eitaa logo
داستان دفاع مقدس، نکته، نقد
141 دنبال‌کننده
421 عکس
5 ویدیو
0 فایل
پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند... شهید سید مرتضی آوینی تماس با من @ghasem_vardiani
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 ‌‌‌ 🔸همراه شما در کانال داستان دفاع مقدس، نکته، نقد 🔸ارتباط با من @ghasem_vardiani 🔸پیامهای سیاسی، اجتماعی https://virasty.com/Vardiani .
parvarandan matlab.mp3
2.6M
✏️ ✳️پرسش: چگونه می توانیم مطلبی را بپرورانیم و به اصطلاح داستانی تر کنیم؟ 🔹در این فایل صوتی با ذکر یک مثال به پاسخ این سوال پرداختم. پاسخ را بشنویم👆 🔸همراه شما در کانال داستان دفاع مقدس، نکته، نقد 🔸ارتباط با من @ghasem_vardiani 🔸پیامهای سیاسی، اجتماعی https://virasty.com/Vardiani .
- 🍃🌺 سلام علیکم و رحمت الله 🌺🍃 📆 شنبه 🔅۱۷ شهریور ۱۴۰۳ 🔅۳ ربیع الاول ۱۴۴۶ 🔅۷ سپتامبر ۲۰۲۴ •┈┈••✾•💠•✾••┈┈• 🔸همراه شما در کانال داستان دفاع مقدس، نکته، نقد 🔸ارتباط با من @ghasem_vardiani 🔸پیامهای سیاسی، اجتماعی https://virasty.com/Vardiani .
🤲 اللهم عجل لولیک الفرج 🖋کانال داستان دفاع مقدس، نقد، نکته
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸 ‌‌‌ 🔸همراه شما در کانال داستان دفاع مقدس، نکته، نقد 🔸ارتباط با من @ghasem_vardiani 🔸پیامهای سیاسی، اجتماعی https://virasty.com/Vardiani .
🟢این حسن آقا پیش من می‌مونه! 🔴اتاق سه گوش، روایت داستانی زندگی سردار حسن انجیدنی با ما همراه باشید👇👇👇 @nashremarzoboom
🟢این حسن آقا پیش من می‌مونه! 🔴اتاق سه گوش، روایت داستانی زندگی سردار حسن انجیدنی 🔷پاسداری که با ما آمده بود، جلوتر دوید ‌به‌سمت مرتضی قربانی و گفت: «سلام آقا مرتضی، این ده نفر سهم شماست.» و به من اشاره کرد و گفت: «مسئولشون هم برادر...» اسمم را‌ نمی‌دانست. آقا مرتضی به من نگاه کرد و پرسید: «اسمت چیه؟ بچه کجایی؟» - حسن انجیدنی. نیشابور آقا مرتضی همان‌طور که گوشی بیسیم را به گوشش چسبانده بود، داد زد: «آقا فریدون! آقا فریدون!» فریدون بختیاری تند دوید و آمد: «بله آقا مرتضی.» - این برادرها رو‌‌ ببر توی گردان‌ها تقسیم کن. بعد به من اشاره کرد: «این حسن آقا هم پیش من می‌مونه.» همه رفتند و من ماندم و آقا مرتضی. وقت سلام و احوالپرسی و معارفه نبود. درست در معرکۀ مرحلۀ دوم عملیات بیت‌المقدس، آزادسازی خرمشهر بودیم. 🔶 کنار ایستادم و بادقت به کارهای آقا مرتضی قربانی نگاه می‌کردم تا چیزی از دستم در نرود و همۀ کارهایش را یاد بگیرم. بیسیم مدام سروصدا می‌کرد و آقا مرتضی تندتند به گردان‌ها پیام می‌داد و هدایتشان می‌کرد. از همان شب کارم شروع شد. مثل اینکه قرار بود به‌جای بودن کنار دست فرمانده گردان، وردست فرمانده تیپ باشم. بیست‌وچهارساعته درگیر بودیم. پابه‌پای آقا مرتضی می‌دویدم. توی تمام سرکشی‌‌‌ها همراهش بودم. با جیپ می‌رفتیم سرکشی توپخانه و اداوات و تا شب این‌طرف و آن‌طرف می‌دویدیم. 🔷بعضی ‌وقت‌ها نمازمان دیر می‌شد و گاهی اصلاً‌ نمی‌شد نماز بخوانیم یا با پوتین می‌خواندیم. آقا مرتضی یک لحظه آرام و قرار نداشت. روز در فکر و برنامه‌ریزی برای عملیات شب بود و شب هم باید گردان‌ها را هدایت می‌کرد. در فکر ناهار و شام نبود. صبحانه هم‌ نمی‌خورد. خواب نداشت. اگر فرصتی دست می‌داد یک گوشه می‌افتاد و یکی‌دو ساعت می‌خوابید. حتی‌ نمی‌توانست به جانشینش بگوید من می‌خواهم استراحت کنم، از خستگی بیهوش می‌شد. 🛒 خرید آسان از سایت: http://shop.hdrdc.ir/ با ما همراه باشید👇👇👇 @nashremarzoboom
- 🍃🌺 سلام علیکم و رحمت الله 🌺🍃 📆 يكشنبه 🔅۱۸ شهریور ۱۴۰۳ 🔅۴ ربیع الاول ۱۴۴۶ 🔅۸ سپتامبر ۲۰۲۴ •┈┈••✾•💠•✾••┈┈• 🔸همراه شما در کانال داستان دفاع مقدس، نکته، نقد 🔸ارتباط با من @ghasem_vardiani 🔸پیامهای سیاسی، اجتماعی https://virasty.com/Vardiani .
🤲 اللهم عجل لولیک الفرج...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸 ‌‌‌ 🔸همراه شما در کانال داستان دفاع مقدس، نکته، نقد 🔸ارتباط با من @ghasem_vardiani 🔸پیامهای سیاسی، اجتماعی https://virasty.com/Vardiani .