eitaa logo
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
753 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
345 ویدیو
50 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم... تفسیرِ نورِ آقای قرائتی هر روز یک آیه، در ابتدای روز، میان روز یا انتهای روز گوش میدیم🙂 اگه وقت ندارید، چند تا استوری کمتر ببینید حتما وقت میکنید یک ربع واقعا زمان زیادی نیست😊😉🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
تفسیر نور (تفسیر قرآن)🌱💚
. #رمان_طواف_و_عشق #پارت25 و هومنمتعجب از این که چطور مي شود با این همه سرو صداو حرکت خوابید... هر
رو انجام بدید... این حرکت رو دو سه بار تكرارکنید... و بعد شانه هایش را به عقب داد و قدش را صافکرد و حرکت کششي دیگري به ستون فقراتش داد و گفت: - همچنین این حرکت رو هم انجام بدید... ملیكا سعي کرد حرکت اورا تكرارکند اولش کمي خجالت مي کشید اما بعد باداشتن حسي بهتر راحت تر حرکات کششي را انجامداد... هومن برخاست و از کیفش یك عدد ني برداشت و ان را داخل لیوان اب گذاشت و به سمت ملیكاگرفت وگفت: - بفرمایید... اب رو با ني بخورید!! ملیكا لیوان راگرفت و نتوانست یك قلپ بیشتربخورد... هومن اصرارکرد: - بیشتر... - نمي تونم. لیوان را از دستش گرفت وگفت: - معمولا فشارتون بالاست یا پایین؟اوه چه مي گفت!!... فشارش مواقعي که سالم هم بود به زور به نه مي رسید بگذریم از سایر موارد که... - پایین دوعدد قند بردا شت و داخل اب انداخت و بهم زد... گفت: - احتماال اینطوري بتونید بخورید... سعی کنید... حالتون رو بهترمي کنه! این بار خوردن اب کم شیرین قابل تحمل تربود خواست بدون ني بخورد که هومن تاکید کرد که با ني بخورد... مدتي طول کشيد تا لیوان تمام شيود... هومن مستقیم نگاهش مي کرد ملیكا زیر نگاه اه... گویا کمي گرمش شده بود... بر عكس دقایق پیش که د ستانش یخ بسته بودند... یك بسته ادامس نعنایي) که همواره باخود داشت( از جیبش دراوردوبه سمت ملیكاگرفت وگفت: - یه دونه ادمس بذارید دهنتون!!... - نه متشكرلبخندي زد و گفت: - تعارف نمي کنم... برا حالتون خوبه!... یه ده دقیقه اي ادامس بجویید بعد ناهارتون رو بخورید... بالفاصيله بعد اب شياید ناهار اذیتتون کنه! ملیكا هرگز در پروازها لب به خوردني نمي زد... براي همین گفت: - ناهار روکه اصلا نمي خورم... هومن کمي جدي گفت: - چرامي خورید!!... گرسنه که با شیدحالتون بد مي شه... ملیكا ادام سي را در دهانش گذا شت نمي توانسيت به خودش دروغ بگوید حالش بهتر شده بود... تنفسش هم راحت تر شده بود احساس حال بهم خوردگي هم رهایش کرده بود... هومن گفت: - هر وقت پرواز داشييتید پیش خودتون ادامس و شكلات مكیدني داشته باشيد... براتون خوبه... سيعي کنید ترس رو از خودتون دور کنید... ملیكا بین حرفش دوید وگفت: - من نمي ترسم... - چرا... علت عمده پرواز گرفتگي از ترسه... حتي اگه تكذیبش کنید... البته عوامل دیگه اي هم داره... حاالا بهترین؟ - بله... با نگاهي فهمید که را ست مي گوید دیگر لبانش هم رنگ صورتش نبود!! - خب... خدا رو شكر ملیكا فكر کرد به لیست خصوصیاتش مي تواند کمي مهربان را هم اضافه کند البته فقط کمي... بیشتر ازان پررویش مي کرد!!! بخصوص کهذکم پررونبود! ومجبور به تشكر شد!!!: - ممنونم اازممنونن...هومن چند لحظه اي خیره نگاهش کرد... لبخندي بر لب اورد و تكیه زد به صندلي!... راستي چرا دقت نكرده بود... ملیكا خیلي بچه تراز سنش به نظرمي امد... 28 سال ... نه ... چیزي دوروبربیست و سه یا بیست و چهار سال بیشترنمي خورد... انتظار ملیكا بي حاصل بود ... اصلا این پسربا تشكرمشكل داشت!... شاید هم بیچاره بلد نبود جواب تشكررا بدهد... ان از دفعه پیش که بعد از اینكه از خواب زمستاني برخاست یه خواهش مي کنم زیر لب گفت به نظر مي رسید رفته تمام فایلهاي ذهنیش را جستجو کرده ببیند در جواب این کلمه چه مي گویند... این هم از این... که ان فایل بخصوص کالا از حافظه اش پاك شيده بود... یادش باشد دیگر تشكر نكند... چشيمش به طاها افتاد که در آغووش هومن خوابیده بود... این پسر کي به بغل این مرد رفته بود!... امان از دست طاها!... خیلي زود انس مي گرفت... همیشه همینطور بود... _اقاي رستگار؟... با اشاره اي به طاها ادامه داد: - بذارینش رو صندلي خسته تون مي کنه! - نه وزني نداره که... ملیكا اصرار کرد: - اذیت مي شید!... - نه ... از بچه ها خوشم میاد... انگار طاها در بغل خوابیدن رو دوس داره! ملیكا نفس عمیقي کشید و گفت: - بله... به این کار عادت داره... پدرش بد عادتش کرده بود... همیشييه بغل اون مي خوابید...هر چه هم مي گفتم بچه بد عادت مي شييه مي گفت عیب نداره بذار بشييه بغل من نخوابه بغل کي بخوابه!!... مي گفت مگه بچه چند سال ازاین نیازها داره؟... کمي که بزرگ شد خودشدیگه بغل هیشكي نخواهد رفت!... چشمانش مواج شده بودند... سعي کرد تا از ریخته شدنشان جلوگیري کند... سرش را به سمت پنجره برگرداند... چه تنشي رادراین چند ماه پشت سرگذاشته بود!... وهنوز هم نتوانسته بود با این فقدان کنار بیاید... هومن غمگین نگاهش کرد و خیلي ارام گفت: - خدا رحمت شون کنه... تسلیت مي گم بهتون... ملیكا در جواب فقط سري تكان داد و نگاهش را از پنجره نگرفت.. نمي خوا ست این مردغریبه)!!!( اشكهایش را ببیند... با موج شدید گرمایي که به صورتشان مي خورد باورشان شد که در خاك عربستان فرود امدند!...
سلام بر شهدا آن مهدی باوران و یاوران ڪہ لبیڪ گفتند بہ نائب المهدی و مهدی نیز ادرڪنی‌شان راخریدار شد ... @ReyhaneYeKhelghat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀 دلے ڪہ غصہ داره...؛ جاش توی گلزار شهداست💔 @ReyhaneYeKhelghat
7.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️انواع گناهان 👌 بسیار شنیدنی 🎤 📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید. ┄┅─✵💝✵─┅┄ @ReyhaneYeKhelghat
🌷 ‍ خواهرم بیداری...؟؟؟ بی قرارم اینک ... پشت خطم ،... وصلی ؟؟؟📞📞 خواهرم باتوسخن میگویم .. اگر آقای غریبم آید🕊 وبگوید دختر سالها پشت در غیبت اگر من ماندم این همه ندبه ی غربت خواندم همه اش وصل به گیسوی تو بود چه جوابی داری؟؟؟ اگر آقا گوید از سر عشق خیالی که توکردی آواز❣ من ندارم سرباز چه جوابی داری ؟؟؟ هنوزم وصلی؟؟؟؟ تو رو ارباب قسم قطع نکن سالها منتظرم ارباب بی یاورم یاریم کن @ReyhaneYeKhelghat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یادمه توکتاب دینی خونده بودم انسان هرچیزی رو ارزو کنه ودر حسرتش باشه وقتی بدستش بیاره ،یه روزی دلش ومیزنه واز اون خسته میشه👁👁 و تنها خداست که مقصد انسان وتنها روح انسان با خدا ارامش پیدا میکنه😌 و ماهم چون از جنس خداست وعطر بهشت میده ماهیچوقت ازش خسته و زده نمیشیم 😍 و تاابد عاشقشیم💝 -تاج-سرم👑 @ReyhaneYeKhelghat
چادری به سر داری ❤️🌸🌼 تا نه اسیرت کنند ونه اسیر کنی⁉️ نه سنگ راهت شوند ونه سنگ راه شوی❌ که باید حرکت کرد✊ سر به زیر اما بصیر✌️ ونباید نگاهی را در خود متوقف نمود @ReyhaneYeKhelghat