فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در بلبشوی این زندگی پستمدرن،
ما همه مادران خود را از یاد بردیم...
#حسین_پناهی
#داستان
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْهٰا🇵🇸
قسم به صحن مقدس حیات چشمهایت که ما برای ورود به آن دو آتشکده که داشتی، اذن دخول خوانده بودیم، زیار
خبر داشتیم که میخواهی نیلِ اشکهایمان را
بشکافی و فرعونِ خفته در قلبهایمان را
در همین اشک ها غرق کنی...
خبر داشتیم ولی، نباریده بودیم،
هیچ نیلی برای شکافته شدن
آماده نکرده بودیم...
#
غریبه
ای لعنت به این ترکیب...
جنازههای اسارت به حبسِ تن رفتند
به تن نمیرسد اینجا طنابِ حیرانی...
به مرگ، رو بزن اینبار هر چه او فرمود
به حضرتی که خداوندِ زندگیها اوست...
تمامِ زندگیام غرقِ خون و حسرت بود
و حسرتی که ندارم، مرا نخواهد کشت...
نمازِ وحشتِ صد آرزوی خفته به خون
بخوان که اشهد ان لا اله الا الآه...
و شعر، دیوانهی مُخَبَّطی که دست بر گلویم میفشارد و تا نَفَسِ آخرم را نکشم، رهایم نمیکند...
#شعر
لعنت به شعر... لعنت به گفتن شعر... و لعنت به شاعر... و لعنت به باعث و بانیِ شعر... ... ... ...
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْهٰا🇵🇸
نمازِ وحشتِ صد آرزوی خفته به خون بخوان که اشهد ان لا اله الا الآه...
ای وای... ای وای..
شاعر، اینگونه است... اگر عبارتی متعالی برایش الهام شود، تا مدتی کوتاه، شیفتهی آن است... اما این شیفتگی، نباید دوام بیاورد... که مرگ شاعر، همانجاست... و من، مرگ را برگزیدم... آنسان که شیفتهی گفتن از تو شدم و این مرگ، مرا هر لحظه است و این گفتن، هرگز تمام نمیشود که تو، جدای از این قوانین و مزخرفاتی... تو، خداوندِ شعرهای تمام شاعرانی... و شب، تو را به من باز میگرداند... و باز، دروغ میگویم تا مگر تو را و فقط تو را و تو را و تو را داشته باشم؛ آری... و شب، خیالِ تو را به من باز میگرداند و تو، آنسویِ سیارهها نشستهای در بزمِ شعرهای من... و مرا از یاد بردهای و تنها به خود میاندیشی...
که آه... اشهد ان لا اله الا الآه...
#برای_زندگی
#غریبه
کاش مسئولِ دلی باشد، از آن عاشقها
که گزارش بدهد این همه تنهایی را...