پرواز دل(سرو)
کبوتر دل من در حرم بهپروا زاست
دیار عشق گزیدست و یار و همراز است
به پر کشیدن آزاد این کبوترها
دلاَم ندا دهد این عشق را سرآغاز است
رواق و گنبد و گلدسته و فراز و فرود
صلای ضامن آهو کلید این راز است
اگر غریبی و گر ناتوان و مسکینی
بیا به بارگه از هر طرف، که در باز است
گشای بال و در این بارگاه کن پرواز
بیا و خاطراَت آسوده، یار دمساز است
حریم دل بگشا میزبان سلطان شو
نگر چگونه دلاَت در حرم بهپرواز است
عظيم سرودلير (سرو)
چهارشنبه 15/8/87 مطابق با هفتم ذیقعده 1429
معرفت امام کامل.mp3
25.91M
خاطراتی از کرامات امام رضا علیهالسّلام به جوان اهل سنّت سنندجی- به مناسبت دههی کرامت ۱۴۰۳
دایاناتلو خانوم 1.mp3
14.29M
داستان ترکی از الطاف امام رضا علیهالسّلام به مناسبت دهه کرامت 1403 (فایل شماره ۱)
دایاناتلو خانوم 2.mp3
11.12M
داستان ترکی از الطاف امام رضا علیهالسّلام به مناسبت دهه کرامت 1403 (فایل شماره ۲)
خاطراتی از الطاف و کرامات امام رضا علیهالسّلام(به مناسبت دههی کرامت)
پاهایی که میلرزیدند (۱)
پسر نوجوان روی فرش کف اتاق دفتر کار پدرش زانو زده و اوراق را مرتّب میکرد. آن روز من به طور اتفاقی او را در آنجا دیدم. چند ماه قبل، یکی از کارکنان حرم مطهر امام رضا علیهالسّلام به من گفته بود که که پدر این نوجوان که اهل قلم و همکار هم هستند، فرزند شفا یافتهای دارد.
در این مدّت من چندین بار به ایشان مراجعه کرده بودم ولی موفق به دریافت خاطرهی شفا یافتن فرزندشان نشده بودم. او داستانش را چند سال پیش در کتابی منتشر کرده و نسخههای کتابش را هم تمام کرده بود. با پیگیری من، او تلاش میکرد یک نسخه از کتاب را پیدا کرده و تصویر داستان را گرفته و به من بدهد.
انگار آن روز شانس به من رو کرده بود که هم پدر تصویر داستان را با خود آورده بود و هم خود فرزندش که حالا نوجوانی شده بود در آنجا بود و به پدرش کمک میکرد. پدرش او را معرّفی کرد و گفت:
- همین پسرم بود که با عنایات امام رئوف، خداوند سلامتیاش را به ما برگرداند.
وقتی نشستم و تصاویر صفحات کتاب را مرور کردم، دیدم نوشته شده بود:
طبیعت، فصل دلانگیزش را جشن گرفته بود. همهجا با رایحهی شکوفههای بهاری و جشن ولادت هشتمین حجّت خدا یعنی امام رضا علیهالسّلام بوی عطر گرفته بود. سوّمین فرزند خانوادهی ما در چنین روزی به دنیا آمد. برای همین هم نام او را وحیدرضا گذاشتهایم.
پس از این که در میان شادی و سرور خانواده، کودک را از زایشگاه به خانه آوردیم، متوجّه شدیم که بدن طفل آنقدر ضعیف و شُل هست که قادر به مکیدن شیر از سینهی مادرش نیست. چند روزی به همین منوال گذشت و ما کمکم متوجه شدیم که او قادر به نگهداری سر و دست و پاهایش هم نیست. بدتر از آن، هنگامیکه میخواست با صدایی ضعیف گریه کند، بدنش به شکل نیمدایره به عقب خم میشد.
ما هر روز نگرانتر از روز قبل میشدیم. چارهای نبود جز مراجعه به پزشک و انجام معاینات و طبق دستور پزشک، گرفتن سیتیاسکن و غیره.
در میان حزن و اندوه ما، پزشک، با مشاهده تصاویر و نتیجهی آزمایشات، اعلام کرد که لکّههای سیاهی در مغز کودک دیده میشوند که نشان از نرسیدن اکسیژن کافی به مغز است. به عبارت دیگر، کودک دچار بیماری هیپوکسیای پیشرفته و غیر قابل درمان بود. سرانجام، پزشک، مقداری دارو و دویست جلسه هم فیزیوتراپی تجویز کرد.
من و همسرم در حالیکه در غم و اندوهی عمیق فرورفته بودیم، با چشمانی اشکبار مطب دکتر را ترک کردیم. امّا به یک پزشک بسنده نکرده، به چند پزشک دیگر هم مراجعه کردیم، همگی نظر پزشک اوّل را تایید کردند. پس از آن هم، هرکس هر پزشک حاذقی را معرفی میکرد، ما کودک را به پیشش میبردیم، بلکه درمانی برای مشکل فرزندمان پیدا کنیم.
علاوه بر مراجعه به پزشکهای متعدد، من و مادرش هم شروع کردیم به مطالعه در بارهی این بیماری. امّا هر چه اطّلاعاتمان افزایش مییافت، امیدمان از درمان بچّه کاهش مییافت.
سرانجام، خدا را شکر، به پزشکی مراجعه کردیم که بسیار صمیمی و مهربان بود. او به ما توصیه کرد که ناامید نباشیم و به تلاشمان ادامه دهیم. مدّت زیادی داروهای تجویز شده را به بچّه خوراندیم و یکصد جلسه فیزیوتراپی هم انجام دادیم، امّا هیچ بهبودی حاصل نشد.
ما، مخصوصا همسرم، برای فراگیری مهارت کنار آمدن با یک فرزند معلول، به مراکز آموزشی خاص میرفتیم. با این حال همهی این تلاشها بینتیجه بود. هر روز که میگذشت، خستهتر از روز پیش به خانه برمیگشتیم و صبر و توانمان را از دست میدادیم.
روزها و شبها پشتسرهم میآمدند و میگذشتند و غصّه و نگرانی ما از وضعیت بچّهمان بیشتر و بیشتر میشد. من که کارمند آستان قدس بودم، روزی، هنگام ورود به محل کارم در حرم، با دلی شکسته و چشمانی اشکبار، شروع کردم به نجوا کردن:
- یا امام رضا علیهالسّلام!" آقا جان! شما خودتان از نگرانی و اندوه ما آگاهید. شما از درد بیدرمان فرزند ما خبر دارید. اگر صلاح میدانید لطفی در حقّ ما بکنید. شما بزرگوار و بخشندهاید، شما نزد خدا آبرو دارید. پس لطفی کنید و از خدا شفای بچّهی ما را بخواهید و سایهی ناراحتی و نگرانی را از سر خانوادهی ما دور کنید. همسرم شب و روز ندارد. وجود او درهم ریخته است."
ادامه دارد...
#کرامات_رضوی
#عظیم_سرودلیر
خاطراتی از الطاف و کرامات امام رضا علیه السلام ( به مناسبت دهه کرامت)
پاهایی که می لرزیدند (2)
آن روز گذشت. شب هنگام، من، همسرم و بچّههایمان به حرم مشرّف شدیم. نشستیم در گوشهای و بچّههایمان را به دورمان جمع کردیم. وحیدرضا در آغوش من بود و من در حالیکه روی دو زانو نشسته بودم، شروع کردم به التماس و التجا به امام رضا علیهالسّلام:
- مولای من! شما به آهو، بهخاطر بچّهاش، رحم کردید و ضامنش شدید. این بچّهی مرا هم از درِ خانهات رد نکن. به این پدر شکستهدل، و مادر بیقرار هم لطفی بکن!
من که حال معنوی عجیبی داشتم، چشمهایم را به روی بچّهام دوخته بودم و هی زمزمه میکردم و بیاختیار اشک میریختم و قطرات اشکم به روی بچّه میچکید و آقا را به مادرشان حضرت فاطمه زهرا سلامالله علیها و فرزند دلبندش حضرت امام جواد علیهالسّلام قسم میدادم که نظر لطفی به ما داشته باشد. در آن حال معنوی خاص، احساس میکردم در عالم دیگری سیر میکنم. احساس میکردم که آقا مرا میبیند و مرهمی به زخم دلم میگذارد. من قبلا هم الطاف زیادی از این آقای مهربان دیده بودم.
در حالیکه دلم لبریز از تضرّع و زاری در محضر آقا بود، دستم را روی پاهای بچّه گذاشتم. ناگهان دیدم پاهایش مثل برگ درخت میلرزد. وقتی لرزش پای بچّه را دیدم جا خوردم. انگار کسی داشت پاهای او را به شدّت میلرزاند. نگرانی تمام وجودم را گرفت. به همسر و بچّههایم هم نمیتوانستم چیزی بگویم. به صورت و لبهای نازک او خیره شدم. وقتی لبخند را روی لبهایش دیدم، دلم آرام گرفت و آن را به فال نیک گرفتم و مطمئن شدم که به سرانجام خوبی ختم خواهد شد.
آن شب، پس از زیارت به خانه برگشتیم. حال بچّه کمکم رو به بهبودی رفت. مکیدن سینهی مادرش را آغاز کرد، دستها و پاهایش شروع کردند به تکان خوردن، زبانش باز شد و به تدریج کلماتی را ادا کرد و مانند سایر بچّههای سالم رشد کرد و بزرگ شد. همانطور که الأن دارید میبینید، خدا را شکر با نظر کریمانهی امام رئوف، حضرت علیبن موسیالرّضا علیه السّلام نوجوانی هست صحیح و سالم، بدون هیچ عیب و نقص و الان هم که در خانه بیکار بود آمده به پدرش کمک میکند.
شهادت میدهم که شما سخن ما را میشنوید، جواب سلاممان را میدهید، شما زنده هستید و نزد خدا روزی دارید. شهادت میدهم که شما هرکسی را که در راه رضای شما قدم برمیدارد، به راهی که مورد رضایتان هست راهنمایی میکنید.
پایان
#کرامات_رضوی
#عظیم_سرودلیر
هدایت شده از خواندنی های سرو
8.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ|کوچه پس کوچه های مشهد
🔹با نوای حاج علی ملائکه
با لهجه زیبای مشهدی
💫 به مناسبت ولادت آقاجانمان امام رضا علیه السلام 💐
هدایت شده از خواندنی های سرو
گفتم این مشهد چرا هی بیقراری میکند
جای باران، سیل اشک از دیده جاری میکند
حال میبینم که اکنون در عزای خادمی
پرچم مشکی نشانده گریه زاری میکند
🖤🖤🖤