°•|از چادرم تــــــا شهـــادت|•°
~ #رمان #پارت_اول #چشمانت_حرف_هایت_را_میگویند از کلاس اومدم بیرون و به سمت محوطه ی دانشگاه رفتم
#رمان
#پارت_دوم
#چشمانت_حرف_هایت_را_میگویند
- آقای علی پور لطفا از این به بعد از صحت داشتن افکارتون باخبر بشین بعد در موردش سوال کنین. الانم من باید برم دیرم شده . یاعلی ...
من رفتم و او را با قیافه ی مات و مبهوت تنها گذاشتم . چرا براش مهم بود که نظر من در موردش چیه ؟
استغفرالله ...
استغفاری کردم و یاد قول و قرارم با خودم افتادم که نباید به نامحرمی فکر کنم ...
+ به به ! راحله خانوم . پارسال آشنا ، امسال هیچی !
فاطمه بود ... بهترین دوستم . دوای دردم پیش خودش بود .
+ خب حالا چرا تو فکری ؟
- فاطمه جانم ! من الان هیچی نمی گم که باز یادم نیفته ولی تو یه کاری بکن حواسم پرت باشه ...
+ آهان ! به گمونم راحله خانم به نامحرما فکر کردن ...
- هعی ... چی بگم ؟
چادرم را محکم تر گرفتم و با فاطمه قدم زدیم ...
اصلا یادم رفته بود که میخواستم تاکسی بگیرم !
- فاطمه ؟
+ جان فاطمه ؟
- بریم کتاب بخریم ؟
+ کتاب ؟ الان ؟
- آره خیلی وقته یه کتاب درست حسابی نخوندم .
+ باشه هر جور میدونی ...
رفتیم توی کتاب فروشی ...
من و فاطمه وقتی پامون رو توی کتابفروشی ها میگذاشتیم میرفتیم سروقت کتابای شهدایی ...
رفیق شهید من و فاطمه شهید حججی بودن : داداش محسن ~
لد یکی از کتابا جذبم کرد ...
هم اسمش و هم جلدش ...
یه انار ...
یادت باشد ... عاشقانه ترین کاتاب مدافعان حرم ...
همون رو برداشتم ... فاطمه هم کتاب خانم کارکوب رو برداشت . پولش رو حساب کردیم و زدیم بیرون ...
+ چرا نزاشتی دو تا کتاب بردارم ؟ این خوراک دو ساعتمه ...
- اگه خوراک دوساعت شماس ، خوراک نیم ساعت منه ولی ، باید حساب شده بخونیم ... باید همشو یاد بگیریم و توی زندگیمون به کار ببریم ...
بہ قلم 👈🏻 ریحانہ ربانے
#کپی_با_ذکر_نام_نویسنده
@Witness ☺️
~
#رمان
#پارت_سوم
#چشمانت_حرف_هایت_را_میگویند
از خونه اومدم بیرون و رفتم توی ایستگاه اتوبوس دانشگاه . سرم رو کرده بودم توی جزوه هام .
یهویی دیدم علی پور با ماشینش اومد جلوی ایستگاه .
- سلام راحله خانم.
+ سلام
دوباره سرم رو گرم جزوه ام کردم .
- سوار شید میرسونمتون . اتوبوس دیر میاد دیر میرسینا .
+ خیر ممنون .
- بیاین دیگه .
+ شما چرا دست از سر من بر نمی دارین ؟
بلند شدم و رفتم توی یه کوچه . گوشیم رو در آوردم تا به فاطمه زنگ بزنم .
- لطفا . خواهش میکنم بیاین . میخوام چند تا سوال درباره دین و چیزی که شما قبول دارین ازتون بپرسم توی راه .
همیشه شدیدا مشتاق بودم درباره اینطور چیزا به همه کمک کنم ولی الان اصلا دلم نمی خواست . ولی ... دلم براش می سوخت . اون یه مرد بود . داشت به خاطر من غرورشو می شکست .
+ میتونید از گوگل پیدا کنید .
- شما بهم جواب بدین بهتر متوجه میشم .لطفا ... تو رو به امام حسین بیاین سوار بشین .
دست گذاشت روی نقطه ضعفم . باید تسلیم می شدم . منو قسم داده بود ... به قهرمان تموم زندگیم .
+ چرا قسم میدین ؟ درست نیست این کار ولی به خاطر اینکه دست گذاشتین روی نقطه ضعفم ...
- ممنون .
چه پررویی تو آخه ...
رفتم در عقب رو باز کردم و نشستم .
+ خب ؟ سوالتون ؟
- راستش اولین سوالم اینه که ... شما که آهنگ گوش نمیدین ، چیو جایگزینش میکنین ؟
+ مداحی ... ببینید ... مطمئنا شما وقتی آهنگ گوش میدین یاد همه ی بیچارگی های زندگیتون و اتفاقای بدی که براتون پیش اومده فکر میکنین . درسته ؟
- خب ... بله تقریبا .
+ ولی وقتی ما مداحی گوش میدیم به خودمون افتخار میکنیم . خیلی خوشحال میشیم از داشتن چنین دین و ایمانی و به خودمون افتخار میکنیم .
- میشه برام چند تاش رو بفرستین ؟
بہ قلم 👈🏻 ریحانہ ربانے
#کپی_با_ذکر_نام_نویسنده_و_لینک_کانال ❤️
@Witness
~
#رمان
#پارت_چهارم
#چشمانت_حرف_هایت_را_میگویند
+خیر . توی گوگل هست .
وای ! نکنه توقع داشت شمارشو بگیرم !!! احساس گناه میکردم . یه نامحرم ... یه دعوت ... و سوالاتی که ممکن بود منجر به گناه بشن ...
- خب شما بهتر میشناسید این مداحی ها رو .
+ شرمنده . الان روی کاغذ براتون لینک یه کانال رو می نویسم از اون میتونید مداحی هایی که خیلی خوبن رو پیدا کنین .
زود لینک کانال مداحی های سید رضا نریمانی رو براش نوشتم و بهش دادم .
اگه خودتون میفرستادین که بهتر بود ولی ... مرسی .
- شرمنده ... من به هیچ نامحرمی هیچ پیامی نمیدم ...
+ خب سوال دومم اینه که چرا شما انقدر با من سر و سنگین حرف میزنید ؟
- فکر نمی کنم مربوط به دین و مذهب باشه .
+ چرا هست ... میخوام ببینم توی دین و مذهب شما اینطوری گفته که خانم ها باید آقایون رو خرد کنن ؟
- من با همه یه طور رفتار میکنم و همینطور که قبلا گفتم بهتون من به محرم و نامحرم شدیدا اهمیت میدم .
+ خب اگه یکی به کسی علاقمند شده باشه چی ؟
بہ قلم 👈🏻 ریحانہ ربانے
#کپی_با_ذکر_نام_نویسنده_و_لینک_کانال ☺️
@Witness
~
#رمان
#پارت_پنجم
#چشمانت_حرف_هایت_را_میگویند
رسیده بودیم در دانشگاه ولی ،خشکم زده بود . صدام در نمی اومد . بزور گفتم :
- ببخشید فکر کنم سوال های دینیتون داره به گناه تبدیل میشه.
+ من ...
- خیلی ممنون بابت اینکه رسوندینم و پشیمونم کردین . یاعلے .
+ راحله خانم !
راهم رو کشیدم و رفتم و از شانس خوبم ساعت اول با دانیال کلاس نداشتم .
رفتم داخل کلاس . سعی کردم حواسم رو به حرفای استاد جمع کنم و دوباره شروع کردم استغفار کردن ... ولی مگه می شد ؟ خیلی سخت بود.
تازه داشتے ب دلم می نشستے ولے خودت همہ چیز را خراب کردے ... ولی اون که کاری نکرد راحله ! میدونم ولی ... هیچ دلیل موجهی برای کارم نداشتم . فاطمه هم نیومده بود تا بهش بگم دردمو ...
+ خانم عبداللهی ؟ حواستون با منه ؟
- بله استاد .
... تُ داری مرا از درس هم می اندازی !
لبم رو گزیدم و فقط استغفار ...
*****
+ صبحت بخیر عزیزم .
با چشمای بسته گفتم :
- صبح بخیر مامانم .
+ پاشو ببینم دختر . ظهر شد !
ای وای ! امروز جمعس ؟
+ وا ! مگه نمی دونستی ؟
- نه اصلا حواسم نبود . گفتم حتما الان باید برم دانشگاه .
+ از دست تو دختر ...
- مامان !
+ جانم !
- میشه حرف بزنیم ؟
+ شما که چیزی نخوردی ! صبر کن برم چای و بیسکوییت بیارم بعد با هم حرف میزنیم .
@Witness
~
#رمان
#پارت_ششم
#چشمانت_حرف_هایت_را_میگویند
+ خب! قضیه چیه ؟
- مامان راستش یه پسریه توی دانشگاه که دست از سرم برنمیداره و ....
همه چیزو به مامان گفتم ... سیر تا پیاز ...
+ خب ، نظر خودت چیه ؟
- ازش خوشم نمیاد ... یعنی ...
+ خب رک و راست حرفتو بهش بزن !
- مامان ... من نمیتونم
.
+ چرا !؟
- نمی دونم ... به خاطر من غرورشو زیر پا گذاشته !
+خب این حرف درسته ولی باید معیارهارو بسنجی !
- یه کاری بکن ... نمی دونم ... مامان یه کاری بهم بگو که حواسمو پرت کنه ... که دیگه بهش فکر نکنم .
+ بهش فکر میکنی ؟
- نمی دونم .
+ اگه بهش فکر میکنی یعنی یه علاقه ای بوده که دوطرفه شده وگرنه اگه کسی بود که ازش متنفر بودی خوشحال هم می شدی که پسش زدی ! حالا فقط باید وضعیتو بسنجی!
- به همین سادگی مامان ؟ آخه یعنی چی من ... یعنی اون همش ...اصلا براش مهم نیس که کی محرمه و کی نامحرم ... ولی ...
بہ قلم 👈🏻 ریحانہ ربانے
#کپی_با_ذکر_نام_نویسنده_و_لینک_کانال
@Witness
°•|از چادرم تــــــا شهـــادت|•°
~ #رمان #پارت_ششم #چشمانت_حرف_هایت_را_میگویند + خب! قضیه چیه ؟ - مامان راستش یه پسریه توی دانش
#رمان
#پارت_هفتم
#چشمانت_حرف_هایت_را_میگویند
+این کار خیلی به فکر کردن نیاز داره دخترم.. تو که هنوز اون رو خوب نمیشناسی. فعلا همه سعیت رو بکن اگه نتونستی فراموشش کنی اون وقت یه فکری می کنیم.
- ولی مامان من چیکار کنم نمیدونم حرف های امروزش همش توی مخم رژه میره ... عکس بدن مشکلی برام پیش میاد نمیدونم باید با این چیکار کنم حتی حاضرم از دانشگاه هم بزنم ولی حاضر نیستم که با نامحرم حرف بزنم...
+ دخترم ! ذکر بگو تا حالت خوب بشه ...
رفتم داخل اتاقم و به گفته ی مامان عمل کردم ... حسابی گریه کردم و آروم تر شدم .
خدایا کمکم کن اصلا دیگه بهش فکر نکنم ... خودت کمکم کن !
******
رفتم دانشگاه ... سعی کردم خیلی بهش بی تفاوت باشم .
توی کلاس هم که انگار زمان با یدونه لاکپشت سنگی کشتی میگرفت ...
تا حالا انقدر کلاسا برام خسته کننده نشده بود ... حواسمو جمع کردم و زل زدم به تخته. یهویی حس کردم یه انگشت داره کمرمو سوراخ میکنه .
+ چته فاطمه ؟
- هیچی ... چرا حواست نیس ؟
+ به چی باید حواسم باشه ؟
- به کلاس اسکل !
+ من اسکلم یا تو که حواست به منه ؟
- باشه دیگه حواسم بهت نیس .
***
داشتیم می رفتیم توی محوطه ...
- خب ؟ چی شده بود ؟
+ هیچی ...
استغفار کردم ... نباید میزاشتم دوباره یادم بیاد .
- هیچی چیه دقیقا ؟
+ شات آپ پلیز !
- خیلی بی ادبی !
+ و بی اعصاب ...
- اونو که شاخشی .
دیدم دانیال داره میاد طرفمون . دست فاطمه رو گرفتم و با یه راه رفتنی که شبیه به اونایی بود که دستشویی دارن رفتیم سمت نیمکت ها .
- چرا همچین میکنی ؟ مخت تاب داره ؟
+ میفهمی .
- چی شده ؟ این یارو دوباره پیله کرده بهت ؟
+ اوهوم .
- صبر کن تا حالشو بیارم .
#کپی_با_ذکر_نام_نویسنده_و_لینک_کانال
به قلم 👈🏻 ریحانه ربانی
@Witness
°•|از چادرم تــــــا شهـــادت|•°
#رمان #پارت_هفتم #چشمانت_حرف_هایت_را_میگویند +این کار خیلی به فکر کردن نیاز داره دخترم.. تو که هنوز
#رمان
#پارت_هشتم
#چشمانت_حرف_هایت_را_میگویند
دانیال داشت می اومد طرفمون ، برعکس همیشه آروم بود . فاطمه رفت طرفش و راهشو بست .
+ سلام . بفرمایین ؟
- با راحله کار دارم اگه میشه برین کنار ..
.
+ من واقعا متاسفم ولی راحله خانوم،نه راحله با شما کاری ندارن !
از داخل خرد شدم ... ولی من باهاش کار داشتم ... من ... لبی گزیدم و باز هم استغفار ...
دیگه داشت داد می کشید .
- مگه تو زبونشی ؟ هان ؟
میخواست فاطمه رو با دست هل بده اونور که دویدم وسطشون . دستشو آورد پایین .
- راحله ... .
+ من هیچ سلامی و علیکی با شما ندارم آقا ... شما به چه حقی دستتو دراز میکنی ؟ فکر کردی چون مردی... البته مرد که چه عرض کنم حیف مردایی که شما جزءشون باشی ، ولی فکر کردی باید قلدری کنی و هر چی دلت خواست بگی ؟ شما چی میفهمی حیا چیه ؟ چرا دنبال دختر نامحرم راه میفتی ؟
- باشه من نفهمم . ولی تو چی میدونی عشق چیه ؟
نزدیک بود جلوی همه اشک بریزم و دلم میخواست آب بشم و برم توی زمین . من دل یه آدمو شکسته بودم . با این حرفش شاخ های دوستانم دراز تر از قبل شد ! و پوزخند دوستانش تمام شد !
به گمونم همه به خاطر تیپش دوستش دارن ... خب ... بیخیال ...
- چرا فکر میکنین من عشقو نمی فهمم . من میفهمم خیلی ام بیشتر از بقیه میفهمم ...آره ما چادریا از جهتی نگاه میکنیم که شما فکرشم نمی کنین ! شما عشق توی چی می بینین ؟ توی گناه ؟ توی خوردن مشروب ؟ توی ارتباط با نامحرم ؟ توی جشن های مختلط ؟ ... نه ... ما اینجوری نیستیم ! ما عشقو توی پیاده روی اربعین می بینیم ... هرسالو به عشق ماه رمضان و محرم می گذرونیم . ما عاشق چادرمونیم ... الکی میگین حضرت زهرا ب پوشش ما چیکار داره ... میگین خدا ب نماز ما نیاز نداره . این حرف درسته ولی ما به خدا نیاز داریم ...ما بہ عشق شهادت زنده ایم ... خواهرا الان یه فرصته ... مگه شما خوشگل و خوشتیپ نیسین ؟ این درسته که بزارین هر کسی ازتون استفاده و یا بدتر سواستفاده بکنه ؟
همه زل زده بودن بهم ... از حرفام راضی بودم ...
- ولی..
+ یاعلی مدد .
#کپی_با_ذکر_نام_نویسنده_و_لینک_کانال
به قلم 👈🏻 ریحانہ ربانے
@Witness
مجموعه ای بی نظیر از
🔹#عکسنوشتهها 🔹#مخصوصِ
🔸#پروفایل و🔸 #استاتوس
مخصوص همه اقشار جامعه... 😍
🔹 #عاشق 🔹#مذهبی
🔸#شکستخورده🔸#لاکچری
🔹#غمگین🔹#احساسی
🔸#رمانتیک🔸#لوتی
🔹#رمان 🔹#وهرچیکهبخوای
❇️هر فازی داری ما با کمال میل پذیراییم./قول میدم پشیمون نشی.
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
🔻بعضی ها می گویند:🧐
چادر سرکردن بی کلاسی است ، عقب افتادگی است !😕
ولی اگر اقتـداء به زهــرا بی کلاسی است...
اقتـداء به زینب بی کلاسی است...
پس ما هم با صـدای بلنـد اعلام می کنیم.. 😏
"که ما عقب افتـاده ایم و به این خصلت هم افتخار می کنیم"✌️♥️
🔴حالا ما میخواییم یه کانال بهتون معرفی کنیم به اسمِ ✨چـــ🦋ــادریهایــِ💙بـاکـلاسـ…✨↘️
🔘یه کانال پر از⬇️
•|🦋|•#پروفــایـــلـــ🌟
•|🦋|•#عکــســـ_نــوشـتـهــ🌈
•|🦋|•#والـپــیــپـر💫
•|🦋|•#داسـتانــ📖
•|🦋|•#تــلـــنـگــر🔖
•|🦋|•#اخــبـارمــهــمـ🖇
•|🦋|•#کـلــیــپـــ_هـــایـــ_جـذابـ
•|🦋|•#دانــســتـــنـــیـــهــا📄
•|🦋|•#مداحــیــهـــا🎤
•|🦋|•#رمـــانــ💟
•|🦋| •#تـــمــ 🌸
💢این کانال هم برای آقــایونِ👨💼
هم برای بانوان🧕
🔰یه سر بزن شاید خوشت اومد💚
⬇️✨⤵️✨⬇️✨⤵️✨⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2966290452Ceda4928393
هدایت شده از یکشنبھتبادلاتگستردھمادࢪ🌱💙!'
وایییییییییییی عکسای بالا رو نگاه کن😱😱😱
دختر هستی و هنوز عضو این کانال نیستی؟؟ 🤦🏼♀
منبع پروفایل های چادری اینجاست😍
همه پروفایل هاشونو از اینجا بر میدارن🤫🤭
https://eitaa.com/joinchat/26804352C4d76eb3f34
تازه از مدیرش نگم براتون😂
هفته ای یه بار چالش #صندلی_داغ میزاره و به سوالات همه ی اعضاش پاسخ میده😃😉
اولین کانالیه که انقدر با اعضاش صمیمیه😄
تازه به جز پروفایل هر روز کلی🤩
#استوری
#تلنگرانه
#چادرانه
#رفیق
#دخترونه
#پسرونه
#استیکر
#تم
#والیپر
و....
میزاره😌
لیست عمل به قول هاشو دیدی؟ 😨💯
هر برنامه ای که دنبالشی رو توی لیست عمل به قول هاش گذاشته👻
تازه هروز کلی #سوپرایز هم میده😛
اگر عاشق خوندن رمانی این کانال رو از دست نده
بیا تو کانال کلی پی دی اف #رمان داخلش هست🤑
من دیگه بیشتر از این نمیگم خودت برو نیگا کن😌😂😂👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/26804352C4d76eb3f34
هدایت شده از دوشنبھتبادلاتگستردھمادࢪ🌱💙!'
وایییییییییییی عکسای بالا رو نگاه کن😱😱😱
دختر هستی و هنوز عضو این کانال نیستی؟؟ 🤦🏼♀
منبع پروفایل های چادری اینجاست😍
همه پروفایل هاشونو از اینجا بر میدارن🤫🤭
https://eitaa.com/joinchat/26804352C4d76eb3f34
تازه از مدیرش نگم براتون😂
هفته ای یه بار چالش #صندلی_داغ میزاره و به سوالات همه ی اعضاش پاسخ میده😃😉
اولین کانالیه که انقدر با اعضاش صمیمیه😄
تازه به جز پروفایل هر روز کلی🤩
#استوری
#تلنگرانه
#چادرانه
#رفیق
#دخترونه
#پسرونه
#استیکر
#تم
#والیپر
و....
میزاره😌
لیست عمل به قول هاشو دیدی؟ 😨💯
هر برنامه ای که دنبالشی رو توی لیست عمل به قول هاش گذاشته👻
تازه هروز کلی #سوپرایز هم میده😛
اگر عاشق خوندن رمانی این کانال رو از دست نده
بیا تو کانال کلی پی دی اف #رمان داخلش هست🤑
من دیگه بیشتر از این نمیگم خودت برو نیگا کن😌😂😂👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/26804352C4d76eb3f34
هدایت شده از بنر های سه شنبه لوک/Luke
⌟ به نام او...🌿 ⌞
گریه امونمو بریده بود!
دیگه توان دوییدن نداشتم
نگاهم به چشماش بود...
چشمای رنگ شبش ک این بار بجای عشق توشون رو سردی و بی حسی پر کرده بود
با این چشاش نمیدید سوختن منو تو آتیش عشقش؟
نمیدید شده همهی زندگیم؟
نمیدید داره زندگیمو ازم میگیره؟
با اخرین جونی که تو تنم بود... اسمشو با تمام وجود جیغ کشیدم
....
ادامه رمان در کانال زیر🖤🕊
روزی² الی ³ بار پارت میزاره زود عضو شو بقیه رمان بیبیننن🙂🌱
قشنگ ترین رمان هارو میتونی اینجا بخونی🌿✨
#رهایی
#رمان
https://eitaa.com/joinchat/2422538400C700f32b9e5🌻✨