفر از نجف به كربلا آمدم و چون خسته شده بودم به حسينيه رفتم و در آنجا خوابيدم، بعد از ظهر كه به زيارت حضرت اباالفضل علیه السلام و زيارت امام حسين علیه السلام مشرف شدم ، ديدم خلوت است حتى خدام هم نيستند و مردم كم رفت و آمد مى كنند، گفتم : پس مردم كجا رفتند. گفتند: امشب شب بيست هشتم صفر است اكثر مردم از كربلا به نجف مىروند و در عزادارى پيغمبر ص و امام حسن علیهالسلام شركت مىكنند.
من خيلى ناراحت شدم، به حرم حضرت اباالفضل علیهالسلام آمدم و عرض كردم: آقا من از عادت عربها خبر نداشتم و به كربلا آمده ام، يك وسيلهاى جور كنى تا به نجف برگردم .
آمدم سر جاده ايستادم ولى هر چه ايستادم وسيلهاى نيامد، دوباره به حرم آمدم و به حضرت گفتم: آقا من مىخواهم به نجف بروم، باز به اول جاده برگشتم ولى از وسيله نقليه خبرى نبود. بار سوم آمدم سر جاده ايستادم، ديدم يك فولكس واگن كرمى رنگ جلوى پاى من ترمز كرد.
گفت: محمد آقا؟ گفتم بله، گفت نجف مىآيى؟
گفتم: بله گفت: تَفَضَّلْ، يعنى: بفرمائيد بالا.
من عقب فولكس سوار شدم، راننده مرد عرب متشخصى بود كه چپى و عقالى بر روى سرش بود.
از آينه ماشين گريه كردن او را ديدم، از او پرسيدم: حاجى قضيه چيه؟ چرا گريه مىكنى ؟!
گفت: نجف بشما مىگويم .
آمديم نجف، دَرِ يك مسافرخانه نگه داشت، و مسافرخانچى را كه آشنايش بود صدا زد و گفت: اين محمد آقا چند روزى كه اينجاست مهمان ماست و هر چه خرجش شد از ايشان چيزى نگير.
بعد به من آدرس داد كه هر وقت كربلا آمدى به اين آدرس به خانه ما بيا. گفتم : اسم شما چيست؟ گفت : من سيد تقى موسوى هستم. گفتم: از كجا مىدانستى كه من مىخواهم به نجف بيايم .
گفت : بعداً برايت به طور كامل تعريف مىكنم اما اكنون خلاصهوار به تو مىگويم .
من عيالى داشتم كه سر زائيدن رفت، بچهاش كه دختر بود زنده ماند، من دختربچه را با مشكلات بزرگش كردم، يكى دو سال بعد عيال ديگرى گرفتم، مدتى با آن زندگى كردم، و اين روزها پا به ماه بود، من ديدم كه ناراحت است و دكتر دم دست نداشتم، به زن همسايهمان گفتم: برو خانه ما كه زنم حالش خوب نيست و خودم به حرم حضرت اباالفضل علیهالسلام آمدم و گفتم: آقا من ديگه نمى توانم، اگر اين زن هم از دستم برود زندگيم از هم مى پاشد، من نمىدانم، و با دل شكسته و گريه زياد به خانه آمدم.
ديدم عيالم دو قلو بچهدار شده و به من گفت: برو دم جاده نجف، يك نفر بنام محمد آقاست او را به نجف برسان و بازگرد.
گفتم: محمد آقا كيست؟
گفت: من در حال درد بودم و حالم غيرعادى شد در اين هنگام حضرت اباالفضل علیهالسلام را ديدم. فرمودند: ناراحت نباش خدا دو فرزند دختر به شما عنايت مىكند.
به شوهرت بگو: اين زائر ما را به نجف ببرد.
خلاصه من مأمور بودم شما را به نجف بياورم.
من بعد از زيارت به كربلا آمدم، منزل ايشان رفتم، ديدم دو دختر دوقلوى او و عيالش بحمدالله همه صحيح و سالم هستند واز من پذيرائى گرمى كردند بخاطر آنكه زائر حضرت قمر بنى هاشم علیهالسلام بودم.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#حکایت • #حضرت_ابوالفضل