✍ #فرازی_از_وصیت_نامه_شهید
ای عاشقان اهل بیت #رسول_الله! من خیلی آرزو داشتم که ۱۴۰۰ سال پیش بودم و در رکاب #مولایم امام حسین(ع) میجنگیدم تا شهید شوم و حال، وقت آن رسیده که به فرمان مولایم #امام_خامنهای لبیک گفته و از اهل بیت پیامبر دفاع بکنم. لذا به همین منظور عازم #دفاع از حرمین به سوریه میشوم و آرزو دارم همچون حضرت عباس(ع) در دفاع از خواهر بزرگوارشان #شهید بشوم.
🌷 #شهید_مدافع_حرم_حامد_جوانی🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
سردار شهید عبدالحسین برونسی فرمانده تیپ 18 جوادالائمه(علیه السلام) بود که در 25 اسفندماه 1363 در عمل
🌹🌹#شهید
🔹🌹🌹#دفاع
🔹🔹🌹🌹#مقدس
🔹🔹🔹🌹🌹#والا
🔹🌼🔹🔹🌹🌹#مقام
🔹🔹🌼🔹🔹🌹🌹#عبدالحسین
🔹🌼🔹🔹🌹🌹#برونسی
🔹🔹🔹🌹🌹#تولد:1321
🔹🔹🌹🌹#شهادت:1363
🔹🌹🌹#شادی روحش
🌹🌹#صلوات
روستای ما یک مدرسه بیشتر نداشت وان هم دبستان بود. ان وقتها عبدالحسین توکلاس چهارم ابتدایی درس می خواند. با این که کار هم می کرد؛ نمرهاش همیشه خوب بود .یک روز که ازمدرسه امد ؛بی مقدمه گفت: ازفردا اجازه بدین دیگه مدرسه نرم .من وباباش باچشمای گرد شده به هم نگاه کردیم . همچین درخواستی حتی یک بار هم سابقه نداشت . باباش گفت : توکه مدرسه را دوست داشتی؛ برای چی نمی خوای بر ی؟؟ امد چیزی بگوید بغض گلویش را گرفت .همان طور بغض کرده گفت: بابا از فردا برات کشاورزی می کنم ؛ خاکشوری می کنم هر کاری که بگی میکنم .؛ولی دیگه مدرسه نمی رم . این را گفت ویک دفعه زد زیر گریه. حدس می زدم باید جریانی اتفاق افتاده باشد ؛ان روزولی هرچی بهش اصرار کردیم ؛چیزی نگفت . روز بعد دیدیم جدی -جدی نمی خواهد مدرسه برود . باباش به این سادگی ها راضی نمی شد ،پا تو یه کفش کرده بود که یا باید بری مدرسه ،یا بگی چرا نمی خوای بری...اخرش عبدالحسین کوتاه امد .گفت: اخه بابا روم نمی شه به شما بگم .گفتم ننه به من بگو .سرش راانداخت پائین وچیزی نمی گفت .فکر کردم شاید خجالت می کشد. دستش را گرفتم وبردمش تواتاق دیگر. کمی نازو نوازشش کردم .گفت و با گریه گفت : ننه او مدرسه دیگه نجس شده !تعجب کردم .پرسیدم: چرا پسرم؟؟اسم معلمش را با غیظ اورد وگفت: روم به دیوار دور از جناب شما، دیروز این پدر سوخته را با یه دختر دیدم ؛داشت ..........شرم وحیا نگذاشت حرفش را ادامه بدهد. فقط صدای گریه اش بلندتر شد و باز گفت :اون مدرسه نجس شده ،من دیگه نمی رم. ان دبستان تنها یک معلم داشت .او را هم می دانستیم طاغوتی است .، از این کارهایش ولی دیگر خبر نداشتیم .موضوع را به باباش گفتم .عبدالحسین پیش ماحتی سابقه یک دروغ هم نداشت .رو همین حساب ،پدرش گفت : حالا که اینطور شده ، خودمم دیگر میلم نیست بره مدرسه .تو ابادی ماعلاوه بران دبستان یک مکتب هم بود. از فردا گذاشتمش انجا به یاد گرفتن قران !
(زمان وقوع این خاطره برمی گردد به
حول وحوش سال 1333)
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398