✍ #خاطرات_افلاکیان
#دستگیری_نیازمندان
نیروی هوایی که بود، ماهی یک بار به دیدار ما می آمد. وقتی هم که به خانه ما می آمد، مستقیم به زیرزمین می رفت تا ببیند ما چی داریم و چی نداریم. وقتی #گونی_برنج و یا #حلب_روغن را می دید، می گفت: « #مادر! اینها چیه که اینجا انبار کردید؟! ... خیلی ها #نان_خالی هم ندارند بخورند، آن وقت شما ...» خلاصه هرچی که بود جمع می کرد و می ریخت توی ماشین و با خودش می برد به #نیازمندان می داد.
یادم هست وقتی هفتم عباس رسید، در دلم آشوبی به پا شد. از بعد هفتم، هر روز صبح 100 تومان می دادم و با تاکسی می رفتم مزار شهدا و تا ظهر که پدرش از سر کار بر می گشت، سر مزار می نشستم و با او حرف می زدم. گاهی داد می زدم و گاهی هم جیغ می کشیدم؛ خلاصه اشک و گریه خورد و خوراکم شده بود.
( ✍ #راوی: مادر شهید بابایی)
🌷 #شهید_عباس_بابایی🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398