_گفتم باید یاد بگیریم کار دسته جمعی تا کمتر لطمه بخوریم
_گفت من که نه تصمیم دارم مسئول بشم نه قراره تو جامعه مدیر پس این برنامه به کارم نمیاد
_گفتم 🤔
دخترش از تو اتاق صدا زد
مامان راستی اتاقمو قرار بود تغییر بدی کی انجام میدی 😉
راستی بابا زنگ زد گفت شبم مهمون داریم
منو نگاهی کرد و گفت
☺️
این دوره رو حتما برام توضیح بده
مثل اینکه لازمه 😉
_دوستم ☺️
_من😁
#داستان_شب
#کار_تشکیلاتی
⭕️ @tehrantanhamasiri 💐
🤔🤔
اومده بود خوابشو تعریف میکرد
هر چی بیشتر میگفت تعجبم بیشتر میشد
😒میگفت
یه حاجتی داشتم هر چی دست بدامن پیامبر شدم حاجتمو نگرفتم
خیلی مضطر بودم
یاد حضرت عیسی افتادم خیلی دوستش دارم به ایشون متوسل شدم
🙏
شب خواب دیدم شخصی رو که زیاد صورتشون مشخص نبود
ایشون اومدن و بهمگفتن من همون پیامبری هستم که متوسل شدی
💐
عیسی بن مریم هستم
حاجتت رو بزودی میگیری ولی اینو بدون
من بدون هماهنگی و اجازه رسول الله اینکارو نکردم
ایشون واسطه قبولی حاجت تو شدند
💖
فقط گریه میکردم و عاشقانه صلوات میفرستادم
😇
#داستان_شب
#حضرت_عیسی
#گل_نرگس
@tehrantanhamasiri💐