eitaa logo
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
759 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
345 ویدیو
50 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم... تفسیرِ نورِ آقای قرائتی هر روز یک آیه، در ابتدای روز، میان روز یا انتهای روز گوش میدیم🙂 اگه وقت ندارید، چند تا استوری کمتر ببینید حتما وقت میکنید یک ربع واقعا زمان زیادی نیست😊😉🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بعد از انتشار یافتن عکسی از خانم فریبا نادری در کربلاء معلی؛ کانالها و صفحات زیادی ایشان را به ریا متهم کردند و گفتن که یهو چادری شدی و محجبه! او اینطور پاسخ داد که: هر مکانی احترام خاص خودش را دارد و من میخواستم احترام آن مکان مقدس را نگه دارم و این ریا نیست @ReyhaneYeKhelghat
#پروفایل #امام_حسن @ReyhaneYeKhelghat
#پروفایل #امام_حسن @ReyhaneYeKhelghat
#پروفایل #امام_رضا http://eitaa.com/joinchat/4219797527C2c13656bc6
#بک_گراند #اللهم_عجل_ولیک_الفرج @ReyhaneYeKhelghat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❌ سیر نشدن طبع انسان غربی 🔴 در کانادا چکمه‌هایی از جنس پوست انسان تولید شده که به قیمت ده‌هزار دلار به فروش می‌رسند! 🔸️ قبلاً از پوست حیوانات برای این‌کار استفاده می‌کردن ولی ظاهراً طبع انسان غربی به پوست هم‌نوع خودش روی آورده ...!! @ReyhaneYeKhelghat
•|🕊🌹|• اگر  زندگی کنی شهادت خودش  میکند لازم نیست به دنبالش بگردی!!! ❤️ حالا چه جوان  ساله دهه هفتادی باشی چه سردار شصت و اندی ساله ی موی  ی جنگ @ReyhaneYeKhelghat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 🔺 با مخالفت‌های غیرمنطقی پدر و مادرم چه کنم؟ 🔶خیلی مهمه همه نوجوانها و جوانها ببینن لطفا🙏 🌷 @ReyhaneYeKhelghat
بسمه رب الحسن صبحتون بخیر 🖤🖤🖤🖤
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
#رمان_طواف_و_عشق #پارت19 در حالیكه سرش را بالا مي گرفت گفت: - چند لحظه صبرکنید... گاز استریل که
گفت: - خب به سلامت... کجا تشریف مي برید؟! مادر با اخم گفت: -ببین... حاالا وقت مسخره بازیه... داریم مي ریم فرودگاه! - چه خوب!... سلام منو هم برسونید!! و با این حرفدوباره سرش را روي بالش گذاشت...مادر پتو را از رویش پایین کشید و گفت: - واقعا که ... هومن پا شو دیگه دیر شد... هومن برخاست و نشست... - مادر من ... این ساعت رو مي بینید... نا سالمتي زنگ گذا شتم تا به موقع بیدار بشم... وقتم رو تنظیم کردم مثال... اخه شماکار و زندگي ندارید... حاال دو ساعت تمامه که منو صدامي کنید... من که دیروزگفتم نیازي نیست بیایید فرودگاه ... یه اژانس میگیرم میرم... این همه دنگ و فنگ نمي خوادکه... - یعني چي؟!... مگه تو بي کس وکاري که تنهایي پاشي بري فرودگاه !... داري مي ري مكه... کم چیزي نیست... - بار اولم نیسيت که... - حالا هرچند بار ... ما مي رسونیمت فرودگاه... پاشو اینقدر حرفزدي که راست راسي دیر شد... چاره اي نبود ... برخاست... مي بایست اول دوش مي گرفت... از اتاق که خارج شد... پدرو مادرش حاضرو اماده بودند و صبحانه روي میز مهیا بود... هنوز به طرف میز حرکت نكرده بود که صيداي هدیه متوقفش کرد: - سلام اقاي خوش خواب!... پس اینها هم بودند... هرچند همیشه بودند!!... خنده اي کرد و برگشت: - سلام صب بخیر... تو اینجا چي کار مي کني؟ - به تو چه مگه فضولي!... صب تو هم بخیر... هومن ابروهایش را بالا داد و گفت: - نه اخه نگران شدم... نكنه با شوهرت دعوات شده!!... دیگه نمي ري خونه تون! رضا خندان از اتاق بیرون امد وگفت: - هیچ هم از این خبرا نیست... ما هیچوقت با هم دعوا نمي کنیم ...دو بهم زني نكن!! هومن متفكر گفت: - خونه تون رو هنوز دارین؟... یا فروختین کالا!!! هدیه روبه مادر گفت: - مامان مي بیني ؟!... و مادر سریع گفت: - هومن زشته!... این چه حرفاییه؟! هومن رو به هدیه گفت: - باز تو رفتي با ولیت اومدي!!! و به طرف مادر گفت: - نه اخه ... مي گم شاید کمك لازم دارن روشون نمي شه بگن!! رضا خود را روي مبل پرت کرد وگفت: - نه هومن جان نترس... اگه کمك لازم داشيتم یه راس میام پیش تو... کمرو هم نیستم... هومن خنده بدجنسي کرد وگفت: - این که صد البته ... برمنكرش لعنت!! و متعاقب ان مشتي به شانه اش خورد... هدیه اعالم وجود مي کرد... - به شوهر من اهانت نكن... هومن چ شمانش را ریز کرد و گفت: - اي ادم فروش... حاال دیگه منو به شوهرت مي فروشی؟ی كمرتبه چهره هدیه تغییر کرد و گفت: - نه بابا... تو داداش گل مني ... شوهر کیلویي چند!!!... ببین هومن جون میگم این رو بگیر بذار تو جیبت!... - این چیه؟! - چیز مهمي نیست... یه لیست از و سایلي که اونجا باید بخري!... - مثال؟ - سوغاتي دیگه... مگه قراره دست خالي برگردي؟! هومن نگاهي به لیست بلند بالاي هدیه انداخت و گفت: - شتردر خواب بیند پنبه دانه!... هدیه باحرص گفت: - فقط یكیش ناقص باشه من مي دونم و تو...
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
#رمان_طواف_و_عشق #پارت20 گفت: - خب به سلامت... کجا تشریف مي برید؟! مادر با اخم گفت: -ببین... حاالا
هومن نگاهي به لیست بلند باالي هدیه انداختوگفت: - شتردر خواب بیند پنبه دانه! هدیه با حرص گفت: - فقط یكیش ناقص باشه من مي دونم و تو... آیسل در حالیكه چشمانش را مي مالید از اتاق بیرون امد لحظه اي به همه نگاه کرد و راه افتاد... هومن گفت: - سلام آیسل خانوم... صب بخیر آیسل خوابالوتر از ان بود که پاسخ دهد... مقابل رضا رسید سعي کرد از پاهایش بالا رود... رضا کمكش نمود آیسل سرش را در سینه پدر پنهان کرد... هنوز خوابش مي امد... هومن پرسید: - کوچولو تو سوغاتی نمي خواي؟ آیسل بدون اینكه سرش را باال بگیرد گفت: - علوسك مي خوام... شیش تا... هر چند خوابالود نمي توانست از جواب این سوال بگذرد حیاتي بود!... هومن خنده اي کرد و رو به هدیه گفت: - به کي رفته؟!!!! هنگامي که به فرودگاه رسیدند غلغله بود... هر یك نفر مسافر حداقل ده نفر بدرقه کننده داشت... هومن نگاهي به دور وبر انداخت اقاي کمالي را دید داشت با خانومي صحبت مي کرد... جلوتررفت و سلامي داد منتظر شد تا خانوم صحبتش را تمام کند... خانومه مي گفت: - اقاي کمالي ... مراقبش باشید... بعد از خدا مي سپرمش دست شما... و اقاي کمالي اطمینان مي داد: - نگران نباشید... خانومبا لحن ناراحتي گفت: - هر چه بهش گفتم نرو گوش نداد...گفت من تاالانشم رو مي کنم اگه خدا طلبیده باشه بقیش رو خودش جور مي کنه...اگرنه هم که هیچ... و دوباره اقاي کمالي با همان لحن پر از ارامش خودش گفت: - حتما همینطوره... اگه خدا طلبیده... حتما حكمتي داشته... حالا که دعوتش کرده خودش هم مواظبش هست... نگران نباشید. خانوم سري تكان داد و تشكري کرد... اقاي کمالي به سمت هومن برگشت و به شوخي گقت: -کجایي تو پس؟... گفتم لحظه اخر پشیمون شدي! - دیر نكردم که... - مي دوني بقیه از کي اومدن؟! - خب اونا زود اومدن... با زحمتاي ما! - خواهش مي کنم... اقاي کمالي د ست در جیب کرد و سه کارت پرواز در اورد : - بیا هومن... اینا کارت پروازتون هست!!!... پاسپورتها رو هم تو فرودگاه جده مي دم... به طرزکار گروه اشنایي داشت مي دانست براي جلوگیري از گم شدن پاسپورتهاو هزار دردسردیگراقاي کمالي همیشه پاسپورتهارا نزد خودش نگه مي دارد... زیادي با تجربه بود فقط مواقع ضيروري گذرنامه ها را به دسيت مسافران مي داد و بعد از ان مرحله دوباره جمع مي کرد... ساکهایشان را هم طبق معمول چ ند روز پیش تحو یل گروه داده بود ند... نگاهي به کارت ها انداخت وگفت: - چرا سه تا؟اقاي کمالي با خندهگفت: - پس چندتا؟!... و بعد حالتي جدي به خودگرفت وگفت: - اون دوتاي دیگه مال خانوم فتحي و طاها هست دیگه... راستي هومن... جون تو جون این دو تا... مراقبشون باش ... همین خانومي که داشت باهام صحبت مي کرد مادرش بود... خیلي نگران بود... هرچي مي گم دخترت دیگه بزرگ شده... گوشش بدهكار نیسيت ...مادره دیگه!... تنها یك بچه داشتن این مشكلات رو هم داره... ولي جداي از این حرفها... هومن دقت کن... موقع سوار شدن به ماشین اول تو سوار شو و اخر هم خودت پیاده شو... حدالامكان هم تو مغازه ها لباس پرو نكنه بهتره... هومن اخمهایش را درهم کشید و گفت: - مگه قراره اونجا اونا با من بگردن؟! -ا... ساعت خواب!!... پس چي ؟ - اي بابا مگه قرار یه محرمیت ساده نبود تا بتونه بره؟ - بله... همین محرمیت ساده تو رو موظف مي کنه مراقبش باشي!! هومن دست در موهایش کرد و گفت: - اخه این کار درست نیست!!!! - درست تر از این وجود نداره اصال ... حالا اون همسرته!!!! هومن نفسش را بیرون داد و گفت: -دقیقا من باید چي کار کنم؟!! - هیچي... فقط همینطور که سالم و سلامت بهت تحویل مي دم سالم و سلامت هم تحویلش مي گیرم... فقط اینو بدون!... این دختر هم جوونه و هم خوش برو رو... و این یعني درعربستان امنیت زیادي براش متصور نمي شه... - به نظر من شما دارید یه کم بزرگش مي کنید! - چي رو؟ - همین مساله خانومها رو در عربستان... - اگه بدوني ما در این سفرا چه چیزهایي دیدیم؟!!!... به هر حال احتیاط شرط عقله... درسته اتفاق برا همه نمي افته... ولي وقتي خداي ناکرده افتاد دیگه نمي شهکاري کرد... هومن متفكربه نظرمي رسید...
#تقوا یعنے: اگه در یه جمعی همه #گناه میکردن✖️ تو ، جو گیر نشی!⇩ یادتـــ بمونه✋ #خـــدایی هست... و حساب و کتابے✍💛 @ReyhaneYeKhelghat
مانتو جلو باز ها بخوانند❌ @ReyhaneYeKhelghat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 ♥️امام‌صادق(ع)فرمودند : شایستہ نیست ڪہ زن مسلمان ، آنگاہ کہ از خانہ خویش بیرون میرود. لباس خود را وسیلہ جلب توجہ دیگران نماید..! @ReyhaneYeKhelghat
[• 🌤•] دنیاے مـآ یڪ ابراهیـــمـ☝️ مےخـواهـد ڪهـ گلستــانـ🌸 شَـود.. بـیــــآ..!! 😍🍃 [•♡•] @ReyhaneYeKhelghat
صلوات خاصّه امام رضا (ع) 👆 برای دوستاتون بفرستید تا در این ایام معنوی همــــہ به آقای مهربونی ها سلام بدن 🙏 @ReyhaneYeKhelghat
این تصویر اندازه صد کتاب حرف دارد! حتما متن را بخوانید که خیلی آموزنده است! آن مرد از وجود مار درون غار بیخبر است! آن زن هم از وجود سنگ روی مرد بیخبر است! زن با خودش فکر می کند که من در حال سقوط هستم، نمی توانم بالا بروم چون مار دست مرا نیش زده است! چرا مرد کمی بیشتر از قدرت خود استفاده نمی کند و مرا بالا نمی کشد!؟ مرد با خود فکر می کند که من درد زیادی را تحمل می کنم، با این وجود با تمام توان دست زن را گرفته ام، چرا زن کمی تلاش نمی کند و خود را بالا نمی کشد!؟ حقیقت این است که شما فشاری که بر روی دیگران است را نمی بینید، دیگران هم فشاری که بر روی شما هست را نمی بینند! زندگی اینگونه است! سر کار، در خانواده، فامیل، دوستان و آشنایان! ما باید سعی کنیم یکدیگر را بفهمیم و درک متقابل از هم داشته باشیم! یاد بگیریم متفاوت از قبل فکر کنیم، شاید کمی عمیق تر، واضح تر و در تعامل بیشتر با دیگران باشیم! اندکی فکر کردن و صبور بودن نتایج بزرگی را در پی خواهد داشت! با یکدیگر مهربان باشیم! هر کسی را که در اطراف خود می بینید در حال جنگیدن در زمین جنگ زندگی خود است! @ReyhaneYeKhelghat به ما بپیوندید😊👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 🌹 اگــر شهیـ🕊ـدان به حسین‌(ع‌) اقتــدا ڪردند و جــان دادند... خانمــها باید به زینب‌(س‌)🌻 اقتــدا کنند!! این چــادر، فقط‌ یڪ حجاب نیست☝️ چــادر لباس رزم است، لباس آنهایۍ ڪه مشغول مبارزه اند.❣ همانهایۍ ڪه راهشان؛ راه زینب‌(س‌)است...💚 ...؟! 🌸 @ReyhaneYeKhelghat