eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
591 دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
4.4هزار ویدیو
40 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
ده روز از رفتن حسنعلی به جبهه می گذشت که یک شب در عالم خواب دیدم خانمی بر من وارد شد و خودش را معرفی کرد و گفت: من فاطمه هستم و چادر سفید رنگی آورد و روی سرم انداخت و من که از دیدن چادر خوشحال شدم و آن چادر سفید رنگ را دوست داشتم آن خانم رو به من کرد و گفت: این چادر یک نشانه یک پیغام برای شما است؛ در خواب رفتم پیش چندتا از زنان فامیل که دور هم جمع بودند و به آنان گفتم خودم میدانم پیغامش چیست حتما حسنعلیم شهید شده است؛ چند بار این جمله را در خواب تکرار کردم و می گفتم: دیدید برایم این چادر سفید رنگ را آوردند؛ خودم می دانم بچه ام شهید شده است. فردای آن روز همه فهمیده بودند که حسنعلی شهید شده فقط به روی من نمی آوردند. تا اینکه پسر بزرگم محمد آقا آمد یک عکس از حسنعلی گرفت و گفت: مجروح شده میروم ملاقاتش درشهر اهواز. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#شهیدحسنعلی_احمدی پیکر پاکش به اشتباه به روستای دیگر فرستاده می شود و موقع خاکسپاری می فهمند که پیک
از آنجایی که لحظه شهادت حسنعلی پلاکش گم می شود و درست شناسایی نمی شود اشتباهاً به یه روستای دیگر فرستاده می شود و موقع خاکسپاری می فهمند که شهید را اشتباه تحویل گرفتند؛ بنا براین بر می گردانند اهواز و تحویل معراج شهدای اهواز می دهند. ۳۷ روز کشید تا پیکر شهید به زادگاهش و به آغوش خانواده باز گشت. زمانیکه پسر بزرگم محمد آقا آمد و گفت: حسنعلی مجروح شده و می رویم ملاقاتش؛ و هنوز چون من بیخبر بودم به من چیزی از شهادتش نگفتند و رفتند. ودر واقع اینچنین نبود و برای شناسایی پیکر برادرش با یکی از اقوام رفتند به اهواز؛ وقتی می روند معراج شهدای اهواز تمام اجساد شهدا را یک به یک می بینند و نا امید که می شوند اینها هیچ کدام حسنعلی نیست؛ موقع خارج شدن از معراج جمعیت زیادی آمده بودند آنجا برای تحویل گرفتن پیکر شهدایشان و بخاطر شلوغی مسولین معراج همه را بیرون می کنند و فقط محمد آقا و فامیلمون که همراهش بود در معراج ماندگار می شوند. و مسئولان درب ورودی را با عجله می بندند غافل از اینکه هنوز دونفر داخل معراج مانده اند. خلاصه اینان همینجور که به فکر خارج شدن بودند احساس می کنند صدایی به آنها می گوید مبادا بدون ‌من بروید من اینجاهستم. مرا هم با خودتان ببرید. آن لحظه نگاه به شهیدی که کنارش ایستاده بودند می ندازند و محمد آقا یادش میاید که حسنعلی باید جای بخیه های عمل جراحی که درقسمتی از شکم دارد را ببیند وقتی بررسی میکند تا مطمئن شوند برادرش است می بینند شهید هنوز چکمه هایش پایش می باشد یه نگاه هم به چکمه ها میندازند می بینند حسنعلی با دست خط خودش اسمش را گوشه ای از چکمه هایش نوشته است و دیگر صد درصد مطمئن می شوند خود حسنعلی می باشد آنجا مثل اینکه محمد آقا حالش بد می شود که کمکش می کنند دوباره بلند شود و با مسئولین معراج شهدا موضوع را مطرح می کنند و آنجا می گویند شما برگردید خودمان تا سه روز دیگر شهید را به قم می فرستیم بعد از آنجا به معراج شهدای اصفهان تحویل می دهیم شما سه روز دیگر به معراج شهدای اصفهان بیایید و شهیدتان را تحویل بگیرید. و آنان بر می گردند به دستجرد و برایم خبر شهادتش را می آورند و محمد آقا مرا دید و گفت: مادر جان قرار است حسنعلیتو برات بیاورند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حسنعلی خیلی خوش اخلاق و بامحبت بود به کوچک و بزرگ محبت می کرد و بغیر از اخلاق خوشی که داشت خیلی خیلی با محبت بود. هیچ وقت دوست نداشت کسی از دستش ناراحت بشه. یبار به مادرم می گفت: غصه نخور که پسر نداری من هم پسرتم هم دامادتم و واقعا هم همین بود خیلی به پدرو مادرم احترام می گذاشت. که اهالی محل چند باری به حسنعلی گفته بودند تو بیشتر بهت میاد پسر خانواده ی همسرت باشی تا دامادشون و حسنعلی سعی می کرد که جای خالی برادر نداشتمو برای والدینم پر کنه. پیش نمی اومد که حسنعلی عصبانی بشه و اگر هم موردی بود عصبانیتش را کنترل می کرد. و ناراحتیش را بروز نمی داد. فقط گاهی میدیدم از اشتباه دیگران غصه می خورد که مثلا طرف چرا به اشتباه یا حرف زده یا کاری رو انجام داده که به صلاح نبوده و حرف حق رو قبول نمی کنه. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
تا در دنیا هستید با شهدا دوست شوید و آنها را از خود بدانید؛ تا روز قیامت گواهی بدهند که شما تا در دنیا بودید با شهید یا شهدا انس داشتید و در راهشان خدمت می کردید. در دنیا به شهدا توسل کنید و به آنها تا می توانید خدمت کنید و شهدا را دوست بدارید و از شهیدان تقاضا کنید وقتی از دنیا رفتید به استقبالتان بیایند. من یک نمونه از این ارادات به شهدا را برای شما بازگو می کنم. مادر بزرگ ما زمانی که مادرم را به دنیا آورد به دلایلی نتوانسته بود به مادرم شیر بدهد؛ از طرفی یکی از خانم های فامیل بچه دار شده بود و خدا به آنها هم یک دختری عطا کرده بود بخاطر همین ایشان قبول می کنند که به مادرم تا شش ما شیر بدهد. بعدا که مادرم بزرگ می شود و ازدواج می کند و برادرم حسنعلی را به دنیا می آورد و سپس به شهادت می رسد؛ حاج خانم که به مادرم شیر داده بود همیشه می گفت: حسنعلی پسر من هم هست و شهید من هم حساب می شود چون به مادرتان شیر دادم و دختر رضایی ما حساب می شود. بود تا زمانی که حاج خانم قرار بود از دنیا برود. شب قبلش من خواب دیدم برادر شهیدم حسنعلی سر راه بهشت محمد "صل الله علیه و آله و سلم" ایستاده است و تگاهش به سمت دستجرد بود و معلوم بود منتظر کسی می باشد. من در خواب یادم نبود حسنعلی شهید شده است؛ پرسیدم: حسنعلی چرا اینقدر خیره به دستجرد شدی و داری دستجرد را نگاه می کنی؟ گفت: یک مهمانی دارم قرار است بیاید من اینجا به استقبالش آمدم. پرسیدم: مهمانت کیست؟ گفت: وقتی آمد خودت می فهمی؛ همان طور که من پیش حسنعلی ایستاده بودم یک دفعه حسنعلی غیب شد. من صبح از خواب بیدار شدم خیلی فکری بودم و به مادرم گفتم: مادرجان نمی دانم چه کسی قرار از بین ما برود. مادرم با تعجب گفت: چطور مگه!؟؛ گفتم: دیشب خواب حسنعلی را دیدم که منتظر کسی بود می گفت مهمان دارم. آن روز تا بعداز ظهر خبری نشد ولی بعدازظهر خبر به ما دادند که حاج خانم (مادر رضایی مادرم) به رحمت خدا رفت. بعد من تعبیر خوابم را فهمیدم. چون حاج خانم همیشه تا زنده بود می گفت: حسنعلی شهید من هم هست و حسنعلی را پسر خودش می دانست. وقتی هم قرار بود از دنیا برود برادر شهیدم حسنعلی به استقبالش آمده بود. این ارادات و محبت حاج خانم به شهید بی جواب نماند و برادر شهیدم حسنعلی به هنگام کوچ از این دنیا به استقبالش آند. دوستی و محبت و خدمت به شهدا را فراموش نکنید تا شهدا به وقت دستگیر شما باشند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حسنعلی عمر کوتاهی داشت و بیشتر عمرش را در دستجرد گذراند. ما هیچ وقت قسمتمان نشد که با حسنعلی یک مسافرت برویم چون قدیم زیاد وسیله نبود و به سختی می شد شهر به شهر رفت. من هم بخاطر شغلم خیلی وقت ها به روستاهای اطراف می رفتم تا کار کنم و در منزل نبودم دور از خانه و زندگی بودم. اما خود حسنعلی تابستان ها بخاطر اینکه علاقه به درس حوزوی داشت به شهر اصفهان رفت و آمد داشت و بعد از آن هم که برای جبهه ثبتنام کرد و به جبهه مریوان اعزام شد و دیگر بر نگشت و مسافر آسمان ها شد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
خدای متعال مرا برای شنیدن خبر شهادت حسنعلی از قبل آماده کرده بود. زمانی که رفتیم حسنعلی را پای ماشین اعزام بدرقه کنیم آنجا من به یک باره جگرم سوخت و حسنعلی را دیدم که وسائل امدادگری اش همراهش بود و با ما خداحافظی کرد و رفت توی اتوبوس تا ماشین آماده حرکت شود. پیش خودم می گفتم فکر نکنم دیگر حسنعلی من با پای خودش برگردد و برایم سوال بود یعنی این بچه را خدا دوباره به من بر می گرداند؟!. و قبل از شهادت حسنعلی من خوابهای عجیبی می دیدم که نشان از یک اتفاق مهم بود که با شهادت حسنعلی همه ی آن خوابها نیز تعبیر شد. زمانی که پیکر حسنعلی را دیدم اصلا ناراحتی نکردم و راضی به رضای خدا بودم و خدا به من صبر عطا کرد. الحمدلله که حسنعلی با شهادتش روسفید و سربلند شد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حسنعلی در بسیج کم و بیش فعالیت داشت. و همیشه زمزمه ی اینکه دوست دارد به جبهه برود را با ما می کرد تا ما را از قبل آماده کند و زمانی که می خواست برای جبهه ثبتنام کند آمد تا از من و مادرش رضایت بگیرد. من و مادرش با در نظر گرفتن خشنودی خدا در این امر مهم رضایت دادیم چون می دانستیم حسنعلی خودش بصیر و آگاه است و می داند پا در چه راهی می گذارد و راه جهاد درست است که پر خطر است اما راه حق است و هر کس در این مسیر قدم می گذارد حتما انتخاب شده ی خدای متعال است. ما رضایتنامه ی حسنعلی را امضاء کردیم و حسنعلی رفت و همان سری به شهادت رسید. ما دو فرزند بزرگترمان شیخ محمد و شیخ قاسم هم رزمنده بودند شیخ محمد بیشتر ماموریت داشت بعنوان یک معمم به جبهه اعزام شود تا مسائل و احکام دین را به رزمندگان آموزش دهد و مبلغ دین باشد و شیخ قاسم بعنوان یک رزمنده به جبهه اعزام شد و در این مسیر نیز مجروح شد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
برادران و خواهرانم بکوشید به هر نحوی جلوی فساد ، کار شکنی ها، کم کاری ها، و ناحقی ها را بگیرید بخدا قسم انصاف نیست زمانی که جوانان ما در جبهه ها به جانبازی مشغولند عده ای مشغول فساد، خیانت و بی حجابی باشند خواهرم حجاب تو کوبنده تر از خون من شهید است. آری برادران و خواهران بیدار شوید برای نابودی کفر بپا خیزید و کفر را نابود کنید و از شما می خواهم امام را تنها نگذارید که او پیشوای شماست ای هم کلاسیان عزیزم و ای دانش آموزان و آینده سازان کشور بکوشید که از مدرسه ات تربیت اسلامی و از رزمندگان فداکار اسلام درس ایثار و از خود گذشتگی بیاموزید و سربازی فداکار برای اسلام عزیز و قرآن کریم و امام عزیز باشید ای دانش آموز امام را لحظه ای تنها نگذارید و از او جدا نشوید و به نور حق این نائب بر حق امام زمان (عجل الله تعالی فرجه شریف) که در جهان تجلی کرد چنگ بزنید تا از ظلمت به نور هدایت شوید. ای دانش آموزان شما باید راه شهدا را ادامه دهید شما مسئولید. هر چه شهدای این انقلاب زیادتر شوند مسئولیت شماها سنگیتر خواهد شد و شما اگر نمی توانید با جانتان در جبهه شرکت کنید لااقل به پدرانتان بگوئید که با مالشان به این جبهه ها کمک کنند و اگر این کار را نکردند در برابر خداوند متعال و شهیدان در روز قیامت جلوی شما را خواهند گرفت. و ای امت مسلمان به شما وصیتی دارم امت حزب الله مبادا مانعی بر سر راه پیاده نمودن احکام اسلام باشد باید موانع هموار شوند تا حکومت زمان حضرت علی (علیه اسلام) به مورد اجرا گذارده شود و این را از رهبران دین بیاموزید کاری کنید که قلب نازنین آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه شریف) و رهبر عزیز روحی فداک از شما راضی و خشنود باشد. ای مردم هر کس از من حقیر اذیت و ناراحتی دیده است امیدوارم مرا ببخشد و حلالم کند و هرکس از من مالی یا چیز دیگر طلبکار است از پدرم دریافت نماید. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
حسنعلی دفعه آخری که به مرخصی آمد می گفت: این بار آخر است که همدیگر را می بینیم و اگر به جبهه بروم دیگر بر نمی گردم. ماهم قبل از آخرین اعزام حسنعلی خانه خریده بودیم. به خانمم گفتم: اینبار حسنعلی دفعه آخر است که به مرخصی آمده است و اگر به جبهه برود دیگر برنمی گردد. خودش هم با اطمینان می گوید دیگر برنمی گردم و من هم یقین دارم که برادرم دیگر بر نمی گردد. می خواهم با دستجرد تماس بگیرم و دعوتش کنم به تهران بیاید خانه ی جدیدی که خریدیم را ببیند و بعد به جبهه برود. چون حسنعلی خیلی دلسوز ما بود و دوست داشت که ما خودمان صاحبخانه شویم تا زن و بچه ام در آسایش باشند. حتی یک مقدار پس انداز هم که داشت قبل از اینکه ما خانه بخریم به دست من داد و گفت: این مبلغ پول دست شما باشد خانه بخرید تا خانوادت مستاجر نباشند. و واقعا خیلی دلسوز ما بود. خلاصه به دستجرد زنگ زدیم و به حسنعلی گفتیم: ما خانه دار شدیم تا نرفتی جبهه اول بیا تهران خانه را ببین و بعد برو؛ گفت: نه؛ من وقت ندارم؛ مرخصی زیاد ندارم و نمی توانم به تهران بیایم. من هم گفتم: نه! شما حتما امشب به تهران بیا من خودم فردا شب شما رو به دستجرد بر می گردانم. خیلی دلم می خواست خوشحالی حسنعلی را ببینم. چون همیشه دعا می کرد ما خانه دار شویم. حسنعلی به دعوت ما به تهران آمد و فردا شبش با حسنعلی و حاج صادق و حاج علی همگی به دستجرد رفتیم. موقعه ایکه می خواستیم برگردیم تهران حسنعلی آمد سرکوچه به من و حاج صادق که کنار هم ایستاده بودیم گفت: حلال کنید اینبار که به جبهه بروم دیگر بر نمی گردم. و خودم یقین به شهادتم دارم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
از شرق شهر اصفهان سال ۱۳۴۷ تا منطقه عملیاتے ام الرصاص عملیات ڪربلای۴ و دیماه سال ۱۳۶۵ تنها یڪ قدم فاصلہ بـود. یڪ قدم ڪه با اخلاص برداشته شـد ، قدمے ڪه جای پای کسانے گذاشتہ شد ڪه همدوش آنها از مبـارزات میلیونی علیہ حڪومت ستمشاهےحرڪت را آغاز ڪرده بـودنـد .حسنـعلی در سال ۱۳۴۷ در روستای دستـجـرد متولـد شد و در دامان پدر و مادری مذهبی و پیرو ولایت فقیہ پرورش یافت . جوانی خوش اخلاق و پرتلاش مشغول درس خواندن و ڪار بود ڪه در سال ۱۳۶۳ تصمیم بہ تشڪیل خانواده گرفت و مشغول به ڪار آزاد شد . آن دوران روزهای آتـش و خـون ، روزهای فریاد ملتی غیور بـود . حسنـعلی نیز تصمیم رفتن به جبهه را گرفت و در همان سال اعزام به جبهه شد و از میهن خویش دفاع ڪرد . تا اینڪه در بهار سال۶۵ بہ لطف و عنایت پروردگـار صاحب فرزند پسری شد. شوخ طبع و خوش خلق بود . بسیار مهربان و دل رحم بود . نمازهایش را اول وقت می خواند . همیشه با وضو بود . به حلال و حرام اهمیت می داد . دلاور وشجاع و نترس بود . بسیار به والدین احترام می گذاشت . و همیشه دست بخیر و کمک حال اطرافیان بود . اهل صله رحم و مهمان دوست بود . اما پس از دوسال خدمت به میهن و رفتن به جبهه در تاریخ ۴دی ماه سال۱۳۶۵ بر اثر اصابت ترڪش به بدن دعوت حق را لبیڪ گفت و شربت شیرین شهادت را نوشید . کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
از آنجایی که لحظه شهادت حسنعلی پلاکش گم می شود و درست شناسایی نمی شود اشتباهاً به یه روستای دیگر فرستاده می شود و موقع خاکسپاری می فهمند که شهید را اشتباه تحویل گرفتند؛ بنا براین بر می گردانند اهواز و تحویل معراج شهدای اهواز می دهند. ۳۷ روز کشید تا پیکر شهید به زادگاهش و به آغوش خانواده باز گشت. زمانیکه پسر بزرگم محمد آقا آمد و گفت: حسنعلی مجروح شده و می رویم ملاقاتش؛ و هنوز چون من بیخبر بودم به من چیزی از شهادتش نگفتند و رفتند. ودر واقع اینچنین نبود و برای شناسایی پیکر برادرش با یکی از اقوام رفتند به اهواز؛ وقتی می روند معراج شهدای اهواز تمام اجساد شهدا را یک به یک می بینند و نا امید که می شوند اینها هیچ کدام حسنعلی نیست؛ موقع خارج شدن از معراج جمعیت زیادی آمده بودند آنجا برای تحویل گرفتن پیکر شهدایشان و بخاطر شلوغی مسولین معراج همه را بیرون می کنند و فقط محمد آقا و فامیلمون که همراهش بود در معراج ماندگار می شوند. و مسئولان درب ورودی را با عجله می بندند غافل از اینکه هنوز دونفر داخل معراج مانده اند. خلاصه اینان همینجور که به فکر خارج شدن بودند احساس می کنند صدایی به آنها می گوید مبادا بدون ‌من بروید من اینجاهستم. مرا هم با خودتان ببرید. آن لحظه نگاه به شهیدی که کنارش ایستاده بودند می ندازند و محمد آقا یادش میاید که حسنعلی باید جای بخیه های عمل جراحی که درقسمتی از شکم دارد را ببیند وقتی بررسی میکند تا مطمئن شوند برادرش است می بینند شهید هنوز چکمه هایش پایش می باشد یه نگاه هم به چکمه ها میندازند می بینند حسنعلی با دست خط خودش اسمش را گوشه ای از چکمه هایش نوشته است و دیگر صد درصد مطمئن می شوند خود حسنعلی می باشد آنجا مثل اینکه محمد آقا حالش بد می شود که کمکش می کنند دوباره بلند شود و با مسئولین معراج شهدا موضوع را مطرح می کنند و آنجا می گویند شما برگردید خودمان تا سه روز دیگر شهید را به قم می فرستیم بعد از آنجا به معراج شهدای اصفهان تحویل می دهیم شما سه روز دیگر به معراج شهدای اصفهان بیایید و شهیدتان را تحویل بگیرید. و آنان بر می گردند به دستجرد و برایم خبر شهادتش را می آورند و محمد آقا مرا دید و گفت: مادر جان قرار است حسنعلیتو برات بیاورند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حسنعلی در کارهای انقلابی خیلی فعال بود و قبل از پیروزی انقلاب با دوستانش و بچه های محل در تظاهراتها شرکت می کردند. حاج آقارضا مبینی نژاد که یکی از فعالان انقلابی روستا بود یک بار تعداد زیادی عکس از امام خمینی را از شهر آورده بود و بین بچه های انقلابی تقسیم کرده بود تا آنها نیز بین اهالی روستای دستجرد و روستاهای اطراف پخش کنند. حسنعلی هم یک دسته از آن عکس های امام را گرفته بود و با خود به منزل آورده بود تا بین خانه های اطراف پخش کند. خیلی وقتها در مورد اتفاقات انقلابی بیرون از خانه با دوستانش صحبت می کردند و بین خودشان کارهایی را تقسیم می کردند که باهم انجام دهند. حتی با اهالی روستا سوار بر تریلی شدند و به یک روستایی که نزدیک شهر اصفهان بود رفتند تا با سلطنت طلب ها و شاه دوستها مبارزه کنند. که یک روز سختی را همگی پشت سر گذاشته بودند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398