#تنها_یک_فرش
#ازلسان_پدرگرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسنعلی_هاشمپور
بچه اولمان پسری بود بنام علی که حدود سه ماهش که شد بر اثر بیماری فوت کرد. بعد خدا حسنعلی را به ما عطا کرد. من برای کار به اصفهان رفته بودم و یک فرش به قیمت شصت و چهارتومن خریده بودم. حسنعلی چند ماه از عمرش رفته بود اما او نیز مثل علی معده اش شیر که می خورد نگه نمی داشت و بر می گرداند. قدیمی ها اعتقاداتشان خیلی خوب بود. یک روز در یک کوچه نزدیک منزل یکی از همسایه ها نشسته بودم که یکی از هم محله ای هایمان به اسم محمد علی زمان آمد و سوال کرد چرا اینجا نشسته ای و پریشونی؟! گفتم: خوب یک بچه پسر خدا بهمون داد فوت کرد و این دومی هم حالش خوب نیست و می ترسم از دستم برود. گفت: هیچی نداری نذر مسجد کنی؟
گفتم: ما دوتایی باخانمم هیچی نداریم. گفت: هرچیه نذر اینجا کن؛ من هم تنها فرشی که از شهر خریده بودم را نذر مسجد کردم و خدارا شکر خدا ازمون قبول کرد و فرزندم حسنعلی عمرش به دنیا بود و برایمان ماند. مردم به من می گفتند: مگه دنیا به آخر رسیده که یک فرشم که داشتی نذر مسجد کردی تازه این بچه ی دومت بود. گفتم: من می ترسیدم و این فرش را نذر این بچه کردم تا بماند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398