ناگهان است... همه چیز، ناگهان اتفاق میافتد... اگر تدریج را متوجه نشوی، همه چیز، ناگهان اتفاق میافتد...
ناگهان میبینی آنچه که رفته، عمرِ گرانبهایی بوده که رفتنش را متوجه نشدهای؛ نه چیزی دیگر...
ناگهان میبینی تمام دوستانی که داشتی، تو را ترک کردهاند و دیگر نیستند که نیستند... واقعا نیستند... تو میمانی و حسرتِ فرصتی که از دست رفته و میتوانستی بیشتر از کنارِ هم بودنتان لذت ببری و نبردی...
ناگهان میبینی تمامِ زندگیات را غم و غصههای الکی محاصره کردهاند و اعصاب و روانت را تحت کنترل گرفتهاند؛ در حالی که میتوانستی از لحظه لحظه هایت ایدههای ناب را کشف بکنی و آزادیِ روح را به خودت هدیه بدهی...
برای آنکه همه چیز، ناگهان اتفاق نیوفتد، لحظه ها را دریاب و در همان لحظه ها زندگی کن و گمان کن که لحظهی دیگری نیست و همین است و بس... آنگاه لذت زندگی را خواهی چشید... بی کم و کاست و بی برو برگرد...
#متن
#زندگی
#معنا
#آگاهی
#لحظه
#آزادی
آه!... چقدر بچه، محمد!... چقدر بچه!... همهی اینها، آیندهی ایران عزیز ما هستند... چقدر با ادب و چقدر شلوغاند... باید همینگونه باشند، نه؟... باید همینطور باشند... بچه باید شلوغ، ولی با ادب باشد...
دختربچه، رد میشود... حواسم به بچههای دیگر است... ناگهان سلام میدهد... توجهم را در لحظه، به خود جلب میکند... لبخند میزنم... سلام دختر خانوم!... خوب هستین شما؟... سر را به نشانهی تأیید، تکان میدهد... او نیز لبخند میزند... با خاک ها بازی میکند... عیبی ندارد... مگر ما وقتی بچه بودیم، با خاک ها بازی نمیکردیم؟... اصلا بچه باید با خاک ها بازی کند تا خاکی بشود... سوسول بار آوردن و نونور شدن بچه و فیس و افاده آمدنش در آینده، به چه درد مردم ما میخورَد محمد؟... بچه باید با خاک ها بازی کند تا فردا، همین خاک را حفظ کند...
آه!... چقدر بچه، محمد!... چقدر بچه!... همهی اینها، آیندهی ایران عزیز ما هستند... چقدر با ادب و چقدر شلوغاند... باید همینگونه باشند، نه؟...
#بچگی
#آینده
#زندگی
#لحظه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا