eitaa logo
همدم تبیان
2.3هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
569 ویدیو
15 فایل
دستیار ازدواج جوانان فقط ازدواج دائم و تک‌همسری ارتباط با ادمین: @tebyanhamdam_admin قسمتت یه «همدم» خوبه yek.link/hamdam پشتیبانی: 02191002219
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطره سفره عقدمان با همه سفره ها فرق داشت!به جای آینه شمعدان،تفسیر المیزان را دور تا دور سفره چیده بودیم! برکتی که این تفسیر به زندگیمان می داد،می ارزید به هزاران شگونی که آینه شمعدان می خواست داشته باشد. برای مراسم هم برنج اعلا خریدیم ولی فتح الله نگذاشت بارش کنیم!می گفت: ((حالا که این همه آدم ندار و گرسنه داریم،چگونه شب عروسیم چنین غذای گران قیمتی بدهم؟!)). برنج ها را بسته بندی کردیم و به خانواده های نیازمند دادیم. (راوی: همسرشهید فتح الله ژیان پناه) ❣ @TebyanHamsangozini
داستان ازدواج شهید مدافع حرم مرتضی زارع از زبان همسرشان 💝من و همسرم قصد داشتیم تا آغاز زندگیمان را در شب میلاد بهترین سرور کائنات حضرت سیدالشهداء علیه السلام آغاز کنیم. ✍️دعوتنامه را خودمان نوشتیم. آقا مرتضی با اشتیاق تمام اصرار داشت تاریخ عروسیمان شب میلاد امام حسین (ع) باشد و روز پاسدار اشتیاقش را دوچندان می کرد. 💌کارت های عروسی را که توزیع می کردیم، جای برخی میهمانان را خالی دیدیم، شروع به نوشتن دعوتنامه کردیم برای امام علی علیه السلام، امام حسین (ع)، حضرت ابوالفضل (ع)، امام جواد، امام موسی کاظم، امام هادی و امام حسن عسگری علیهم السلام و دعوتنامه ها را به عموی آقا مرتضی که راهی کربلا بودند دادیم تا در حرم این بزرگواران بیندازند و برای حضرت مهدی (عج) هم نامه ای مخصوص نوشتیم.😍 از چهارده معصوم عاجزانه درخواست کردیم که در عروسی ما شرکت کنند و برای این که دعوت ما را قبول کنند دعای توسل خواندیم. 😇چند شب قبل عروسی خواب دیدم که من با لباس عروس و آقا مرتضی با لباس دامادی در حرم امام حسین (ع) هستیم و برایمان جشن گرفته اند، یک دفعه به ما گفتند که شما همیشه همسایه ما بودید و یک عمر همسایه ما خواهید ماند.❤️ خواب عجیبی بود برای آقا مرتضی که تعریف کردم بسیار خوشحال شد و گفت: خوشا به حال شما؛ من می دانم که شما شهید می شوید، من به او گفتم اما به نظرم شما شهید می شوی چون مدت کوتاهی در خوابم بودید. 👰عروسیمان رنگ و بوی خاصی داشت، مسئول تالار به آقا مرتضی گفت: عروسی مذهبی در این تالار زیاد برگزار شده اما عروسی شما خیلی متفاوت بود. 📜برگه هایی را که در آن احادیث و جملات بزرگان نوشته بودیم، بین مهمان ها توزیع کردیم و جالب آن که عده ای به ما گفتند آن جملات، راه زندگیمان را عوض کرد! برای ما خیلی جالب بود که تاثیر یک کلام معصوم در مکانی به نام تالار عروسی، شاید تاثیرگذارتر باشد تا روی منبر… عروسیمان متفاوت بود و شاید به خاطر حضور دو شهید بزرگوار شهیدسجادمرادی و شهیدمرتضی زارع در این جشن بود…🎊 آقا مرتضی همیشه می گفت: ازدواجم را مدیون حضرت زهرا (س) هستم و برای همیشه مدیون حضرت هستم. 😅شاید خنده دار باشد اما احتمالا ما اولین عروس و دامادی بودیم که قبل از آن که مهمانان به تالار بیایند ما آن جا حضور داشتیم، دلمان نمی خواست مهمانان را معطل کنیم. با گل زدن به ماشین عروس، مخالف بودیم و آن را خرج اضافه می دانستیم البته یکی از همسایه ها به اصرار دوستان چند شاخه گل به ماشین عروسمان زد. 🚗در راه آرایشگاه به تالار، زندگیمان را با شنیدن کلام وحی آغاز کردیم. یادم می آید چون نزدیک اذان مغرب بود، آقا مرتضی آن قدر با سرعت رانندگی می کرد که فیلمبردار به او تذکر داد. در ماشین به من می گفت: نماز اول وقت مهم تر است تا فیلمبرداری! و وقتی وارد تالار شدیم آقا مرتضی به مهمانان گفت: برای تعجیل در فرج حضرت صلوات بفرستید.🌹 🌧آن شب باران شدید می بارید عده ای گفتند ته دیگ خوردن های زیادی کار دستتان داد اما من مطمئن بودم که خداوند با بارش باران رحمتش به من یادآوری می کرد که همسرت سرسبد نعمت هایی است که من از روی رحمت به تو عطا کرده ام؛ چرا که صدای رحمت خدا مانند صدای پای پروانه روی گل ها بی صداست… 😌حدود دویست غذای اضافه، تاوان عروسی مذهبی گرفتنمان بود😐 عده ای نیامدند و اظهار کردند چگونگی عروسی شما قابل پیش بینی است! صبح فردای عروسی آقا مرتضی غذاهای باقیمانده را بسته بندی کرد و به خیریه داد، همان شد خیر و برکت در زندگیمان… همسر عزیزم،❤️ خوشا به حالت! من با تمام ظلماتم روی زمین ماندم و تو در بهشت، در جوار امام حسین (ع) با تمام برکاتش…🌺🍃 پس بیراه نیست که لحظه جان دادن، نام مبارکش را بر زبان جاری کردی… برای همسفر جا مانده ات دعا کن😔 ❣️ @TebyanHamsangozini ❣️
روح‌الله براي من هديه امام رضا(ع) بود. همسري كه امام هشتم به آدم هديه دهد و امام حسين(ع) او را بگيرد وصف نشدني است. من عروس چنين مردي بودم. با بچه‌هاي دانشگاه رفته بوديم مشهد. آنجا براي نخستين بار براي ازدواجم دعا كردم. گفتم: يا امام رضا(ع) اگر مردي متدين و اهل تقوا به خواستگاري‌ام بيايد قبول مي‌كنم. يك ماه بعد از اينكه از مشهد برگشتيم روح‌الله آمد خواستگاري‌ام. از طريق يكي از اقوام با هم آشنا شديم. پدر او از سرداران سپاه است و از مجاهدان 8سال دفاع مقدس. مادرش فرهنگي بود و روح‌الله در 15سالگي او را از دست داده بود. تداركات ازدواج را در حد و اندازه آبروي خانواده برگزار كرديم. همه چيز خيلي زود سر و سامان گرفت. البته مي‌دانستم قرار نيست به خانه مردي بروم كه همه امكانات زندگي‌ام از همان اول تأمين باشد. اما معتقد بودم كه با هم كار مي‌كنيم و زندگي‌مان را مي‌سازيم. رفتيم حوالي ميدان امام حسين(ع) خانه‌اي 47مترمربعي اجاره كرديم و زندگي‌مان شروع شد. با اينكه خانه‌ام كوچك بود ولي براي من حكم كاخ داشت كه من ملكه‌اش بودم. از همان ابتدا مي‌دانستم با چه كسي ازدواج كرده‌ام. يعني مي‌دانستم شهادت و دفاع از كشور حرف اول روح‌الله است. حرف شهادت در خانه‌مان بود ولي فكرش را نمي‌كردم روح‌الله شهيد شود. روایت زینب فروتن همسر شهید مدافع حرم روح الله قربانی ❣ @TebyanHamsangozini
خاطره #ازدواج_شهدا سال 85 که رفتیم عقد کنیم یک دستخطی نوشت و خواست آن را امضا کنم. داخل کاغذ نوشته بود دلم نمی‌خواهد یک تار موی شما را نامحرمی ببیند. من هم امضا کردم. مادرم از این موضوع ناراحت شد و گفت این پسر خیلی سخت گیر است اما من ناراحت نشدم چون فهمیدم می‌خواهد زندگی کند. و واقعا هم زندگی با او به من مزه می داد. روایت همسر شهید مدافع حرم مهدی قاضی زاده ❣ @TebyanHamsangozini ❣
خاطره #ازدواج_شهدا 🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷 بعد ها که خوش پوشی امین را دیدم به او گفتم چرا در خواستگاری انقدر ساده آمده بودی؟ به شوخی گفت: میخواستم ببینم من را به خاطر خودم میخواهی یا لباسهایم 😜 روایت همسر شهید مدافع حرم امین کریمی چنبلو 🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷 ❣ @TebyanHamsangozini ❣
همدم تبیان
معصومه، خودت میدونی که ملاک من برای انتخاب تو ظاهر و قیافه نبوده؛ ❣ @TebyanHamsangozini ❣
(شهید اسماعیل دقایقی) اسماعیل دست بردار نبود. یک روز آمده بود برای اتمام حجت. گفت: «معصومه، خودت میدونی که ملاک من برای انتخاب تو ظاهر و قیافه نبوده؛ ولی اگه بازم فکر می کنی این قضیه منتفیه، بگو که دیگه با اصرارم اذیتت نکنم.» نشستم و با خودم خلوت کردم. توی روایات خوانده بودم، که اگر خواستگاری برایتان آمد و باایمان و خوش اخلاق بود، رد کردنش مفسده دارد. هیچ دلیلی به ذهنم نرسید تا اسماعیل را رد کنم، گفتم «راضیم»🌹 ❣ @TebyanHamsangozini
همدم تبیان
معصومه، خودت میدونی که ملاک من برای انتخاب تو ظاهر و قیافه نبوده؛ ❣ @TebyanHamsangozini ❣
(شهید اسماعیل دقایقی) اسماعیل دست بردار نبود. یک روز آمده بود برای اتمام حجت. گفت: «معصومه، خودت میدونی که ملاک من برای انتخاب تو ظاهر و قیافه نبوده؛ ولی اگه بازم فکر می کنی این قضیه منتفیه، بگو که دیگه با اصرارم اذیتت نکنم.» نشستم و با خودم خلوت کردم. توی روایات خوانده بودم، که اگر خواستگاری برایتان آمد و باایمان و خوش اخلاق بود، رد کردنش مفسده دارد. هیچ دلیلی به ذهنم نرسید تا اسماعیل را رد کنم، گفتم «راضیم»🌹 ❣ @TebyanHamsangozini
هردوتامون اهل سادگی بودیم و بیزار از تجملات. اول زندگیمون بود و این خصلت خوش می‌درخشید. دوتا اتاق از خونه پدریش خالی بود که فرششون کردیم. جهیزیه‌م رو هم با مهدی بردیم و چیدیم. اونقدر کم بود که کلش پشت یه پیکان استیشن جا شد! فقط وسایل ضروی زندگی رو داشتیم، و به همین سادگی زندگیمون شروع شد. روایت از همسر شهید مهدی باکری ❣ @TebyanHamsangozini
#ازدواج_شهدا را الگو قرار دهیم ❣ @TebyanHamsangozini❣
همدم تبیان
#ازدواج_شهدا را الگو قرار دهیم ❣ @TebyanHamsangozini❣
آن زمان هم رسم و رسوم یاد بود... ریخت و پاش بیداد می‌کرد... ولی ما از همان اول، ساده شروع کردیم. خریدمان، یک بلوز و دامن برای من بود و یک کت و شلوار برای مرتضی. چیز دیگه‌ای را لازم نمی‌دانستیم... به حرف و حدیث‌ها و رسم و رسوم‌ها هم کاری نداشتیم... خودمان برای زندگی‌مان تصمیم می‌گرفتیم... همین‌ها بود که زیباترش می‌کرد. روایت از همسر شهید مرتضی آوینی ❣ @TebyanHamsangozini
هردوتایمان اهل سادگی بوده و از تجملات بیزار بودیم. اول زندگی‌مان بود و این خصلت، خوش می‌درخشید. دو تا اتاق از خانه پدریش مانده بود که فرش کردیم. جهیزیه‌ام را هم با مهدی بردیم و چیدیم. آنقدر کم بود که پشت یک پیکان استیشن جا می‌شد. فقط وسایل ضروری زندگی را داشتیم و به همین سادگی زندگی‌مان شروع شد! روایت از همسر شهید مهدی باکری ❣ @TebyanHamsangozini
(شهید جواد فکوری) سر سفره عقد نشسته بودیم کنار هم. بوی عطرش همه اتاق را پر کرده بود. بله را که گفتم، سرش را آورد زیر گوشم، خیلی آرام و آهسته گفت: «تو همون کسی هستی که می خواستم» نگاهش کردم و از ته دل خندیدم. دستم را گذاشتم روی حلقه ازدواجمان، چشم دوختم به قرآن و سفره عقد و از خدا طلب خوشبختی کردم. ❣ @TebyanHamsangozini