امروزمنممیتونستملبنانباشم، اگربلیطگیرممیومد.
ازاینبابتواقعامتاسفم، وغمعزیزِمن
غم.
- تامیلا -
-
اوسکریم، منخیلیخستهودربوداغان
ترازاینحرفهایم.
دوتاازخودمخوردهام، دهتاازمردم.
مهمانیِتانکهفقطبرایِخوبهانیست، هست؟
فقطبرایپیشانیسفیدهاوانهاییکهنامه
اعمالشانپاکپاکواگرکلدلشانرا
بتکانییکگردِخاکستریِگناهنداردکه نیست؟
راستشمنبههرنحویحسابمیکنم
میبینماسممبینخوبهایِکلاسنیست،
ودقیقبایدبرومدرصفِبدهایکلاس.
وهاب، ابرقدرت
صاحبجلالوشکوه، منآلودهوگناهکارمدرست، ولیبههماناندازههممضطرموبیچاره.
اماچهکنیمکهتو، عزیزی.
تورحمانی، تورحیمی.
چهکنیمکهدلتطاقتنمیاوردکه
اینموجودِدوپایِضعیفرابهحالخود
رهاکنی.
چهمیتوانکرد، هیچ؟
توخداییوحامیِبندهات.
امافتاحِمهربان
حالاکهاجازهدادهایدرمهمانیتواردشوم، حالاکهاجازهدادهایسرسفرهیِتو، کنارِ
آدمخوبهابنشینموکسینامهاعمالمرا
نگاهنکند.
حالاکهگذاشتهایملائک، کنارقندونباتترینبندههایتمنهتلخو
طعمِگسراراهبدهندبهدرگاهت.
حالاکهگذاشتهاییکباردیگرطعم
دلچسبِ
بیدارشدنِسحروشوقِرفتنبهخانه
خانجونبرایافطاریراتجربهکنم.
خواستمبگویم، خیلیبامرامومعرفتتراز
تصوراتِکوچکمنی.
راستشمنهمانبندهیِدوهزاریِکجو
کولهامکهشایدهیچوقتبهکارتنیامدم.
همانیکههمیشهسعیکردبندهیخوبی
باشد، ولیهیچوقتنتوانست.
منهمانمکهاحتمالاملائکهربارکه
میخواهندنامهاعمالمرانشانتدهند
سرشانرابهتاسفتکانمیدهند.
همانیکهآنقدررفتهدربیراهه
کهفرشتهیسمتچپشگاهیعقب
میماندبراینوشتناعمالسیاهوخطخطیش.
نیامدمازبدبودنوُآلودهبودنمبگویم
حتینیامدمگلایهکنموطومارِدردو
مرضهایمراپهن.
فقطآمدمبگویم، تومهربانترازهمهای.
مهربانترینوخدایِمباداترینروزها.
آمدمبگویم، میدانمدراینماه، آسمانرا
چهضیافتیبرپاست.
امامیشودمیانِسرشلوغیهاوشنیدنِ
حرفهایِبندههایتاجازهبدهی
کولهبارسنگینزندگیرابیاورموپشتِ
درهایعرشبگذارموهمانجابنشینمو
مانندکودکانلجوجپاهایمرابهزمین
بکوبموبگویم، تاخدایمرانبینم، نمیروم.
بعدازآنجا
فریادبزنمکهچقدرتوخوبیوچقدرمنبدم.
چقدرتوبزرگیوچقدرمنذلیلم.
شایدصدایمدرعالمپخششودوبهگوش
همهبرسد، شایداگرملائکبگذارندببینمت
دراینصورتزخمهایِسربازکردهامازدنیاو تاولهایِناشیازخستگیدرمانشود.
شایددراینصورتدلمآرامبگیرد.
میشودحالاکهراهمدادهای، طعم
شیرینیِآغوشتراهمبهمنبچشانی.
آری، میدانمکههمیشهدرآغوشتوعم، میدانمکههوایمراداریواینراهممیدانم
کهازرگگردننزدیکتریبهمن.
امااینراپایِبیچشموروبودنمنگذار.
بگذارپایِناشیبودنم.
وبغلمکن، آنگونهکهلمسشکنم.
آنگونهکهغرقشومدرحلاوتش.
فقطکمیبگذاردرآغوشتباشم، مثلاقدریکعمروتازمانرسیدنِ
ملکالموت.
میدانم، بازمهمپرروشدهام، اماتوببخش.
همزیادهگوییمرا، همپرروگریهایمرا.
وبهرسمِقدیمترها
[ اللَّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضَانَ الَّذِي أَنْزَلْتَ فِيهِ الْقُرآنَ وَ افْتَرَضْتَ عَلَى عِبَادِكَ فِيهِ الصِّيَامَ✨ ]
مردمادعامیکنندحالشانخوباست، امادرترافیکوپشتچراغقرمزچاووشی گوشمیدهندودرخلوتباصدایغمگینِ
قربانیهمنواییمیکنند.
- تامیلا -
فرارکردمحاجآقا ، فرارکردماومدمپیشت. قبلازاومدنتمومِپلایپشتسرمُخراب کردمتاراهبرگ
وقتشهآقاسید، فکرکنمدیگهصبرمتمومشده
احتمالادیگهجونیبرایادامهدادنندارم.
وقتشهکهبازممنوببرینپیشخودتون.
وقتشهبازمفرارکنمازاینجاوآدماشوپناه
بیارمبهشما.
دارهعفونتمیکنهاینزخمِعمیقِروحم.
خونریزیشزیادشده، فکرکنملازمهجنابتونمرحمبزارهروش، تاخوبشه.
بهمورسیده، پارهشده، اونگرهایکهزدهبودممشلشده.
مگهاینکهشمادرستشکنید.
اگهدراسرعوقتخدمتنرسم، احتمالشزیادهکهدیگهنتونمزندگیکنمآ
حاجآقارضا.
یهجوریراستوریستشکنید.
تهرانِعزیزِمن، توبهاندازهیِکافیسرشاراز
غمبودی.
بارونکارخودشوکرد، غمگینترشدی.
- تامیلا -
تهرانِعزیزِمن، توبهاندازهیِکافیسرشاراز غمبودی. بارونکارخودشوکرد، غمگینترشدی.
حالاغمزینتبخشِکوچهوخیابانهایت
شده.
گویی، توباغمزیباتری.
آدمیزادجماعت، حافظهشقویترازاونچیزیهکهبقیه
تصورمیکنن.
آدمیزادجماعت، یادشمیمونهکی
کنارشمونداونشباییکهصبحنمیشد.
هدایت شده از . بۍنهایت ؛
https://t.me/noghtechin_daily
و بلههه بالاخره اینم از پروژه جدید ما 🌝
توضیحات کامل رو اونطرف دادم براااتون
ممنون میشم مثل همیشه حمایت کنید
و اگر امکانش هست براتون فور بزنین🤍
دمتون گرم ؛ یه عالمه دوستون دارم :)