eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
588 دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
4.4هزار ویدیو
40 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
حفظ آثار شهدای دستجرد
من بخاطر اینکه مچ پایم مشکل داشت به سربازی نرفتم. البته چند باری از طرف دولت شاه می آمدند و مرا می گرفتند و می بردند فکر می کردند من از سربازی فراریم ولی وقتی می دیدند من نمی توانم خدمت کنم خودشان پس از یکی دو شبی که نگهم می داشتند آزادم می کردند و می گفتند برو آزادی. تقریبا ۲۱ الی ۲۲ سالم که بود که با خانواده همسرم آشنا شدم. فامیل نبودیم اما هم ولایتی بودیم. از والدینم خواستم که به خواستگاری برویم و به لطف خدا مراسم خواستگاری انجام شد و ما بعد از یکسال که عقد بودیم جشن عروسی را برگزار کردیم و در یک اتاق در منزل پدرم زندگی مشترک خود را آغاز کردیم. قدیم چون در روستای ما زیاد کار نبود من باید برای کسب در آمد و امرار معاش به روستاهای نزدیک شهر اصفهان می رفتم و در زمینهای زراعی آن مناطق مشغول به کار می شدم و چون وسیله نقلیه خیلی کم بود. به همین دلیل هم مدتها به دور از خانه و خانواده به سر می بردم. سالهای اول زندگی خداوند یک دختر و دو پسر به ما عطا کرد که عمرشان خیلی کوتاه بود و زود از دنیا رفتند. و پس از آن خداوند رحمان  هفت فرزند دیگر به ما عطا کرد که اولی آن دختر است و نامش را فاطمه گذاشتیم و بعد از فاطمه خانم خداوند پسرشهیدمان محمدعلی را به ما عطا کرد و من بخاطر اینکه دو پسر قبل از محمدعلی از دنیا رفته بودند به دلم افتاد تا محمدعلی را نذر امام رضا علیه السلام کنم که برایمان بماند. محمدعلی دوساله که شد به همراه همسرم به مشهد رفتیم تا من نذرم را ادا کنم. و الحمدلله محمدعلی را خدا نگهدارش بود تا بزرگ شود و سرباز اسلام شود و در جبهه ی حق خدمت کند و  به مقام شهادت دست یابد و جزو اولیاء الله گردد و ما را در دنیا و آخرت روسفید و سربلند کند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
ما اصالتا اهل روستای دستجرد جرقویه هستیم. من و همسرم باهم فامیل بودیم و در محله آسیاب کاچی دستجرد همسایه بودیم. خانواده هایمان چند ماه از سال را به روستاهای خوش آب و هوای اطراف اصفهان می رفتند تا در زمینهای حاصل خیز کشاورزی آن مناطق کار کنند. همسرم وقتی به خواستکاری من آمد عقد کردیم و حدود سال دوسال عقد بودیم بعد از دوسال هم زندگی مشترکمان را در یکی از دواتاق خانه ی پدر شوهرم آغاز کردیم. مادر شوهرم سیده بود بنام رقیه بیگم و پدر شوهرم یدالله نام داشت. ما از همان سال اول زندگیمان بخاطر نبود امکانات در دستجرد مجبور بودیم مانند خانوادهایمان برای امرار معاش به روستاهای اطراف برویم و روی زمینهای کشاورزی کار کنیم. زمانهایی که به آن روستاها می رفتیم دریکی از اتاق های ارباب یا صاحبکار تا مدتی زندگی می کردیم تا فصل کشاورزی تمام شود و به دستجرد بازگردیم. یک سال و نیم بعد از ازدواجمان اولین فرزندمان به دنیا آمد. زمانی هم که سر پسر شهیدم یدالله دوماهه باردار شدم همسرم برای کار به تهران رفت و زمانی به دستجرد بازگشت که یدالله به دنیا آمده بود و من تنها در روستا بدون پدر و مادر و همسرم این بچه را به دنیا آورده بودم و خیلی در آن مدت دست تنها بودم اما به لطف خدا آن روزها را پشت سر گذاشته بودم. و همسرم به یاد پدر مرحومش نام فرزند تازه متولد شده امان را یدالله گذاشت. یدالله از آن دست بچه هایی بود که خیلی مهرش به دل می نشست تا جایی که نور چشمی ما شده بود. و هر روز که جلوی چشمانمان قد می کشید این انس و محبت بین ما بیشتر می شد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398