eitaa logo
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
1.6هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
79 فایل
[امیــرالعـشقـ❣ والرضــوان] شہــیداحــمدمحمــدمشلبــ🌸🍃 نفرہفــ7ـٺم ٺڪنولوژےاطلاعــاٺ📱 ملقـــب بهـ شہیدBMWســوار🚘 لقبـ جہادےغــریب طوســ💔 ولادٺ1995 🤱 شہادٺ 2016 🖤 شرایطمونه😍 : @sharayet_tarigh
مشاهده در ایتا
دانلود
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
«بِسمِ رَبِّ الشُّهَدا وَ صِدّیقین» ✧شهید‌عباس‌‌آبیاری✧ ◈❘ تاریخ ولادت: ۸ دی ۱۳۷۰ ◈❘ وضعیت تاهل: مجرد ◈❘ تاریخ شهادت: ۲۱ دی ۱۳۹۴ ◈❘ محل شهادت: خانطومان_سوریه 📚مـنـبـع: خبرگزاری آنا ❅اَلـلّـﮪُمَّ عـَجـِّل لـِوَلـٻَۧـکَ الـفـَࢪَج وَ الـعـافـٻَۧـه وَ النَّصࢪَ❅ .... ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─ @TarighAhmad ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
«بِسمِ رَبِّ الشُّهَدا وَ صِدّیقین» ✧شهید‌عباس‌‌آبیاری✧ ◈❘ تاریخ ولادت: ۸ دی ۱۳۷۰ ◈❘ وضعیت تاهل:
⁉ ✨ویـژگـے هـاــے شـَﮪـیـد✨ 🔸 از بچگی یک خصوصیت اخلاقی‌ای که داشت، حجب و حیا و غیرت بود. 🔹 در این 24 سالی که از خدا عمر گرفت، چشمش به صورت نامحرم نیفتاد و هر موقع می‌خواست با خانم نامحرمی صحبت کند، سرش پایین بود. 🔸 اهل دروغ گفتن نبود، یعنی همانطور که ظاهر بسیار زیبایی داشت، زیبایی باطنش هزار برابر بود و باطن بسیار خوبی داشت. 🔹 رشته رزمی را از همان دوران کودکی دوست داشت و حدود 15 سالگی وارد رشته رزمی شد. قهرمان و استاد رشته رزمی هاپکیدو بود. 🔸 پدرش او را از همان دوران خردسالی با خود به تفحص شهدا و پادگان می‌برد. از دوران کودکی با تمام سلاح‌ها آشنا شده بود. بزرگ‌تر هم که شد بهتر و بیشتر آشنا شد و در مسابقات تیراندازی سپاه شهریار همیشه مقام اول را کسب می‌کرد. 🔹 از اربعین سال ۹۴ که به کربلا رفته بود، نذر کرده بود تا مدافع حرم نشده و به زیارت حضرت زینب سلام الله علیها نرفته است، آب خالص نخورد. روز 15 دی ماه بود که در حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) و بعد از زیارت، آب می‌خورد. این نذر آب، حدود 46 روز طول کشید. 🔸 می‌گفت«چه زن و چه مرد باید به شخصیت خود نگاه کند و لباس بپوشد. لباس انسان شخصیتش را نشان می‌دهد.» معتقد بود که زن و مرد باید از نگاه نامحرم پرهیز کنند و عفت کلام داشته باشند. روی احترام به بزرگ‌ترها نیز خیلی تاکید داشت. 🔹 برای ولایت و ولی‌فقیه احترام خاصی قائل بود و کسی نمی‌توانست حرفی نامربوط در این باره جلوی او بزند و واقعا از ولایت فقیه پیروی می‌کرد. 🔸 مادرش معتقد است عباس، پایش را جای پای حضرت عباس(علیه السلام) گذاشت، و از هر نظر ایمان و اعتقاد قوی‌ای داشت. 🔹 در سوریه به خاطر اینکه عباس چند تا از فرماندهان و تعداد زیادی از نیروهای داعش را به هلاکت رسانده بود، فرمانده اصلی داعش گفته بود زنده و مرده این آدم را باید اسیر کنید که از صبح تا حالا لبخند را به لب ما خشکانده است و هم‌وزن دست و پایش، طلا جایزه می‌گذارد. بعد از شهادت، پیکر عباس را برمی‌دارند و سر، صورت و بدنش را اربا اربا می‌کنند و آن را در بخش‌های مختلف پخش می‌کنند. 📚 خبرگزاری آنا .................«شادی روح پاکش صلوات»................. ❅اَلـلّـﮪُمَّ عـَجـِّل لـِوَلـٻَۧـکَ الـفـَࢪَج وَ الـعـافـٻَۧـه وَ النَّصࢪَ❅ 🌹 ... ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─ @TarighAhmad ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
...💚 ~اگر قرار بر خوردن و خوابیدن بود که خدا نهایتاً تو رو شیر یا پلنگی چیزی می آفرید؛ دیگه عقل و پیامبر و... رو لازم نداشتی.٫ «اشرف مخلوقات باشیم!» 🤲 🍃🌱↷ 『 @TarighAhmad
⏰ ~ یـہ دعـاےفـرج بـخۅنٻـم بـراےآقامـوݩ,♥️ 🤲 •┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈• @TarighAhmad •┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
#مسیر عشق 109 دیدگاهم نسبت به خیلی چیزها عوض شده بود بعد از تمام شدن جلسه،رفتیم کنار خانمها ه
-بلند شو بیارش من برات اندازشو بزنم میدم مامانم برات بدوزه،عصر هم میام دنبالت چون میخوام برم گلزارشهدا با اوردن اسم گلزار شهدا خوشحال شدم بعد از رفتن بهار،نشستم و چند کلیپ نگاه کردم این صوتها و کلیپها برای پرورش فکر من عالی بودن اینروزها سرگرمیم شده بود نوشتن و گوش کردن چند روزی هست که دیگه سمت موزیک نمیرم،وافسرده هم نشدم😁 قبلا فکر میکردم این مذهبیا این مداحیا رو که گوش میدن افسرده میشن،یا دخترای چادری چقدر اذیت میشن در قالب حجاب اما دقیقا تمامی اینها برعکس بود،اونها ادمهای شاد و پرانرژی،بی‌کینه و مهربان و دلسوز،بی‌الایش،حتی حجاب براشون ممنوعیت نبود الان میفهمم من اون موقع افسرده بودم،چون افسرده بودم به هرچیزی چنگ میزدم تا حالمو خوب کنه موزیک،لاک،خرید مانتو،سربه‌سر گذاشتن ملت،تفریح و دور دور کردن اما باز خوشحالم که فهمیدم ارامش واقعی توی چی هست باید سعی کنم بیشتر وارد جو بشم تا بیشتر یاد بگیرم صدای اذان شد اهنگ محله هرچند خواندن نماز هنوز برایم سخت بود،اما راهی بود برای دیدار با معشوق وضوام گرفتم و سجاده‌ام را پهن کردم جلوی ایینه ایستادم و اون چادر گلدار رو سرم کردم چهره جدید از سارا هیچوقت تصور نمیکردم من روزی چادر سر کنم،یا منتظر صدای اذان باشم ایستادم به نماز بعد از تمام شدن نماز،دفترچه یاداشتم رو برداشتم صفحه‌ ممنوعیت‌هام همش خط قرمزخورده بود چه زمان زود میگذره،روزی با تمسخر به همه این چیزها نگاه میکردم ولی الان داشتم به انها عمل میکردم بعد از خوردن ناهار،به خوندن کتاب شهدا پرداختم ساعت زمان قرار من و بهار رو نشون میداد نمیدونستم چطور به پدرم بگم اگر قبول نکنه چی با استرس زیاد تماس گرفتم با پدرم و با هر زحمتی بود گفتم قراره بهاربیاد دنبالم بریم بیرون جالب بود که مخالفتی نکرد دمت‌گرم بهار،اساسی مخ پدرم رو زدی سریع حاضر شدم،صدای تک بوق بهار شنیده شد کیفمو برداشتم و رفتم بیرون با سلام و احوالپرسی بهار حرکت کرد منم ضبط رو روشن کردم و به اون مداحی گوش میدادم بعد از یک‌ربع به گلزار شهدا رسیدیم بهار یه پاکتی برداشت و به طرف شهدا حرکت کردیم سلام دادیم به تمامی شهدا از جمله سیدعلی ازش خواستم محافظ محمد باشه بعد شستن سنگ قبر و حرف زدن بهار یه چیزی از پاکت بیرون اورد -وای بهار چادرمه!!!! -اره عزیزم،مبارکت باشه،اینم از چادرشما چادر رو باز کرد و روی سرم انداخت،دلم میخواست خودمو توی ایینه ببینم حس خوبی داشتم،یه حس عجیب و غریب یه چرخی زدم و کنار قبر سیدعلی نشستم دیدی سید علی منم بلاخره ارثیه مادرتون رو سرم کردم دعام کن هیچوقت از سرم نیوفته -سارا یه نگاه بنداز میخوام عکست بگیرم بعد از عکس گرفتن ،همونجا نشستم و کلی با سیدعلی حرف زدم،و ازش کمک خواستم توی این مسیر کمکم کنه خیلی سر کردنش سخت بود،همش توی دست وپام بود یکطرفش میگرفتم طرف دیگه‌اش می‌افتاد روی زمین اما حس خوبی بهم میداد،بعضی از کمی نشستن با بهار رفتیم امامزاده‌ای که اونشب من توبه کردم قشنگترین حس دنیا بود،عین بچه‌ای شده بودم که میخواست راه بره و هر دفعه میخوره زمین اما مادرش کمکش میکنه و راه رفتن رو بهش یاد میده خدا هر روز به من راه رفتن رو یاد میداد این پارچه ساده مشکی چقدر حس ارومی به من میداد تا اذان مغرب امامزاده بودیم، نمازمون رو همونجا خوندیم بعد نماز بهار منو رسوند خونه نمیدونستم با چادر برم توی خونه یا بیرونش بیارم بعد از خداحافظی با بهار پشت در ایستادم بلاخره چادر رو برداشتم و تا کردم و گذاشتم توی کیفم حوصله جنگ و حرف جدید نداشتم سریع بطرف اتاقم رفتم و درب اتاقم رو قفل کردم چادر رو از کیفم بیرون اوردم و باز سرم کردم و مقابل ایینه ایستادم چقدر عوض شده بودم تمام شد اون سارای قبل،دیگه خبری از مانتوهای کوتاه و شلوار پاره نبود،دیگه خبری از ارایش و مدل مو نبود از این چهره خوشم اومده بود با تمام سادگیش اما بازم قشنگ بود اما چطور با این چادر مقابل دوستام و فامیل ظاهر بشم؟ یا خانم فاطمه زهرا بقول سیدعباس این چادر ارثیه شما هست،به من این لیاقت رو بدید تا بتونم ارثیه شما رو همیشه داشته باشم نویسنده(منیرا-م) ↪️ @TarighAhmad
به سراغ راضی کردن عامه مردم بروید؛ نه خواص 📌 خطاب به هیئت دولت: در همه‌جا مایه اذیت‌ هستند و بیشترین هزینه را بر حکومت گروه‌های خاص دارند. 🎬 @TarighAhmad
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
«بِسمِ رَبِّ الشُّهَدا وَ صِدّیقین» ✧شهید‌سجاد‌عفتی(ابراهیم)✧ ◈❘ تاریخ ولادت: ۳۰ تیر ۱۳۶۴ ◈❘ محل ولادت: رامسر ◈❘ وضعیت تاهل: متاهل با یک فرزند ◈❘ تاریخ شهادت: ۲۹ آذر ۱۳۹۴ ◈❘ محل شهادت: خانطومان_سوریه ◈❘ محل مزار:  شهریار_گلزار شهدای بهشت رضوان 📚مـنـبـع: حریم حرم ❅اَلـلّـﮪُمَّ عـَجـِّل لـِوَلـٻَۧـکَ الـفـَࢪَج وَ الـعـافـٻَۧـه وَ النَّصࢪَ❅ .... ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─ @TarighAhmad ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
«بِسمِ رَبِّ الشُّهَدا وَ صِدّیقین» ✧شهید‌سجاد‌عفتی(ابراهیم)✧ ◈❘ تاریخ ولادت: ۳۰ تیر ۱۳۶۴ ◈❘ محل
⁉ ✨گـزیـدهٔ وصـیـت شـَﮪـیـد✨ مرگ پلی است به سوی جهان ابدیت و ان‌شالله این پل با شهادت رقم بخورد، صبر در مصیبت اجر عظیم الهی را دارد، در مصیبت‌ها، فقط برای امام حسین(علیه السلام) گریه کنید. یک سال از مالم برای روزه و نماز صرف شود، یک سوم مال قانونی بنده صرف ایتام، هیات‌های سیدالشهدا، فقرا و امور خیریه شود. در قبرم تربت سیدالشهدا، شب اول قبر، نماز وحشت، زیارت عاشورا را فراموش تان نشود. فرزند عزیزم را به درس خواندن، تقوای الهی، نماز و حجاب توصیه می‌کنم. رهبر عزیزم را که راه امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را ادامه می‌دهد، فراموش نکنید و یاریش نمایید. 📚حریم حرم .................«شادی روح پاکش صلوات»................. ❅اَلـلّـﮪُمَّ عـَجـِّل لـِوَلـٻَۧـکَ الـفـَࢪَج وَ الـعـافـٻَۧـه وَ النَّصࢪَ❅ 🌹 ... ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─ @TarighAhmad ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
...💚 افتادگی آموز اگر طالب فیضی/ هرگز نخورد آب زمینی که بلند است.٫ 🤲 🍃🌱↷ 『 @TarighAhmad
⏰ ~ یـہ دعـاےفـرج بـخۅنٻـم بـراےآقامـوݩ,♥️ 🤲 •┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈• @TarighAhmad •┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
#مسیرعشق -بلند شو بیارش من برات اندازشو بزنم میدم مامانم برات بدوزه،عصر هم میام دنبالت چون میخو
112 بعد از شام از محمد خداحافظی کردیم و من وبهار رفتیم -بهار محمد اومده که باشه،دیگه نمیره؟ -محمد وامثال محمد،وقتی ببین جایی ظلم شده نمیتون اروم بشینن اونم مرخصی اومده بعد میره دلم گرفت،یاد خانواد‌ه‌های شهدا افتادم،چطور مادرها و همسرای شهدا عزیزاشون رو بدرقه میکردن -سارا فردا صبح شهیدمیارن،میخوای صبح بیام دنبالت -شهید!!! حتما میام -چشم ابجی گلم،فردا صبح میام دنبالت دیگه ماهم رسیدیم،از بهار خداحافظی کردم چادرم رو بیرون اوردم و وارد خونه شدم وسط حیاط ایستادم،چرا من باید چادرم رو قایم کنم مگه جرمه،مگه باعث بی‌ابروی میشم اخرش که باید همه بدونن من این راه رو انتخاب کردم دوباره چادرم رو سرم کردم و وارد خونه شدم همه توی سالن نشسته بودن سلامی کردم و وارد شدم با ورودم صدای بلند سحر نظر بقیه رو هم جلب کرد -اوه،سارا خودتی،کلمه رمزشب رو بگو ببینم -منتظر کسی بودی که توقع داری من نباشم -نه انگاری خودتی😂 پدرم بلند شد وطرفم اومد -این چیه؟ -چی باباجان -سوال منو با سوال جواب نده -اگر منظورتون این چیزیه که روی سرمه،اسمش چادره میدونستم پدرم فکر کرده بازی جدیدی راه انداختم پیش دستی کردم و قبل اینکه منو با سوالاتش گیج کنه خودم همه چیز رو بهش توضیح دادم -من از زمانی که با بهار اشنا شدم رفتارش توی من تاثیر داشت،خیلی وقته خیلی چیزا رو فهمیدم من توی این مدت خیلی اشتباه کردم و خیلی باعث ناراحتی شما شدم خم شدم و دستشو گرفتم و بوسیدم و باز شروع کردم به حرف زدن -ازتون معذرت میخوام که تو این مدت باعث اذیت شما شدم من هیچوقت نمیخواستم باعث ناراحتی شما بشم اما اخرش شدم من همیشه بفکر ابروی چندین سالتون بودم الانم نه هوس هست و نه بازی و نه فیلم جدید خیلی وقته دارم تحقیق میکنم،تا اخرش راهم روپیدا کردم راهی که ختم شده به مسیرعشق عشق به خیلی چیزها،به چیزهای که در تمام سالهای زندگیم ازش ساده گذشتم مادرم بلند شد و گفت مغزتو شستشو دادن -اره،انگاری قابل دونستن و مغزم رو از کثیفیها و الودگی‌ها شستشو دادن قلب و مغزی که تیره و کثیف شده بود،میخواد تمیز و روشن بشه باباجان شماهم خیالتون راحت،کاری نمیکنم که باعث سرافکندی شما بشم انگار یکی داشت بهم میگفت چی‌بگم عین بلبل داشتم دلیل و منطق برای تمامی حرفهاشون میاوردم تمام سعیم هم کردم که قطره‌اشکی از چشمم نیاد -بابا جان من دیگه اون سارا نیستم،دوست دارم اینطوری باشم بلکه بهتر از این جلوی چشمان پدرم چادرم رو بوسیدم و به طرف اتاقم رفتم تکیه‌ام رو دادم به پشت در و همان جا نشستم قطرات اشک بدون معطلی میبارید خوشحال بودم از اینکه تونستم حرفم رو به پدرم بزنم خنده و گریه قاطی شده بود بطرف قرانم رفتم و بغلش کردم 💠خدایا بندگیم رو قبول کن من چیزهای زیادی پشت سر گذاشتم برای عبد تو شدن از خیلی دوست‌داشتنی‌هام گذشتم برای رشد کردن مقابل رنج‌های که سراغ اومد ایستادم و عبور کردم خواستم ارامش داشته باشم و تو رو داشته باشم نماز رو خوندم درست بود،من سیم اتصال ارامشم بهت وصل شد یاد گرفتم چطور جلوی خشم خودم رو بگیرم یاد گرفتم از چیزهای که دوست دارم تو دوست نداری باید بگذرم یاد گرفتم منیتم رو دور بریزم یاد گرفتم چطور مقابل تو بایستم درسته هنوز هم خیلی چیزا بلد نیستم اما سعی میکنم خودمو کامل بسازم فهمیدم گــــــــــناه ارامش من رو از بین میبره تمام مدت غرق گناه بودم و روز وشبم همش پرازتلاطم بود درست میگن اگر بشیم عبد تو خیلی چیزهای بزرگتری بهمون میدی من برای به تو رسیدن هرکاری میکنم،با هوای نفسم میجگنم تا بیشتر رشد کنم معبود من خدایا هر لحظه عشقم به تو بیشتر میشه،این عشق رو از من نگیر قرانم رو گذاشتم جلوی ایینه،سجاده‌ام از توی کمد بیرون اوردم و اونم گذاشتم کنار قرانم دیگه نباید چیزی قایم کنم رفتم سراغ کادو محمد روسریم رو سرم کردم خیلی قشنگ بود،دوستش داشتم روسری رو بوسیدم و گذاشتم توی کمدم اون پوکه‌های خالی گذاشتم روی میزم پنجره اتاقمو باز کردم،وسط اتاقم نشستم دیگه وقتش بود با امام زمان هم حرف بزنم امامی که هر گناه من باعث دلخوریش میشد😞 امامی که برای من دعا میکردن و منم انکار حضورش اقا جانم میدونم شما هم منو بخشیدی،میدونم این بنده گنهکار رو بخشید واقعا متاسفم که اینقدر بد کردم ولی قول میدم از این به بعد توی مسیری که شما دوست داری حرکت کنم فقط اقا کمکم کن،دستمو بگیر من سارا خیلی وقته توبه کردم در درگاهم من شرمنده شما و شهدا هستم من بدکردم درحق همه ولی دیگه میخوام ادم بشم،تاالان که کمک کردید هیچوقت حتی برای یک ثانیه منو ول نکنید نویسنده(منیرا-م) ↘️↘️↘️ ⤵️ ↙️↙️↙️ ↪️ @TarighAhmad