May 11
May 11
پاییز بهاریست که عاشق شده است...
دیروز اتفاق افتاد...
#پاییز
@tanhatarinhaa
این روز ها که پر از اتفاقات ریز و درشتاند، به نگارش وقایع کوچک و گاها بزرگ شخصی خودم پرداختهام... نمیدانم زمان چگونه میگذرد؛ ولی میدانم که مرا در دل لحظات قبل، جا میگذارد و میرود... گویا خود زمان شده است مصداق «بگذار و بگذر»... ولی این بار در حق من این کار را انجام میدهد... از بسیاری از دوستانم که در فضای مجازی با آنها ارتباط داشتم دیگر خبری ندارم... این روز ها بیشتر به مفهوم تنهایی فکر می کنم و از آن لذت می برم... ولی بین خودمان بماند... ما فقط ادای تنها بودن را در می آوریم و فقط توهم تنهایی داریم... همین ما که چند روز است اینترنت به مشکل برخورده است به این در و آن در میزنیم که وصل بشویم و بتوانیم با دیگران ارتباط بگیریم و حرفهایمان را به دیگران برسانیم...
اصولا انسان های کمی با مفهوم تنهایی ارتباط تنگاتنگی دارند... مثلا من کسی را میشناسم که یکی از تنها ترین آدم های روی زمین است... عجیب ترین موجودی که تا به حال دیدهام... سنی زیاد دارد و به اندازهی کل آدم های روی زمین، تنهاست... او ادای تنهایی را در نمی آورد... واقعا تنهاست... سواد ندارد... و این، او را تنها تر می کند... همیشه با خودم درباره این موضوع حرف میزنم که کسی که سواد ندارد واقعا چگونه می تواند این دنیا را تحمل کند؟... او نمی تواند کتاب بخواند... ای وای... بدتر از این مگر داریم؟... چندین بار پیش آمده است که خواستهام برایش خواندن و نوشتن یاد بدهم و او حتی تلاش هم کرده است ولی توانستنی در کار نبوده است... فرصتش را از دست داده است... دست خودش نیست... همیشه هم می گوید که من در تاریکی به سر می برم چون سواد خواندن و نوشتن ندارم...
خدا لعنت کند آن معلمی را که او را ترسانده است... که حالا او در این سیاهی فرو رفته و نمی تواند چیز های بیشتری بداند... ولی به اندازهی سنش چیز هایی میداند که تنهاترش می کند... امان از تجربه ها که تنها ترت می کنند...
دربارهی او شاید بیشتر از این ها بنویسم...
#او
#شاید_خودم
#متن
#تنها_ترین_ها
@tanhatarinhaa
5.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وَه که جدا نمی شود، نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من...
#استوری
@tanhatarinhaa
May 11