eitaa logo
°•|از چادرم تــــــا شهـــادت|•°
466 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
67 فایل
بیو❤︎ خاطرات شهیدانه📚 شهدایے های زیبا✨ همسنگرمون🤞🏻💎 @TOLOU_313 گوش شنوا✨👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/16349894129995 لفت!؟ پنجاه صلوات رفیق🥲 کپی؟! واجب☺️ هدف شادی دل امام زمانمونه!!! زشته حرام باشه رفیق!❥
مشاهده در ایتا
دانلود
📚کتاب خانواده پایدار 📝کتابی مناسب برای خانواده هایی که به دنبال ارتباط گیری مناسب با اعضای خانوادشون هستند👨👩👦 وهمچنین به دنبال الگو برداری از شهدا و سبک زندگیشون هستند 😇 زوج های جوونی که میخوان عاشقانه هایی از جنس شهدا را در زندگیشون تجربه کنند.. 😍 این بهترین پیشنهاد برای شما که به دنبال بهترین ها هستید تجربه عاشقی به سبک شهدا♥️ با کتاب "خانواده پایدار" زندگی شهیدکلاهدوز 📗بخشی از کتاب در خانه برای من یک دوست، همسر و همراه خوب بود. همیشه از من به خاطر کارها و زحماتم تشکر می کرد. هرسال، هیئت بانوان برای زیارت به مشهد مقدس می رفت و به مدت یک هفته در آنجا می ماند. آن روزها همزمان با مدرسه بچه ها بود. برای اینکه من از بابت بچه ها نگرانی نداشته باشم، مرخصی هایش را طوری تنظیم می کرد که آن یک هفته را در خانه باشد. حتی اگر در جبهه بود، خودش را می رساند تا از بچه ها مراقبت کند و من با خیال آسوده به زیارت آقا امام رضا(ع) بروم. شهید محمدجعفر نصراصفهانی 🔸موضوع کتاب: سبک زندگی شهدا؛ خانواده
حاج حسین یکتا: پایه‌ی انقلاب اسلامی، توحیدِ امام(ره) است؛ توحید امام و شهدا و رهبر را کنید. وقتی توحید می‌آید، توکل هم می‌آید. @witness
💔 دل نوشته ای با شهدا از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! . کوچه به نام ؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی؟... جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم... . . کوچه ؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم... . . به کوچه رسیدم! ... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . . به کوچه! ... آقا حمید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... . . به کوچه و ... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . . کوچه و ... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ، نگهبانی دل... کم آوردم... گذشتم... . . کوچه انگار بود! بله؛ ... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان میکرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... . . کوچه؛ رسیدم به ... انگار هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میکردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود... . . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . . . . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت... گاهی،نگاهی... ... @Witness