#معرفی_کتاب
#من_ادواردو_نیستم
#تازه_های_کتاب
#داستان
💫حتماً در تاریخ خواندهاید مشرکان مکه رفتن پیش پیامبر. به پیامبر گفتند ای محمد ما هرچه بخواهی به تو میدهیم هر چقدر پول و ثروت و مال و منال بخواهی به تو میدهیم هر پست و مقامی هم بخواهی به تو میدهیم. اصلاً تو را میگذاریم رئیسمان. تو را میگذاریم سرورمان.
✴ فقط یک شرط دارد آنهم اینکه دست از آیینت برداری.
پیامبر اخمهایش را توی هم کرد. همانجا آب پاکی را ریخت روی دست مشرکان. بهشان گفت: به خدا قسم اگر خورشید☀ را در دست راست من و ماه🌙 را در دست چپ من بگذارید که دینم و رسالتش را رها کنم هرگز این کار را نخواهم کرد! میبینید چه پیامبری داری؟ میبینی چه ولی و پیشوایی داری؟
با خودت میگویی ببین چه جور دل از دنیا کنده که دنیا توی نگاهش شده هیچ شده.شده پوچ.
✋یک لحظه بایست. یک لحظه توقف کن! من کسی را میشناسم که یه قطره از اقیانوس بیپایان رسول الله در کام او ریخته شد و همچون پیامبر به دنیا و همه مافیهایش پشت پا زد.
📚#زنان_عنکبوتی
♨️#تازه_های_کتاب
📣انتظار به پایان رسید.....📣
👠👠کتاب #زنان_عنکبوتی رسید👠👠
💢و این بار با یک پرونده امنیتی و بر اساس یک پرونده ی واقعی...😎 از نویسنده صاحب سبک، نرجس شکوریان فرد...✍
♨️♨️♨️♨️♨️
من فقط عکسای خودمو می ذاشتم.📸 عکس های مهمونیا و گردشایی که می رفتم. یا گردش و تفریح.🏞
عکسای خودمو دوست داشتم. البته برام مهم بود که لایک ❤️و پیام هم داشته باشم💌.
پیجم مثل بچه ام شده بود. مثل خونه خودم. هم دوستش داشتم، هم توش راحت بودم💞. خیلی راحت...
همین که نامحدود بود و آزادی رو لمس می کردم، احساس قدرت می کردم.
🌀#تازه_های_کتاب
📚 #تنها_زیر_باران
✍ #مهدی_قربانی
🔖 #دفاع_مقدس
📚✨📚✨📚✨📚
💥حکایت مردی که هیچ گاه آرام و قرار نداشت. همیشه دنبال این بود که چه باید بکند، برای وطنش. 🇮🇷
🔰 مردی خوش پوش👕، خوش سیما، خوش اخلاق، خوش خنده. 😊
انگار همه خوش ها را جمع کرده بود کنار هم.
☘ برگی از کتاب:
"به روایت حاج #قاسم_سلیمانی، فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله در دوران دفاع مقدس"
🔹یک گوشه دراز کشیدم و پلک هایم روی هم رفت...
آقا مهدی از در وارد شد🚪. هیجان زده پرسیدم: " آقامهدی مگه تو شهید نشدی؟"
🔸با خنده گفت: "من توی جلسه هاتون میام. مثل اینکه هنوز باور نکردی شهدا زنده ن."
عجله داشت. می خواست برود. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: "پس حالا که می خوای بری، لااقل یه پیغامی💌 چیزی بده تا به رزمنده ها برسونم."
_ قاسم، من خیلی کار دارم، باید برم. هر چی میگم زود بنویس.✍
فوری خودکارم🖌 را از جیبم درآوردم و گفتم: "بفرما برادر! بگو تا بنویسم."
بنویس: "سلام، من در جمع شما هستم."
موقع خداحافظی🤚، گفتم: "خب الان من رو این رو ببرم بدم به بقیه، ازم قبول نمی کنن که. بی زحمت زیر نوشته رو امضا کن."
برگه را گرفت. اول یک نقطه . گذاشت و بعد امضا کرد.📝
کنارش نوشت: "سید #مهدی_زین_الدین."
نگاهی بهت زده به امضا و نوشته زیرش کردم. باتعجب پرسیدم: "چی نوشتی آقا مهدی؟ تو که سید نبودی!"
_اینجا بهم مقام #سیادت دادن.ص ۲۷۸
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
🇮🇷 @witness