❣ #سلام_امام_زمانم❣
منتظرم!
منتظر دلى از جنس نور💖
کسى از قوم خورشید!
#مردی از نژاد نفس هاى گرم!
مردم نیز #منتظرند!
و غرق در لحظه هاى انتظار
نیازشان را از لابه لاى نفس هاى حیران خود بازگو مى کنند.
شقایق ها🥀 منتظرند!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
🌺🌺🌺
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
🖤 راوی این داستان
#لبابه همسر حضرت
#عباس (علیه السلام) است.
💢💥وقتی همسرم عباس با لبخند از سخت گیری های مادرش در تربیت فرزندان می گفت؛
و می گفت که مادرش نخستین مربی شمشیر زنی و تیراندازی او و برادرانش بوده
نمی توانستم به خود بقبولانم که این فرشته مجسم؛
و این تندیس بی نقص لطافت و زنانگی،
نسبتی با شمشیر و کمان داشته باشد .
همواره صحبت های از این دست را ترفندی از جانب همسرم می دانستم؛
که شاید می خواست میزان شناخت من از روحیه و عواطف مادرش را بسنجد .
امروز دربازار مدینه با دو زن مسافر از قبیله بنی کلاب ملاقات کردم .
وقتی دانستند که من عروس فاطمه کلابیه(حضرت ام البنین) هستم؛
با خوشحالی مرا در آغوش گرفتند؛
و بعد از پرسیدن حال و نشانی منزل اولین سؤالشان مرا از فرط تعجب بر جا خشک کرد:
هنوز هم شمشیر می بنده؟!
شمشیر ؟؟؟!
نه!
پس برادرش درست می گفت که بعد از ازدواج تغییر کرده.
یعنی می گوئید مادر همسرم جنگیدن می داند؟!
از حیرت ؛
سادگی و نوع پرسشم به خنده افتادند.
یکی از آنها به عذر خواهی از خنده بی اختیار و بی مقدمه شان ؛
روی مرا بوسید و گفت :
شما دختران شهر چه قدر ساده اید ؟!
قبیله ما ( بنی کلاب ) به جنگاوری و دلیری میان قبایل مشهور و معروف است؛
و تقریبا تمام زنان قبیله نیز کما بیش با شمشیر زنی و تیراندازی و نیزه داری آشنایند؛
اما فاطمه از نسل ملاعب الاسنه (به بازی گیرنده نیزه ها) است؛
و خانواده اش نه فقط در میان قبیله ما و کل اعراب بلکه حتی در امپراتوری روم نیز معروف و مورد احترامند.
فاطمه(حضرت ام البنین) در شمشیر زنی و فنون جنگی به قدری ورزیده و آموزش دیده بود؛
که حتی برادران و نزدیکانش تاب هماوردی و مقابله با او را نداشتند.
بعد در حالی که می خندید ادامه داد :
هیچ مردی جرأت و جسارت خواستگاری از او را نداشت.
به خواستگاران جسور و نام آور سایر قبایل هم جواب رد می داد .
وقتی ما و خانواده اش از او می پرسیدیم که چرا ازدواج نمی کنی ؟!
می گفت :
#مردی نمی بینم.
اگر مردی به خواستگاری ام بیاید ازدواج می کنم .
من که انگار افسانه ای شیرین می شنیدم؛
گویی یکباره از یاد بردم که این بخش ناشنیده ای از زندگی مادر همسرم است؛
لذا با بی تابی پرسیدم خب ؛
بگوئید آخر چه شد ؟!
خب معلوم است آخرش چه شد .
وقتی عقیل به نمایندگی از طرف برادرش امیرالمومنین علی (علیه السلام) به خواستگاری فاطمه آمد ؛
او از فرط شادمانی و رضایت ؛
گریست؛
و گفت :
خدا را سپاس من به مرد راضی بودم؛
ولی او
#مرد_مردان را نصیب من کرد.
📚بر گرفته از کتاب (ماه به روایت آه) به قلم ابوالفضل زرویی نصر آبادی
🌹سالروز وفات حضرت ام البنین (سلام الله علیها) بر شما تسلیت باد.
💚وروزتکریم مادران وهمسران شهدا نیزگرامی باد.💚