WhereToRead
چطور کشمکش شخصیت علیه جامعه رو بنویسیم؟🥊👥️
کشمکش داستانت رو جلو میبره، تنش و درام ایجاد میکنه و خواننده رو علاقهمند نگه میداره. شخصیتها رو به چالش میکشه، باعث رشد و تغییرشون میشه، بهای شکست ایجاد میکنه و در نهایت داستان رو جذابتر و بهیادموندنیتر میکنه.
کشمکش شخصیت علیه جامعه به این صورته که عقاید، ارزشها یا کُنشهای شخصیت با هنجارها و قوانین و انتظارات جامعهش تضاد دارن.
● انواع این کشمکشها:
سرکوب سیاسی
نابرابری طبقاتی
انتظارات فرهنگی
آزادیهای شهروندی
نقشهای جنسیتی
تبعیض قومی و نژادی
آزادی مذهبی
مشکلات محیطی
● نمونههایی از نمایش دادن این کشمکش در ادبیات:
• کشتن مرغ مقلد اثر هارپر لی (تبعیض نژادی)
• ۱۹۸۴ اثر جورج اورول (سرکوب سیاسی)
• چتر سبز اثر ریچارد پاورز (محیطی)
● خلق شخصیت
هنگام خلق شخصیت مثل هر شخصیت دیگهای بهش نقص و خواسته و نیاز بدید. اون هنگام شورش علیه جامعه باید با کشمکشهای درونیش هم کنار بیاد.
علیه چه ارزشهایی شورش میکنه؟ مهارتها و نقصها و گذشتهش چطور روی تواناییش برای شورش تاثیر میذارن؟
● پایان داستان
کشمکش چطور حل میشه - یا نمیشه؟ شخصیت اصلی میتونه با وجود سرکوب جامعه به اهدافش برسه، جایگزین پیدا کنه یا تغییری درونی رو تجربه کنه.
همیشه نیازی نیست جامعه رو تغییر بده. میتونه آرک شخصیتی خودش رو کامل کنه و جایگاهش در جامعه رو بپذیره. بههرحال، پایانی بنویسید که در اون سفر درونی شخصیت به پایانی رضایتبخش و باورپذیر برسه و مضامین رمانتون رو برجسته کنه.
#چطور_بنویسیم
🏠‧₊˚@WriteClub
2.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بندیکت کامبربچ در کنسرت خیریه «با هم برای فلسطین» شعر محمود درویش را خواند:
«بر این سرزمین چیزی هست شایسته زیستن
بر این سرزمین، بانوی سرزمینها،
آغاز آغازها
پایان پایانها
که فلسطیناش نام بود
که فلسطیناش از این پس نام گشت
سرزمین من، بانوی من!
مرا، چون تو بانوی منی، زندگی شایسته است.»
#فلسطین
🏠‧₊˚@WriteClub
الان دلم یه رفتنی میخواد،
یه موندنی
و یه برنگشتنی.
دلم یه تجدید دیدار،
یه قرار
و یه " دیگه جایی نمیرم." میخواد.
دارم پر میکشم برای سردی هوا،
چایی داغ
و صدای نقارهها.
میگم،
ولی ای کاش اون بدهاش نشنون
که شور افتاده به دلم که نکنه نشه.
نکنه نخواد
و نکنه اینجا گیر بیفتم؛
اما وقتی یه نگاهی به سفرههایی که جلوم پهن شدن میندازم،
میبینم امید هست که منتظرم باشن
برای اینکه دوباره آبیاری شم
و قدر بدونم درخت پر خاطره بودنم رو.
امید هست.
امید دارم.
امشب، و تک تک شبها
این تنها امیدیه که دارم.
֙⋆ #لعیا | یه جایی که دیگه ازش برنگردم
و زری میاندیشید که چرا پیرمرد پسرهایش را زن نمیدهد درحالی که موقع زنشان است، و بعد فکر کرد که آدمهایی که با این همه گل سر و کار دارند چه لزومی دارد زن بگیرند؟
֙⋆ #ازکتابها | سووشون از سیمین دانشور
آنجاکه تو، نه اندازههايت را فهميدى و نه ارزشهايت را پيدا كردى و نه برنامههايت را مشخص كردى، از دسترفتهاى و در ضلال و سردرگمى هستى. و اينجاست كه هر صدايى تو را مىبرد و در هر بساطى چشم مىدوزى كه مبادا چيزى را از دست بدهى و اينجاست كه تو به هر دعوتى جواب مىدهى و خيلى راحت، گام بر مىدارى و ثقل و سنگينى هم نخواهى داشت و در برابر هر دميدن و تحريكى، برافروخته و غضبناك مىشوى و آنچه را كه براى تو و در حوزهى تو نبوده، عهدهدار و مالك مىشوى.
֙⋆ #ازکتابها | روزهای فاطمه سلاماللهعلیها، علی صفایی حائری
باشگاه نویسندگی.
در این گیرودار، از آن سرِ شهر، مردی مؤمن و مبارز دواندوان آمد و گفت: «آی همشهریها، دنبالهروِ این پیامبران باشید. دنبالروِ افرادی باشید که در رساندن پیام خدا مزدی از شما نمیخواهند و در راه درستاند. آخر، چرا کسی را نپرستم که مرا آفریده است و شما هم بهسوی او برگردانده میشوید؟!
0:45
آنوقت بیایم بهجای خدا، معبودهایی را بپرستم که اگر خدای رحمان بخواهد ضرری به من بزند، نه پادرمیانیشان بهدردم میخورَد و نه از مهلکه نجاتم میدهند؟!
درآنصورت من غرق گمراهی هستم! بنابراین رسماً اعلام میکنم که من به خدا ایمان آوردهام. شما پیامبران شاهد باشید.»
آخرش شهیدش کردند!
به او گفته شد: «به بهشت وارد شو.» گفت: «ایکاش قوم من میدانستند که خدا مرا آمرزید و تکریم و تجلیلم کرد.»
بعد از شهادتش، برای نابودی قومش سپاه آسمانی فرو نفرستادیم. کلاً برای عذابدادن قومی، لشکر فرو نفرستادهایم؛ بلکه عذابشان غرّشی وحشتزا بود و تمام! همگی درجا خشکشان زد!
افسوس بر مردم! که هر پیامبری برای راهنماییشان آمد، بدون استثنا، به مسخرهاش گرفتند.
֙⋆ #قرآن | یاسین
باشگاه نویسندگی.
در این گیرودار، از آن سرِ شهر، مردی مؤمن و مبارز دواندوان آمد و گفت: «آی همشهریها، دنبالهروِ این
وقتی داریم راجع به زنده بودن قرآن و جاری بودنش توی زندگیهامون حرف میزنیم، دقیقا به همین مسئله اشاره داریم که باید یاد گرفت هرچیزی که در گذشته اتفاق افتاده رو با دنیای امروزی مطابقت بدیم.
مسئلهی پرستشِ غیر از خدا، فقط دربارهی بتها، خورشید و ماه، دیگر انسانها و حیوانات نیست.
پرستش غیر، یعنی قدم برداری برای جلب رضایت کسی جز خدا. یعنی ترجیح لبخند دیگران به لبخند خدا. یعنی برانگیخته کردن اون، در کنار خاطره ساختن برای دیگران.
[ همراهی با دیگران از نظر قرآن عیب نیست؛ خوشحال کردنشونم. اما تا وقتی که این مسیر برای خدا و خلقِ خدا باشه، نه برای خودت و کسایی که میخوای از تو راضی باشن. باید توی این فاصلهی بین وجود تو و اون دیگری، خدا همواره حضور داشته باشه.]
حالا در پیِ این باید برای خدا باشه، چی هست؟
سعادت.
جلب رضایت دیگران ثمرهای نداره جز تغذیهی غرورت، برطرف کردن لحظهای کمبودهات، تجربهی آنیِ "من آدم خوبیم"؛ اما فقط آدم خوبیم. پس ثمرهی این خوبی چی هست؟ چرا باید خوب باشم؟
اینجاست که رضایت خدا ارجحیت پیدا میکنه.
تو وقتی برای لبخندِ اون بالایی میبخشی، دستگیری میکنی، همنشینی میکنی و همراهی، اونجا سعادت حاصل میشه.
- دیگه توقع نداری اون طرف بهت چیزی بده، تو با خدا معامله کردی.
- عشقت رو تقسیم نکردی و بخشیش رو در بلاتکلیفی نذاشتی، همش دست خداست و تو میدونی اون بهترین امانتدارِ عشقه.
- آرامش داری و برای انتظارات رنگارنگ مردم کار نمیکنی، فقط یک معشوق رو انتخاب کردی که از تو چیزی جز خوشبختی خودت نمیخواد.[ درحالی که مردم خوشبختی خودشون رو آرزو دارن، نه تورو!]
کار خدا از خود گذشتگی برای تو نیست، ارزش حقیقی تورو دونسته. و به همین خاطره که نه آرزو، بلکه وعدهی رسیدن تو به رستگاری رو داده. اگر رنگِ اون رو چه با قلم، چه با دست و با پاشش سطل، به زندگیت بزنی.
֙⋆ #دربارهیقرآن | امانتدارِ عشق