eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
587 دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
4.4هزار ویدیو
40 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
به عبدالحمید می گفتم: عبدالمجید که از همان روزهای اول جنگ به جبهه رفت. من هم دارم در بسیج خدمت می کنم. شما هم که به جبهه رفتید و مجروح شدید و برگشتید. شما کوچکتر از برادرت عبدالمجید هم هستی دیگر به جبهه نرو و بمان درست را تمام کن. عبدالحمید در جواب من گفت: پدرجان جبهه جای همه است. جای شما هست؛ جای عبدالمجید هست؛ جای من هم هست؛ تازه اگر مادرمم هم بخواهد بیاید جای مادر هم هست. هر کسی هم رفت و شهید شد برای خودش شهید شده است. برادرم اگر شهید بشود برای من شهید نمی شود. شما اگر شهید بشوید برای خودتان شهید شدید. من اگر شهید بشوم آن وقت است که توفیق شهادت را پیدا کرده ام. هر کسی باید خودش توفیق شهادت را پیدا کند. کسی بجای کس دیگری نمی تواند شهید بشود. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
من و حاج خانم بچه یک محل بودیم و یک نسبت فامیلی دوری هم باهم داریم. ولی هیچ وقت قبل از ازدواج همدیگر را ندیده بودیم. قدیم رسم بود که والدین دختری را می پسندیدند بعد برای خواستگاری برای پسر می رفتند. مراسم خواستگاری که انجام شد عقد کردیم و بعد از عقد بلافاصله برای خدمت سربازی سه ماه به تهران رفتم و بعد به تبریز رفتم تا خدمتم را تمام کنم. ما حدود سه سال عقد بودیم و بعد ازدواج کردیم و زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. شغل من بنایی است. ثمره ی ازدواجمان هشت فرزند بود که هفت پسر داشتیم و یک دختر که تنها دخترمان در کودکی به رحمت خدا رفت و پسرمان حسنعلی هم شهید شد و هم اکنون شش پسر داریم که دوتا پسر بزرگمان در حوزه علیمه درس خواندند و معمم هستند. حسنعلی متولد سال ۱۳۴۷ فرزند سوم ما بود. حسنعلی از همان کودکی بچه ای باهوش و بسیار پر انرژی و با نشاط بود و خیلی خوش سیما بود و چشمهای زیبایی داشت. قدش نسبت به بقیه برادرانش بلندتر بود. همیشه در کارهای منزل و کارهای کشاورزی کمک حال من و مادرش بود. بسیار خوش اخلاق بود و به معنویات و احکام الهی بسیار اهمیت می داد. و در کارهای فرهنگی و انقلابی فعال بود. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
من بخاطر اینکه مچ پایم مشکل داشت به سربازی نرفتم. البته چند باری از طرف دولت شاه می آمدند و مرا می گرفتند و می بردند فکر می کردند من از سربازی فراریم ولی وقتی می دیدند من نمی توانم خدمت کنم خودشان پس از یکی دو شبی که نگهم می داشتند آزادم می کردند و می گفتند برو آزادی. تقریبا ۲۱ الی ۲۲ سالم که بود که با خانواده همسرم آشنا شدم. فامیل نبودیم اما هم ولایتی بودیم. از والدینم خواستم که به خواستگاری برویم و به لطف خدا مراسم خواستگاری انجام شد و ما بعد از یکسال که عقد بودیم جشن عروسی را برگزار کردیم و در یک اتاق در منزل پدرم زندگی مشترک خود را آغاز کردیم. قدیم چون در روستای ما زیاد کار نبود من باید برای کسب در آمد و امرار معاش به روستاهای نزدیک شهر اصفهان می رفتم و در زمینهای زراعی آن مناطق مشغول به کار می شدم و چون وسیله نقلیه خیلی کم بود. به همین دلیل هم مدتها به دور از خانه و خانواده به سر می بردم. سالهای اول زندگی خداوند یک دختر و دو پسر به ما عطا کرد که عمرشان خیلی کوتاه بود و زود از دنیا رفتند. و پس از آن خداوند رحمان  هفت فرزند دیگر به ما عطا کرد که اولی آن دختر است و نامش را فاطمه گذاشتیم و بعد از فاطمه خانم خداوند پسرشهیدمان محمدعلی را به ما عطا کرد و من بخاطر اینکه دو پسر قبل از محمدعلی از دنیا رفته بودند به دلم افتاد تا محمدعلی را نذر امام رضا علیه السلام کنم که برایمان بماند. محمدعلی دوساله که شد به همراه همسرم به مشهد رفتیم تا من نذرم را ادا کنم. و الحمدلله محمدعلی را خدا نگهدارش بود تا بزرگ شود و سرباز اسلام شود و در جبهه ی حق خدمت کند و  به مقام شهادت دست یابد و جزو اولیاء الله گردد و ما را در دنیا و آخرت روسفید و سربلند کند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
یک شب در عالم خواب یک جوی شفاف و بسیار زیبایی دیدم که آب آن جوی نورانی بود و از زیبایی آن نور می درخشید و چشم را نوازش می داد. من روی سنگی نشستم بعد متوجه یک نور سبزی خیلی زیبایی شدم که از طرف حرم امام رضا علیه السلام به طرف آسمان بلند شد قد آن نور دو الی سه کیلومتر بود. وقتی آن نور به آسمان رفت به سمت من به پائین آمد. آن نور وقتی به سمت من آمد به یک گودال آبی که جلوی من بود وارد شد و در وسط انوار تابان آن نور سبز یک شکلی مجسم میشد. من دست کردم در گودال تا آن نور را بلند کنم که درخشندگیش به آسمان بلند بود. عبدالحمید آمد و گفت: پدرجان این نور برای شما نیست این نور برای من است و دستش را برد به طرف آن نور تا بردارد من از خواب پریدم. آن زمان که من این خواب را دیدم عبدالحمید یک نوجوان سیزده ساله بود. و همین منظره خواب برای من مجددا تکرار شد آن هم زمانی که برای سفر حج به مکه رفته بودیم. طبقه دوم مکه روبرو حجر اسماعیل بودیم. شب جمعه بود آقایان داشتند دعای کمیل می خواندند. وسط دعا بودیم که کسالتی مرا گرفت. من به همسفریمان گفتم: من می روم نزدیک آن ستون که خلوت است یکم می خوابم. رفتم پای ستون و دستم را گذاشتم زیر سرم ولی هنوز خوابم نبرده بود که همان منظره خواب جوی آب و نور سبزی که از طرف امام رضا علیه السلام به طرف من آمد را نشانم دادند. حال عجیبی بهم دست داده بود؛ از خواب پریدم و چندتا نعره های بلند کشیدم که چند نفری که آن اطراف بودند بلند شدند ایستادند. من هم داد می زدم حجم قبول شد. و گریه می کردم و پیش خودم فکر می کردم که عبدالحمید به مرخصی آمده بود فکر کنم عبدالمجید شهید شده است. و کمی دلنگران احوال عبدالمجید شده بودم و یک چند روزی در مکه بی قرار شده بودم. ولی وقتی به ایران آمدم همه سالم بودند و هیچ اتفاقی نیافتاده بود. ولی بعد از مدتی مجدد برای بار سوم من همان خواب را دیدم که عبدالحمید آمد که آن نور سبز را بردارد و به من می گفت: پدرجان این برای شما نیست. فکر برداشتن این نور را از سرتان دور کنید چون این نور فقط برای من است از خواب بیدار شدم و گفتم: این خواب بدین معناست که عبدالحمید حتما شهید شده است. و همین اتفاق هم افتاد و خبر شهادت عبدالحمید را برای ما آوردند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حسنعلی به جبهه که رفت در آن مدت کوتاهی که در جبهه حضور داشت چون تلفن نداشتیم گاهی تلگراف می زد و می نوشت (سلام . حالم خوب است خداحافظ) . در حد چند کلمه که فقط ما از احوالش بی خبر نباشیم. نامه هم برای برادرانش می فرستاد. وقتی هم شهید شد ساک لباس هایش را برای ما آوردند که من بعد نمی دانم آن ساک لباس را کدام یک از برادرانش برداشتند مخفی کردند که جلوی چشم من و مادرشان نباشد که در فراق حسنعلی گریه نکنیم. حسنعلی کلی کتاب و وسیله شخصی هم داشت که آن ها راهم بعد از شهادتش بردند و هیچ کدام از وسائلش دست ما نیست. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
به عبدالحمید می گفتم: عبدالمجید که از همان روزهای اول جنگ به جبهه رفت. من هم دارم در بسیج خدمت می کنم. شما هم که به جبهه رفتید و مجروح شدید و برگشتید. شما کوچکتر از برادرت عبدالمجید هم هستی دیگر به جبهه نرو و بمان درست را تمام کن. عبدالحمید در جواب من گفت: پدرجان جبهه جای همه است. جای شما هست؛ جای عبدالمجید هست؛ جای من هم هست؛ تازه اگر مادرمم هم بخواهد بیاید جای مادر هم هست. هر کسی هم رفت و شهید شد برای خودش شهید شده است. برادرم اگر شهید بشود برای من شهید نمی شود. شما اگر شهید بشوید برای خودتان شهید شدید. من اگر شهید بشوم آن وقت است که توفیق شهادت را پیدا کرده ام. هر کسی باید خودش توفیق شهادت را پیدا کند. کسی بجای کس دیگری نمی تواند شهید بشود. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حسنعلی در بسیج کم و بیش فعالیت داشت. و همیشه زمزمه ی اینکه دوست دارد به جبهه برود  به ما می گفت تا ما را از قبل آماده کند و زمانی که می خواست برای جبهه ثبتنام کند آمد تا از من و مادرش رضایت بگیرد. من و مادرش با در نظر گرفتن خشنودی خدا در این امر مهم رضایت دادیم چون می دانستیم حسنعلی خودش بصیر و آگاه است و می داند پا در چه راهی می گذارد و راه جهاد درست است که پر خطر است اما راه حق است و هر کس در این مسیر قدم می گذارد حتما انتخاب شده ی خدای متعال است. ما رضایتنامه ی حسنعلی را امضاء کردیم و حسنعلی رفت و همان سری اول به شهادت رسید.  ما دو فرزند بزرگترمان شیخ محمد و شیخ قاسم هم رزمنده بودند شیخ محمد بیشتر ماموریت داشت بعنوان یک معمم به جبهه اعزام می شد تا مسائل و احکام دین را به رزمندگان اسلام آموزش دهد و تبلیغ دین کند و شیخ قاسم بعنوان یک رزمنده به جبهه اعزام شد و در این مسیر نیز مجروح شد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
🌹 حسنعلی عمر کوتاهی داشت و بیشتر عمرش را در دستجرد گذراند. ما هیچ وقت قسمتمان نشد که با حسنعلی یک مسافرت برویم چون قدیم زیاد وسیله نبود و به سختی می شد شهر به شهر رفت. من هم بخاطر شغلم خیلی وقت ها به روستاهای اطراف می رفتم تا کار کنم و در منزل نبودم دور از خانه و زندگی بودم. اما خود حسنعلی تابستان ها بخاطر اینکه علاقه به درس حوزوی داشت به شهر اصفهان رفت و آمد داشت و بعد از آن هم که برای جبهه ثبتنام کرد و به جبهه مریوان اعزام شد و دیگر بر نگشت و مسافر آسمان ها شد. 🌹 حسنعلی در بسیج کم و بیش فعالیت داشت. و همیشه زمزمه ی اینکه دوست دارد به جبهه برود را با ما می کرد تا ما را از قبل آماده کند و زمانی که می خواست برای جبهه ثبتنام کند آمد تا از من و مادرش رضایت بگیرد. من و مادرش با در نظر گرفتن خشنودی خدا در این امر مهم رضایت دادیم چون می دانستیم حسنعلی خودش بصیر و آگاه است و می داند پا در چه راهی می گذارد و راه جهاد درست است که پر خطر است اما راه حق است و هر کس در این مسیر قدم می گذارد حتما انتخاب شده ی خدای متعال است. ما رضایتنامه ی حسنعلی را امضاء کردیم و حسنعلی رفت و همان سری به شهادت رسید. ما دو فرزند بزرگترمان شیخ محمد و شیخ قاسم هم رزمنده بودند شیخ محمد بیشتر ماموریت داشت بعنوان یک معمم به جبهه اعزام شود تا مسائل و احکام دین را به رزمندگان آموزش دهد و مبلغ دین باشد و شیخ قاسم بعنوان یک رزمنده به جبهه اعزام شد و در این مسیر نیز مجروح شد. حسنعلی پس از اینکه برای جبهه ثبتنام کرد و رضایت ما را گرفت به اصفهان رفت و یک ماه آموزش نظامی دید و پس از دوره ی آموزشی به مرخصی آمد تا با ما خداحافظی کند و به حبهه اعزام شود. شب آخر که در منزل دور هم بودیم من تا نگاه به حسنعلی می کردم اشک در چشمانم جمع می شد و فردای آن شب صبح همگی حسنعلی را تا پای اتوبوس بدرقه کردیم. بعد من خودم به اصفهان رفتم و آنجا هم تا پای اتوبوسی که قرار بود با آن به جبهه اعزام شوند رفتم. آنجا حسنعلی را دیدم که با همرزمانش لباس امدادگری پوشیده بودند و بعنوان امدادگر به جبهه اعزام می شدند. آنجا هم من گویی به دلم افتاده بود که باید حسنعلی را خوب نگاه کنم چرا که دیگر بازگشتی ندارد و بدون اینکه بخواهم اشک می ریختم و با دلی آکنده از مهر پدری و دعای خیر بدرقه اش کردم. حسنعلی به جبهه که رفت در آن مدت کوتاهی که در جبهه حضور داشت چون تلفن نداشتیم گاهی تلگراف می زد و می نوشت (سلام . حالم خوب است خداحافظ) . در حد چند کلمه که فقط ما از احوالش بی خبر نباشیم. نامه هم برای برادرانش می فرستاد. وقتی هم شهید شد ساک لباس هایش را برای ما آوردند که من بعد نمی دانم آن ساک لباس را کدام یک از برادرانش برداشتند مخفی کردند که جلوی چشم من و مادرشان نباشد که در فراق حسنعلی گریه نکنیم. حسنعلی کلی کتاب و وسیله شخصی هم داشت که آن ها راهم بعد از شهادتش بردند و هیچ کدام از وسائلش دست ما نیست. 🍃🍃🍃🍃 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
یک شب خواب احمد را دیدم که باهم داشتیم بسمت جاده گلزار شهدا می رفتیم. اطراف جاده که صحرا بود کشاورزان داشتند کشاورزی می کردند. احمد رو به صحرا کرد و کشاورزانی را به من نشان داد و گفت: بابا این ها را می بینی که دارند کشاورزی می کنند؟ گفتم: بله ، چطور مگه ؟ گفت: اینها ظاهرا شیعه ی علی هستند اما علی را به دل قبول ندارند. من هم از حرف احمد متعجب شدم و آهی از دل کشیدم و گفتم: مگر می شود که این ها امیرالمومنین علیه السلام را قبول نداشته باشند! گفت: بله ؛ دلشان با علی همراه نیست. ( بعضی خوابها یک هشدار است که با خود خلوت کنیم و ببینیم واقعا به پیشگاه خدا چقدر درستکار و چقدر راستگو هستیم و آیا واقعا شیعه واقعی چهارده معصوم علیهم السلام هستیم یا خیر؟!) کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حسنعلی عمر کوتاهی داشت و بیشتر عمرش را در دستجرد گذراند. ما هیچ وقت قسمتمان نشد که با حسنعلی یک مسافرت برویم چون قدیم زیاد وسیله نبود و به سختی می شد شهر به شهر رفت. من هم بخاطر شغلم خیلی وقت ها به روستاهای اطراف می رفتم تا کار کنم و در منزل نبودم دور از خانه و زندگی بودم. اما خود حسنعلی تابستان ها بخاطر اینکه علاقه به درس حوزوی داشت به شهر اصفهان رفت و آمد داشت و بعد از آن هم که برای جبهه ثبتنام کرد و به جبهه مریوان اعزام شد و دیگر بر نگشت و مسافر آسمان ها شد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حسنعلی در بسیج کم و بیش فعالیت داشت. و همیشه زمزمه ی اینکه دوست دارد به جبهه برود را با ما می کرد تا ما را از قبل آماده کند و زمانی که می خواست برای جبهه ثبتنام کند آمد تا از من و مادرش رضایت بگیرد. من و مادرش با در نظر گرفتن خشنودی خدا در این امر مهم رضایت دادیم چون می دانستیم حسنعلی خودش بصیر و آگاه است و می داند پا در چه راهی می گذارد و راه جهاد درست است که پر خطر است اما راه حق است و هر کس در این مسیر قدم می گذارد حتما انتخاب شده ی خدای متعال است. ما رضایتنامه ی حسنعلی را امضاء کردیم و حسنعلی رفت و همان سری به شهادت رسید. ما دو فرزند بزرگترمان شیخ محمد و شیخ قاسم هم رزمنده بودند شیخ محمد بیشتر ماموریت داشت بعنوان یک معمم به جبهه اعزام شود تا مسائل و احکام دین را به رزمندگان آموزش دهد و مبلغ دین باشد و شیخ قاسم بعنوان یک رزمنده به جبهه اعزام شد و در این مسیر نیز مجروح شد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398