eitaa logo
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
1.5هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
42 فایل
دیـٰانت منهـٰاے سیـٰاست🍃 نتیجہ‌اش مےشود کربلـٰا💔؛ نہ‌ ظهور!💚 شروط‌"تبادل‌،کپی..."🤗↶ https://eitaa.com/sh_Vesal180 "شنوای حرفاتون هستیم"😉↶ https://daigo.ir/secret/1491814313 هشتگ‌ها😇↶ https://eitaa.com/3121542/16574 .
مشاهده در ایتا
دانلود
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
بسم‌حق... :)🍂 #پارت‌3 پسرک‌فلافل‌فروش این‌قسمت #روزگار‌جوانی _._._._ ._ در روستاهای اطراف قوچان به
بسم‌حق... :)🍂 پسرک فلافل فروش این‌قسمت _._._._._ فرزند اولم مهدي بود؛ پسری بسيار خوب و با ادب، بعد خداوند به ما دختر داد و بعد هم در زمانی كه جنگ به پايان رسيد، يعنی اواخر سال 1367 محمدهادی به دنيا آمد. بعد هم دو دختر ديگر به جمع خانواده‌ی ما اضافه شد. روزها گذشت و محمدهادی بزرگ شد. در دوران دبستان به مدرسه‌ی شهيد سعيدی در ميدان آيتاهل سعيدی رفت. هادی‌ دوره‌ی دبستان بود كه وارد شغل مصالح فروشی شدم وخادمی مسجد را تحويل دادم. هادی از همان ايام با هيئت حاج حسين سازور كه در دهه‌ی محرم در محله‌ی ما برگزار ميشد آشنا گرديد. من هم از قبل، با حاج حسين رفيق بودم. با پسرم در برنامه‌های هيئت شركت ميكرديم. پسرم با اينكه سن و سالی نداشت، اما در تداركات هيئت بسيار زحمت ميكشيد. بدون ادعا و بدون سر و صدا براي بچه‌های هيئت وقت ميگذاشت. يادم هست كه اين پسر من از همان دوران نوجوانی به ورزش علاقه نشان ميداد. رفته بود چند تا وسيله‌ی ورزشی تهيه كرده و صبح‌ها مشغول ميشد. به ميله‌ای كه برای پرده به كنار درب حياط نصب شده بود بارفيكس ميزد. با اينكه الغر بود اما بدنش حسابی ورزيده شد. از زبان پدر شهید ادامه دارد.... 📚 ┏━🍃🌺🍃━┓ @VESAL_180 ┗━🍂━