eitaa logo
ولایت ، توتیای چشم
230 دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
5.8هزار ویدیو
92 فایل
فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی ، مذهبی ، اخلاق و خانواده . (در یک کلام ، بصیرت افزایی) @TOOTIYAYCHASHM http://eitaa.com/joinchat/2540306432Cdd24344a89
مشاهده در ایتا
دانلود
چه کند به تنهائی بسکه ز ناکثین دارد از مَرام ناکثین بگذر طعنه ها ز مارقین دارد همچونان جامه های پر وصله تهمت از جنس قاسطین دارد @TOOTIYAYCHASHM 🍃💠ولایت توتیای چشم👆 🍃💚🍃💚🍃💚
🌸حدیث روز 🌹امام (ع): 🌸هر که به دختر شما آید و به ، و او مطمئن هستید، با او موافقت کنید؛ وگرنه سبب و بزرگی بر روی زمین خواهید شد. 📚کلینی، کافی، ج5 ص347. 🌺🌺🌺
9.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 | فتنه آينده بر سر چه موضوعی خواهد بود؟ ♨️ پیش بینی آینده! ⁉️ نظر حضرت آقا در رابطه با عملکرد چیست؟ ‼️ ریشه اصلی فتنه اخیر چه‌ بود؟ ⁉️ پول‌های بلوکه شده ایران در آمریکا توسط کدام دولت نتایج مثبتی به همراه داشت؟ ⁉️ حضرت آقا به آينده کدام دولت امیدوار است؟ ☑️ بیان موردی دستاورد‌های دولت در زمان اغتشاشات توسط شخص رهبری! 🔴 دلار ۴۵تومنی نتیجه خدمات دولت انقلابی؟! ❌ رسانه‌ها اجازه شنیدن واقعیت را به کسی نخواهند داد!!! ❌ 🔹 برشی از سخنرانی 💠 اندیشکده راهبردی 🆔 @soada_ir
📌 بالاتر از پدرکشتگی !! آقای عبدالله گنجی مثلا اصولگرا، گفته اید پیش فرض ما پدرکشتگی است! خیر برادر؛ مشکل ما با امثال خاتمی از پدرکشتگی هم بالاتر است که این ها از سران فتنه اند و "الفِتنَةُ أَشَدُّ مِنَ القَتلِ" بقره/۱۹۱ ما نه به جناح بازی ها و دعواهای شما کاری داریم و نه به نوشابه بازکردنتان برای یکدیگر در پشت صحنه!! برای ما ملاک امام جامعه است که خاتمی را باغی بر نظام اسلامی می دانند. تکلیف ما که روشن است، شما را نمی دانم ... ✍ "قاسم اکبری"
هدایت شده از کانال توبه
🔥 ی عمومی در سرزمين هاي اسلامي كه در شام هم وجود دارد‼️ 💥روايات عصر ظهور، جوي متلاطم و متشنج را در اكثر كشورهاي اسلامي در آستانه ظهور به تصوير مي كشند كه البته اين تلاطم و اختلافات، جزء لاينفك هر تغيير و انقلابي مي باشد، چون عده اي كه مخالف تغيير و انقلاب هستند و منافع و موجوديت خود را در خطر مي بينند، تلاش مي كنند تا به هر وسيله ممكن، حتي با جنايات هولناك جلوي انقلاب و تغییر را بگيرند. هرچند مبداء زماني و فاصله مشخصي براي اين فتنه ها و اختلافات تا ظهور ذكر نگرديده است اما آنچه مسلم است اين فتنه ها و اختلافات كه مدتي قبل از ظهور در جوامع انساني و مخصوصا در خاورميانه بعنوان مكان جغرافيايي ظهور وجود دارد، در سالهاي منتهي به ظهور تشديد مي گردد و در سال ظهور به اوج خود مي رسد: فتنه تير و تاري پديد آيد و آنگاه فتنه به دنبال فتنه برپا شود تا مردي از اهل بيت من به نام مهدي خارج شود، اگر او را درك كردي با او باش تا از هدايت يافتگان باشي. الحاوي للفتاوي ج 2 ص 138 مردم شرق و غرب به اختلاف مي گرايند، اهل قبله (مسلمانان) نيز دچار اختلاف مي شوند، مردم از ناامني به شدت رنج مي برند و اين چنين روزگار سپري مي شود تا منادي آسماني ندا دهد .... غيبت نعماني ص 132 – ملاحم و الفتن ص 114 ...و آن سالي است که در تمام سرزمين عرب اختلافات روي ميدهد بحار الانوار ج‏52 ص 222 💥آنگاه كه در عراق اضطرابهاي شديد سلب آرامش نمود و اختلافات شام را فراگرفت و اهل يمن بر سر حكومت درگير شدند... الزام الناصب ص 204 شما را به مهدي(عج) بشارت مي دهم، هنگامي كه اختلاف شديد در ميان مردم پديد آيد و زلزله هاي سختي واقع شود، او قيام مي كند. غيبت شيخ طوسي ص 111 ، ملاحم و الفتن ص 134 قائم قيام نمي كند مگر پس از وحشت شديد، زلزله ها و فتنه هاي فراگيري كه بر مردم چيره شود و طاعوني پيش از آن شايع شود و شمشير برنده اي در ميان عرب پديد آيد و اختلاف در ميان مردم افتد.... غيبت نعماني ص 123، بشارت الاسلام ص 92 اي جابر قائم ظهور نميکند مگر هنگامی که شهرها را فتنه و آشوب فرا گرفته باشد، و مردم راه فرار بجويند ولي راهي پيدا نکنند مهدي موعود (ترجمه بحارالانوار) ص 1055 🌹 @Tobeh_Channel
هدایت شده از کانال توبه
بسم الله الرحمن الرحیم 📋 وعده عذاب آتش؛ در طول تاریخ بسیار اتفاق افتاده است که مستکبران با هدف برگرداندن مومنان از مسیر ایمان به حق تعالی، آنها را مورد انواع و اقسام آزارها و دشمنی ها و حتی شکنجه ها قرار دادند. وعده ای که خداوند متعال به این افراد می دهد قاطع و صریح است، عذاب جهنم و از میان عذاب های گوناگون جهنم به طور خاص عذاب آتش دامنگیر این افراد خواهد شد. آتشی که از خشم و غضب الهی سرچشمه می گیرد. آیه شریفه درباره اصحاب اخدود است که مومنان را به جرم خدا پرستی در آتش می سوزاندند! پس کسی که با عملکرد فردی و یا اجتماعی اش مومنان را به گونه ای آزار دهد و به اصطلاح فتنه ای به پا کند که نتیجه آن سست کردن ایمان آنها باشد، باید خود را مخاطب این تهدید الهی بداند. با این همه جالب است که آیه بر باز بودن راه توبه حتی برای این دشمنان خدا هم دلالت دارد. یعنی با وجود این جرم سنگین اگر فرد توبه کند باز هم از این عذاب ها نجات می یابد. پس مشخص است که وضع این عذاب های دردناک برای تحریک خطاکاران به بازگشت به مسیر رضای الهی است. 🌏 مناسبت غزه- رفح- آتش در خیمه ها- کودکان..... اللهم عجل لولیک الفرج 🔷 آیه روز إِنَّ الَّذِينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ ثُمَّ لَمْ يَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذَابُ الْحَرِيقِ (بروج / آیه ۱۰) 🔶 ترجمه {در اشاره به اصحاب اخدود، کسانی که از مومنان می خواستند مرتد شوند و آنهایی را که نمی پذیرفتند در آتش می انداختند} كسانى كه مردان و زنان باایمان را شكنجه دادند سپس توبه نكردند، براى آنها عذاب دوزخ و عذاب آتش سوزان است! ، ، ، ، ، 🥀 تعجیل در فرج منتقم خون شهدا سلام الله علیه صلوات 🥀 🌹 🌹 @Tobeh_Channel
هدایت شده از کانال توبه
بسم الله الرحمن الرحیم 📋 تقابل میان نعمت های مادی و رزق پایدار الهی؛ خداوند متعال در این آیه شریفه دستور مشخصی را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و همچنین دیگر مسلمانان صادر می فرماید و آن این است که هرگز چشم خود را به نعمتهاى مادى كه به گروههائى از آنها (كفار و مخالفان ) داده ايم، مدوز و با حسرت به آنها منگر. چرا که این نعمت های ناپایدار شکوفه های زندگی دنیا هستند. گلهایی که می شکفند اما زود پژمرده می شوند و دیری نمی پایند. از این گذشته هدف از عطای این مواهب به آن افراد آزمودن آنهاست. آزمون دشواری که معمولا از آن سربلند بیرون نمی آیند و در نتیجه همان مواهب باعث سقوطشان می گردد. در عوض خداوند رزاق به تو از جانب خودش رزقی عطا فرموده است که هم بهتر است و هم پایدارتر. رزقی که به کفار و معاندان نداده است. این رزق چیست؟ بعقیده برخی مفسران این رزق مصادیق مختلفی می تواند داشته باشد، از جمله ایمان، اسلام ، قرآن ، نعمت های جاودانی آخرت و حتی روزی حلال در دنیا که اثرات مثبت آن در وجود انسان دراز مدت است. 🔷 آیه روز وَ لَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقَى ( طه / آیه ۱۳۱ ) 🔶 ترجمه و هرگز چشمان خود را به نعمتهاى مادى، كه به گروه ‏هایى از آنان داده‏ ایم، میفكن! اینها شكوفه ‏هاى زندگى دنیاست; تا آنان را در آن بیازماییم; و روزى پروردگارت بهتر و پایدارتر است! ، ، ، ، ، 🥀 تعجیل در فرج ثقل و مفسر قرآن روحی و ارواح العالمین له الفذاه صلوات 🥀 🌼 🌼 @Tobeh_Channel
هدایت شده از کانال توبه
بسم الله الرحمن الرحیم 📋 اشتباه محاسباتی بنی اسرائیل؛ بنی اسرائیل در قرآن کریم نماینده انسانهایی است که در مقطعی از زمان هدایت الهی را می پذیرند و ایمان می آورند. پس اگر در قرآن مجید بر سرگذشت آنها تاکید شده و در روایات نیز به همسان بودن معامله خداوند متعال و مسلمانان با آنها تذکر داده شده است، به دلیل این وجه تشابه جدی میان آنها و مومنان مسلمان است. البته نکته مهم این است که آنها بارها و بارها اشتباه کردند و منحرف شدند و قرآن کریم این موارد را ذکر می کند تا مسلمانان عبرت بگیرند و راهی که آنها رفتند را نروند. در این آیه شریفه خداوند حکیم دلیل سرکشی بنی اسرائیل را اینگونه بیان می فرماید که آنها به دلیل غرورشان فکر می کردند که قوم برگزیده خدا هستند، پس امتحان و مجازات نخواهند شد. حتی پس از انحراف خداوند توبه آنها را هم پذیرفت. ولی به دلیل این باور غلط دوباره رو به سرکشی و انحراف آوردند. 🔷 آیه روز وَ حَسِبُوا أَلَّا تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَ صَمُّوا ثُمَّ تَابَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا كَثِيرٌ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ ( مائده / آیه ۷۱ ) 🔶 ترجمه و گمان كردند مجازاتی در كار نخواهد بود لذا (از ديدن حقايق و شنيدن سخنان حق) نابينا و كر شدند سپس (بيدار گشتند و) خداوند توبه آنها را پذيرفت دگر بار (بخواب غفلت فرو رفتند و) بسياری از آنها كور و كر شدند و خداوند به آنچه انجام میدهند داناست. 🌏 مناسبت این روحیه هنوز هم در یهود وجود دارد. آنها بر این باورند که نباید به هیچ کس از جمله خداوند باریتعالی درباره کارهایشان حساب پس بدهند. پس جنایاتی را مرتکب می شوند که هیچ قوم و طائفه دیگری جرات آن را ندارد. البته آنها از طریق زر و زور، تمدن منحط غربی را باخود همراه کردند و نگران افکار عمومی دنیا نیستند. اما به طور کلی هیچ جلوداری برای خود متصور نیستند. ، ، ، 🥀 تعحیل در فرج درهم کوبنده فتنه ها عجل الله تعالی فرجه الشریف صلوات 🥀 🌼 🌼
هدایت شده از کانال توبه
24.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣📣🚨 استاد حسن عباسی در مورد کشف حجاب و فتنه مخملی زن زندگی آزادی بهتر توضیح میدن سنگر اول فتح بی‌حجابی سنگر دوم هم‌جنسگرایی سنگر سوم و .... زن زندگی آزادی یک نبود بلکه یک پروژه مشترک بین اصلاحات و اسرائیل است.
✍️ 💠 باور نمی‌کردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان سوری سپرده باشد و او نمی‌خواست رازی که برادرم به دلش سپرده، برملا کند که به زحمت زمزمه کرد :«خودشون می‌دونن...» و همین چند کلمه، زخم‌های قفسه سینه و گردنش را آتش زد که چشمانش را از درد در هم کشید، لحظه‌ای صبرکرد تا نفسش برگردد و دوباره منت حرف دلم را کشید :«شما راضی هستید؟» 💠 نمی‌دانست عطر شب‌بوهای حیاط و آن خانه رؤیای شیرین من است که به اشتیاق پاسخم نگاهش می‌تپید و من همه احساسم را با پرسشی پنهان کردم :«زحمت‌تون نمیشه؟» برای اولین بار حس کردم با چشمانش به رویم خندید و او هم می‌خواست این خنده را پنهان کند که نگاهش مقابل پایم زانو زد و لحنش غرق شد :«رحمته خواهرم!» 💠 در قلب‌مان غوغایی شده و دیگر می‌ترسیدیم حرفی بزنیم مبادا آهنگ احساس‌مان شنیده شود که تا آمدن ابوالفضل هر دو در سکوتی ساده سر به زیر انداختیم. ابوالفضل که آمد، از اتاق بیرونش کشیدم و التماسش کردم :«چرا می‌خوای من برگردم اونجا؟» دلشوره‌اش را به شیرینی لبخندی سپرد و دیگر حال شیطنت هم برایش نمانده بود که با آرامشی ساختگی پاسخ داد :«اونجا فعلاً برات امن‌تره!» 💠 و خواستم دوباره اصرار کنم که هر دو دستم را گرفت و حرف آخرش را زد :«چیزی نپرس عزیزم، به وقتش همه چی رو برات میگم.» و دیگر اجازه نداد حرفی بزنم، لباس مصطفی را تنش کرد و از بیمارستان خارج شدیم. تا رسیدن به سه بار اتومبیلش را با همکارانش عوض کرد، کل غوطه غربی را دور زد و مسیر ۲۰ دقیقه‌ای دمشق تا داریا را یک ساعت طول داد تا مطمئن شود کسی دنبال‌مان نیاید و در حیاط خانه اجازه داد از ماشین پیاده شوم. 💠 حال مادرش از دیدن وضعیت مصطفی به هم خورد و ساعتی کشید تا به کمک خوش‌زبانی‌های ابوالفضل که به لهجه خودشان صحبت می‌کرد، آرامَش کنیم. صورت مصطفی به سفیدی ماه می‌زد، از شدت ضعف و درد، پیشانی‌اش خیس عرق شده بود و نمی‌توانست سر پا بایستد که تکیه به دیوار چشمانش را بست. 💠 کنار اتاقش برایش بستری آماده کردیم، داروهایش را ابوالفضل از داروخانه بیمارستان خریده و هنوز کاری مانده بود و نمی‌خواست من دخالت کنم که رو به مادرش خبر داد :«من خودم برای تعویض پانسمانش میام مادر!» و بلافاصله آماده رفتن شد. همراهش از اتاق خارج شدم، پشت در حیاط دوباره دستم را گرفت که انگار دلش نمی‌آمد دیگر رهایم کند. با نگاه صورتم را در آغوش چشمانش کشید و با بی‌قراری تمنا کرد :«زینب جان! خیلی مواظب خودت باش، من مرتب میام بهت سر می‌زنم!» 💠 دلم می‌خواست دلیل اینهمه دلهره را برایم بگوید و او نه فقط نگران جانم که دلواپس احساسم بود و بی‌پرده حساب دلم را تسویه کرد :«خیلی اینجا نمی‌مونی، ان‌شاءالله این دوره مأموریتم که تموم شد با خودم می‌برمت !» و ظاهراً همین توصیه را با لحنی جدی‌تر به مصطفی هم کرده بود که روی پرده‌ای از سردی کشید و دیگر نگاهم نکرد. کمتر از اتاقش خارج می‌شد مبادا چشمانم را ببیند و حتی پس از بهبودی و رفتن به مغازه، دیگر برایم پارچه‌ای نیاورد تا تمام روزنه‌های را به روی دلم ببندد. 💠 اگر گاهی با هم روبرو می‌شدیم، از حرارت دیدارم صورتش مثل گل سرخ می‌شد، به سختی سلام می‌کرد و آشکارا از معرکه می‌گریخت. ابوالفضل هرازگاهی به داریا سر می‌زد و هر بار با وعده اتمام مأموریت و برگشتم به تهران، تار و پود دلم را می‌لرزاند و چشمان مصطفی را در هم می‌شکست و هیچکدام خبر نداشتیم این قائله به این زود‌ی‌ها تمام نمی‌شود که گره سوریه هر روز کورتر می‌شد. 💠 کشتار مردم و قتل عام خانوادگی روستاهای اطراف، عادت روزانه شده بود تا ۶ ماه بعد که شبکه العربیه اعلام کرد عملیات آتشفشان دمشق با هدف فتح پایتخت توسط ارتش آزاد به‌زودی آغاز خواهد شد. در فاصله ۱۰ کیلومتری دمشق، در گرمای اواخر تیرماه تنم از ترس حمله ارتش آزاد می‌لرزید، چند روزی می‌شد از ابوالفضل بی‌خبر بودم که شب تا صبح پَرپَر زدم و همین بی‌قراری‌ام یخ رفتار مصطفی را آب کرده بود که دور اتاق می‌چرخید و با هر کسی تماس می‌گرفت بلکه خبری از بگیرد تا ساعتی بعد که خبر انفجار ساختمان امنیت ملی کار دلم را تمام کرد. 💠 وزیر دفاع و تعدادی از مقامات سوریه کشته شدند و هنوز شوک این خبر تمام نشده، رفقای مصطفی خبر دادند نیروهای ارتش آزاد به رسیده و می‌دانستم برادرم از است که دیگر پیراهن صبوری‌ام پاره شد و مقابل چشمان مصطفی و مادرش مظلومانه به گریه افتادم... ✍️نویسنده: 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
✍️ 💠 ابوالفضل از خستگی نفس کم آورده و دلش از غصه غربت می‌سوخت که همچنان می‌گفت :«از هر چهار تا مرز اردن و لبنان و عراق و ترکیه، وارد سوریه میشن و ارتش درگیره! همین مدت خیلی‌ها رو که دستگیر کردن اصلاً سوری نبودن!» سپس مستقیم به چشمان مصطفی نگاه کرد و با خنده تلخی خبر داد :«تو درگیری‌های حلب وقتی جنازه تروریست‌ها رو شناسایی می‌کردن، چندتا افسر و هم قاطی‌شون بودن. حتی یکی‌شون پیش‌نماز مسجد ریاض بود، اومده بوده سوریه بجنگه!» 💠 از نگاه نگران مصطفی پیدا بود از این لشگرکشی جهانی ضد کشورش ترسیده که نگاهش به زمین فرو رفت و آهسته گفت :«پادشاه داره پول جمع می‌کنه که این حرومزاده‌ها رو بیشتر تجهیز کنه!» و دیگر کاسه صبر مادرش هم سر رفته بود که مظلومانه از ابوالفضل پرسید :«میگن آمریکا و می‌خوان به سوریه حمله کنن، راسته؟» و احتمال همین حمله دل ابوالفضل را لرزانده بود که لحظه‌ای ماتش برد و به تنهایی مرد هر دردی بود که دلبرانه خندید و خاطرش را تخت کرد :«نه مادر! اینا از این حرفا زیاد می‌زنن!» 💠 سپس چشمانش درخشید و از لب‌هایش عصاره چکید :«اگه همه دنیا بخوان سوریه رو از پا دربیارن، و ما سربازای مثل کوه پشت‌تون وایسادیم! اینجا فرماندهی با (علیهاالسلام)! آمریکا و اسرائیل و عربستان کی هستن که بخوان غلط زیادی کنن!» و با همین چند کلمه کاری کرد که سر مصطفی بالا آمد و دل خودش دریای درد بود که لحنش گرفت :«ظاهراً ارتش تو داریا هم چندتاشون رو گرفته.» و دیگر هم امن نبود که رو به مصطفی بی‌ملاحظه حکم کرد :«باید از اینجا برید!» 💠 نگاه ما به دهانش مانده و او می‌دانست چه آتشی زیر خاکستر داریا مخفی شده که محکم ادامه داد :«ان‌شاءالله تا چند روز دیگه وضعیت تثبیت میشه، براتون یه جایی می‌گیرم که بیاید اونجا.» به‌قدری صریح صحبت کرد که مصطفی زبانش بند آمد و ابوالفضل آخرِ این قصه را دیده بود که با لحنی نرم‌تر توضیح داد :«می‌دونم کار و زندگی‌تون اینجاس، ولی دیگه صلاح نیس تو داریا بمونید!» 💠 بوی افطاری در خانه پیچیده و ابوالفضل عجله داشت به برگردد که بلافاصله از جا بلند شد. شاید هم حس می‌کرد حال همه را بهم ریخته که دیگر منتظر پاسخ کسی نشد، با خداحافظی ساده‌ای از اتاق بیرون رفت و من هنوز تشنه چشمانش بودم که دنبالش دویدم. روی ایوان تا کفشش را می‌پوشید، با بی‌قراری پرسیدم :«چرا باید بریم؟» قامتش راست شد، با نگاهش روی صورتم گشت و اینبار شیطنتی در کار نبود که رک و راست پاسخ داد :«زینب جان! شرایط اونجوری که من فکر می‌کردم نشد. مجبور شدم تو این خونه تنهات بذارم، ولی حالا...» که صدای مصطفی خلوت‌مان را به هم زد :«شما اگه می‌خواید خواهرتون رو ببرید، ما مزاحمتون نمیشیم.» 💠 به سمت مصطفی چرخیدم، چشمانش سرد و ساکت به چهره ابوالفضل مانده و از سرخی صورتش حرارت پیدا بود. ابوالفضل قدمی را که به سمت پله‌های ایوان رفته بود به طرف او برگشت و با دلخوری پرسید :«یعنی دیگه نمی‌خوای کمکم کنی؟» مصطفی لحظه‌ای نگاهش به سمت چشمان منتظرم کشیده شد و در همان یک لحظه دیدم ترس رفتنم دلش را زیر و رو کرده که صدایش پیش برادرم شکست :«وقتی خواهرتون رو ببرید پیش خودتون، دیگه به من نیازی ندارید!» 💠 انگار دست ابوالفضل را رد می‌کرد تا پای دل مرا پیش بکشد بلکه حرفی از آمدنش بزنم و ابوالفضل دستش را خوانده بود که رو به من دستور داد :«زینب جان یه لحظه برو تو اتاق!» لحنش به حدی محکم بود که خماری خیالم از چشمان مصطفی پرید و من ساکت به اتاق برگشتم. مادر مصطفی هنوز در حیرت حرف ابوالفضل مانده و هیچ حسی حریف مهربانی‌اش نمی‌شد که رو به من خواهش کرد :«دخترم به برادرت بگو بمونه!» و من مات رفتار ابوالفضل دور خودم می‌چرخیدم که مصطفی وارد شد. 💠 انگار در تمام این اتاق فقط چشمان مرا می‌دید که تنها نگاهم می‌کرد و با همین نگاه، چشمانم از نفس افتاد و او یک جمله از دهان دلش پرید :«من پا پس نکشیدم، تا هر جا لازم باشه باهاتون میام!» کلماتش مبهم بود و خودش می‌دانست آتش چطور به دامن دلش افتاده که شبنم روی پیشانی‌اش نم زد و پاسخ تعجب مادرش را با همان صدای گرفته داد :«ان‌شاءالله هر وقت برادرشون گفتن میریم زینبیه.» 💠 و پیش از آنکه زینبیه به آرامش برسد، سوریه طوری به هم پیچید که انبار باروت داریا یک شبه منفجر شد. هنوز وارد شهر نشده و که از قبل در لانه کرده بودند، با اسلحه به جان مردم افتادند... ✍️نویسنده: 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌹 💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب ، از سرمای ترس می‌لرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو می‌گفت :«وقتی با اون عظمتش یه روزم نتونست کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا بودن که به بیعت‌شون راضی شدن، اما دست‌شون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام می‌کنن!» تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ می‌زد و حالا دیگر نمی‌دانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده می‌مانم و اگر قرار بود زنده به دست بیفتم، همان بهتر که می‌مُردم! 💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمی‌کرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش داعش شوند. اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را می‌بلعید و جلو می‌آمد، حیدر زنده به می‌رسید و حتی اگر فاطمه را نجات می‌داد، می‌توانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟ 💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریه‌هایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش می‌کرد و با مهربانی همیشگی‌اش دلداری‌ام می‌داد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زن‌عمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچه‌ات رو بیار اینجا!» عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زن‌عمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیه‌السلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زن‌ها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام (علیه‌السلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!» 💠 چشم‌هایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان می‌درخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر می‌کنید اون روز امام حسن (علیه‌السلام) برای چی در این محل به رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر (سلام الله علیهما) هستید!» گریه‌های زن‌عمو رنگ امید و گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت (علیه‌السلام) بگوید :«در جنگ ، امام حسن (علیه‌السلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز آمرلی به برکت امام حسن (علیه‌السلام) آتش داعش رو خاموش می‌کنن!» 💠 روایت عمو، قدری آرام‌مان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر می‌زدم و او می‌خواست با عمو صحبت کند. خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمی‌تواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راه‌ها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر می‌کند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانه‌شان را جواب نمی‌دهند و تلفن همراه‌شان هم آنتن نمی‌دهد. 💠 عمو نمی‌خواست بار نگرانی حیدر را سنگین‌تر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بی‌خبر بود. می‌دانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت. دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمی‌کرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود. 💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بی‌رمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغ‌تون! قسم می‌خورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!» رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح می‌لرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد. 💠 نگاهم در زمین فرو می‌رفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، می‌بُرد. حالا می‌فهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و می‌خواست با لشگر داعش به سراغم بیاید! اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد... ادامه دارد ... 🔸نویسنده: فاطمه ولی نژاد 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃