eitaa logo
داستان دفاع مقدس، نکته، نقد
146 دنبال‌کننده
438 عکس
6 ویدیو
1 فایل
پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند... شهید سید مرتضی آوینی تماس با من @ghasem_vardiani
مشاهده در ایتا
دانلود
◾️ رمان «پروانه‌ها زیر باران» نوشته مصاحبه با روزنامه https://qudsonline.ir/x6L2Q وردیانی رمان «» زندگی سرلشکر شهید سید را در سال ۹۵ به چاپ رسانده و نوشتن آن نزدیک به ۴ سال طول کشید. وردیانی می‌گوید: شخصیت جالب این شهید خداجوی اولین عاملی بود که طولانی‌شدن زمان پرس‌وجو و بررسی زوایای مختلف زندگی‌اش را بر من سخت نکرد. به نظرم شهید نامجوی یکی از شخصیت‌های ناشناخته در عرصه دفاع مقدس است. متأسفانه این شهید مثال‌زدنی از همان زمان شهادت تاکنون از دید مردم و رسانه‌ها پنهان ماند و دیگر از ایشان و زحمات و خدماتش در جبهه‌های دفاع مقدس یادی نشد، در حالی که ایشان قبل از ورود به دانشکده افسری با امام خمینی(ره) دیدار داشته‌اند و از جمله فرماندهانی بودند که فعالیت‌های زیرزمینی جالبی را مدیریت کرده‌اند که تمامی ‌این مسائل در «پروانه‌ها زیر باران» نقل شده است. در این زندگی شهید نامجوی از ۴ سالگی تا زمان شهادت به تصویر کشیده شده است... 👈لینک https://qudsonline.ir/x6L2Q ✒️ https://eitaa.com/Vardiani_Writing
✳️کتاب نوشته انتشارات ماجرای ساختن بر روی وردیانی: سال ۶۴ بعد از عملیات قرار شد که روی اروند یک ساخته شود. با اینکه پل‌های مختلفی ساخته شده بود اما هیچ‌کدام جوابگوی نیاز رزمندگان نبود یا دشمن آن‌ها را ویران می‌کرد یا از استحکام لازم برخوردار نبود. پل «بعثت» پلی زنجیره‌ای‌شکل بود که در بستر رودخانه کار گذاشته شد؛ به‌نحوی که تا پایان کار، دشمن به‌هیچ‌وجه قادر به مشاهده ساخت پل نبود. با تحقیقات که داشتم، متوجه شدم که هیچ‌کس نتوانسته خالق چنین پلی در جهان باشد زیرا اروندرود یکی از ۳ رود وحشی جهان است و ساختن پلی به این شکل بر روی آن بسیار دشوار و اصلاً ناشدنی است. با توجه به اینکه ساخت پل نیازمند به کار تخصصی و فنی داشته است، بنده به عنوان نیازمند به رسیدن به درک صحیحی از ساخت پل داشتم. بنابراین مباحث مهندسی ساخت پل را نیز مطالعه کردم. با انجام ۳۷ مصاحبه مختلف در زمینه مهندسی نهایتاً سعی کردم که فضای رمان را از حالت مهندسی خارج کنم و روایتی داستانی را به خواننده تقدیم کنم در حالی که مخاطب به‌آرامی ‌متوجه عظمت ساخت پل خواهد شود. برای اینکه مخاطب درک بهتری از اهمیت کار داشته باشد، مجبور به خلق چند شخصیت تخیلی در کنار شخصیت‌های اصلی و واقعی‌ای چون مهندس بنی‌هاشم، مدیر پروژه پل بعثت، شدم. بنابراین برای همراه‌کردن مخاطب ۲ فرضی به اسم عباس و قاسم خلق کردم که اواسط کتاب به رسیدند. با روزنامه قدس https://qudsonline.ir/x6L2Q ✒️ https://eitaa.com/Vardiani_Writing
- ✳️کتاب کمین آخر نوشته انتشارات 🔘روایت معجزه دلاورمردان کتاب «» درباره مردانی است که مانع از سقوط شدند. وردیانی در ابتدای درباره آن می نویسد: آن چه در این کتاب خواهد آمد، روایت حماسه بزرگی است که در جاده - سر پل ذهاب و بعد از به وقوع پیوسته. این کتاب چند مرد تنهاست که در شرایطی وحشتناک تا آخرین نفس جنگیدند، سینه را در مقابل گلوله های و تن را در برابر تانک ها سپر کردند تا سر پل ذهاب را از خطر سقوط حتمی نجات دهند. کمتر از ۵۰ رزمنده در برابر یک گردان تانک و نزدیک به هزار نفر از نیروهای دشمن مقاومت می‌کنند. این کتاب از زبان سردار که اینک از سرافراز به شمار می‌روند، نوشته شده است. ✒️ https://eitaa.com/Vardiani_Writing
- ✳️ گفت‌وگوی #پرس با درباره کتاب 🔘 «هتل نیوسایت» روایتی خیال انگیز از شخصیت واقعی شهید وردیانی: همیشه به دنبال این بودم که در خصوص شهیدی کار کنم که در عین موثر بودن، مستقیما درگیر رو در رو نباشد. فکر می کردم در خصوص چنین هایی نوشته نشده و لازم است، کاری انجام شود. سال 64 که درباره شخصیت شهید مطالعه کردم، دیدم کسی که می تواند این خلأ ذهنی ام را پر کند و در عین حال تاثیرگذار باشد، رهنمون است کسی که به عنوان پزشک و نیروی در در سه سال اول حضور فعالیت داشت. 🔗لینک https://dnws.ir/001DB7 ✒️ https://eitaa.com/Vardiani_Writing
🟢این حسن آقا پیش من می‌مونه! 🔴اتاق سه گوش، روایت داستانی زندگی سردار حسن انجیدنی 🔷پاسداری که با ما آمده بود، جلوتر دوید ‌به‌سمت مرتضی قربانی و گفت: «سلام آقا مرتضی، این ده نفر سهم شماست.» و به من اشاره کرد و گفت: «مسئولشون هم برادر...» اسمم را‌ نمی‌دانست. آقا مرتضی به من نگاه کرد و پرسید: «اسمت چیه؟ بچه کجایی؟» - حسن انجیدنی. نیشابور آقا مرتضی همان‌طور که گوشی بیسیم را به گوشش چسبانده بود، داد زد: «آقا فریدون! آقا فریدون!» فریدون بختیاری تند دوید و آمد: «بله آقا مرتضی.» - این برادرها رو‌‌ ببر توی گردان‌ها تقسیم کن. بعد به من اشاره کرد: «این حسن آقا هم پیش من می‌مونه.» همه رفتند و من ماندم و آقا مرتضی. وقت سلام و احوالپرسی و معارفه نبود. درست در معرکۀ مرحلۀ دوم عملیات بیت‌المقدس، آزادسازی خرمشهر بودیم. 🔶 کنار ایستادم و بادقت به کارهای آقا مرتضی قربانی نگاه می‌کردم تا چیزی از دستم در نرود و همۀ کارهایش را یاد بگیرم. بیسیم مدام سروصدا می‌کرد و آقا مرتضی تندتند به گردان‌ها پیام می‌داد و هدایتشان می‌کرد. از همان شب کارم شروع شد. مثل اینکه قرار بود به‌جای بودن کنار دست فرمانده گردان، وردست فرمانده تیپ باشم. بیست‌وچهارساعته درگیر بودیم. پابه‌پای آقا مرتضی می‌دویدم. توی تمام سرکشی‌‌‌ها همراهش بودم. با جیپ می‌رفتیم سرکشی توپخانه و اداوات و تا شب این‌طرف و آن‌طرف می‌دویدیم. 🔷بعضی ‌وقت‌ها نمازمان دیر می‌شد و گاهی اصلاً‌ نمی‌شد نماز بخوانیم یا با پوتین می‌خواندیم. آقا مرتضی یک لحظه آرام و قرار نداشت. روز در فکر و برنامه‌ریزی برای عملیات شب بود و شب هم باید گردان‌ها را هدایت می‌کرد. در فکر ناهار و شام نبود. صبحانه هم‌ نمی‌خورد. خواب نداشت. اگر فرصتی دست می‌داد یک گوشه می‌افتاد و یکی‌دو ساعت می‌خوابید. حتی‌ نمی‌توانست به جانشینش بگوید من می‌خواهم استراحت کنم، از خستگی بیهوش می‌شد. 🛒 خرید آسان از سایت: http://shop.hdrdc.ir/ با ما همراه باشید👇👇👇 @nashremarzoboom
قاصدک ها پاییز را دوست ندارند. نوشته •┈┈••✾•💠•✾••┈┈• 🔸همراه شما در کانال ❇️ داستان دفاع مقدس، نکته، نقد 🔸لینک ارتباط @ghasem_vardiani .