#خبر_شهادت
#ازلسان_مادرمعزز
#شهید_دفاع_مقدس
#علی_فصیحی
پدر شوهرم وقتی آمد خیلی ناراحت بود و دستی تکان داد و گفت: پیکر علی را آوردند و در روستای زیار است باید برای استقبالش به آنجا برویم. ولی من آن زمان هفتمین فرزندم را باردار بودم و بالای سر تابوت علی نرفتم و گفتم: چیزی را که در راه خدا دادم خدا قبول کند. و آن روز همه دست به دست هم دادند تا بتوانند مقدمات ورود شهیدمان را به روستا آماده کنند. و بعد پیکر علی را بعد از سه ماه به روستا آوردند و پس از یک تشییع با شکوهی در امامزاده به خاک سپردند. پدرش فرزندمان علی را در تابوت دیده بود و می گفت: چون سه ماه پیکر بی جانش در سرما و گرمای بیابانها مانده بود خشک شده بود ولی صورتش هنوز مشخص بود. و دست که به موهایش می زدیم می ریخت.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#خبر_شهادت
#ازلسان_مادرمعزز
#شهید_دفاع_مقدس
#علی_فصیحی
پدر شوهرم وقتی آمد خیلی ناراحت بود و دستی تکان داد و گفت: پیکر علی را آوردند و در روستای زیار است باید برای استقبالش به آنجا برویم. ولی من آن زمان هفتمین فرزندم را باردار بودم و بالای سر تابوت علی نرفتم و گفتم: چیزی را که در راه خدا دادم خدا قبول کند. و آن روز همه دست به دست هم دادند تا بتوانند مقدمات ورود شهیدمان را به روستا آماده کنند. و بعد پیکر علی را بعد از سه ماه به روستا آوردند و پس از یک تشییع با شکوهی در امامزاده به خاک سپردند. پدرش فرزندمان علی را در تابوت دیده بود و می گفت: چون سه ماه پیکر بی جانش در سرما و گرمای بیابانها مانده بود خشک شده بود ولی صورتش هنوز مشخص بود. و دست که به موهایش می زدیم می ریخت.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#اخلاق_رفتار
#ازلسان_مادرمعزز
#شهیددفاع_مقدس
#احمد_فصیحی
خدا هشت فرزند به ما عطا کرد که در بین فرزندانم شهادت روزی احمد شد. اگر بخواهم از نظر اخلاق و رفتار احمد صحبت کنم باید بگویم ایشان بسیار بچه ی با اخلاق و مهربانی بود. فردی پر شور و فعال بود. در منزل همیشه به اهل خانه احترام می گذاشت و بزرگ و کوچک را اکرام می کرد. اصلا اهل دعوا و مشاجره با دیگر خواهر و بردارانش نبود و در صحبت کردن عفت کلام داشت و ادب را رعایت می کرد و بلعکس خوش طبع و با مرام بود. همیشه تلاش می کرد تا اسباب شادی و خنده را فراهم سازد. و با لبخند همیشگی اش دل اطرافیانش را بدست می آورد. مهر و محبت او یک مهر و محبت عادی نبود و محبتهایش از جنس نور بود.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#شهیدان_زنده_اند
#ازلسان_مادرمعزز
#شهیددفاع_مقدس
#حسنعلی_احمدی
مدتی بعداز شهادتش یک شب در عالم خواب دیدم که حسنعلی بر من وارد شد رفتم استقبالش و دیدم یک کادوی بزرگی زیر بغل دارد ؛ آمد جلو و باهم سلام و احوالپرسی و رو بوسی کردیم. تعارفش کردم وارد اتاق شود. گفتم: مادرجان بیا بنشین ؛ گفت : نه مادر میخواهم بروم عجله دارم با یک آقا سیدی آمدم دم در منزل منتظرم می باشد ؛ باید زود برگردم آمدم فقط شما را ببینم و این کادو را به شما بدهم و بروم. من تا دم درب منزل دنبال حسنعلی رفتم تا بدرقه اش کنم دیدم آن آقا سیدی که می گفت دم در ایستاده و منتظر حسنعلی بود؛ حسنعلی خداحافظی کرد که برود من گوشه ی عبای آقا سید را گرفتم و گفتم : آقا سید چرا این حسنعلی به من سر نمی زند؟ چرا با من
حرف نمیزند؟ آقاسید که شبیه حاج آقا سیدحسن مقدسی روحانی فامیل خودمون بود گفت: چرا حاج خانم حسنعلی مرتب به شما سر میزند و شما را می بیند و با شما حرف میزند. حسنعلی هم گفت : مادرجان من همیشه کنار شما هستم و به شما سر میزنم و حواسم به شما هست. نگراننباش. بعد کادو را باز کردم دیدم یک چادر مشکی بود. چند روز بعد از این خواب از طرف بنیاد شهید یک چادر مشکی برایم هدیه آوردند و گفتند: این چادر از طرف حسنعلی فرزندت می باشد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#هدیه_درراه_خدا
#ازلسان_مادرمعزز
#سیدشهیدان_هویزه
#سیدحسین_علم_الهدی
مادر سید حسین براى اعلام تنفر خود از رژیم شاه و به نشانه مقاومت و پایدارى، هیچگاه براى ملاقات سید حسین به زندان ساواک یا حکومت نظامی نرفتند. پس از فرار شاه و پیروزى تدریجى انقلابیون، همه زندانیان سیاسى ازجمله سیدحسین آزاد شدند و آرزوى اعدام ایشان در دل دژخیمان رژیم شاه،ماند. مادر سیدحسین که روزهای اول تنها برای بدست آوردن جسد گلگون کفن سیدحسین بیتابی میکرد با یادآوری مادران صدر اسلام گفت : همانطور که مادر یکی ازمجاهدین صدر اسلام وقتی دشمن کافر سر بریده فرزندش را بسوی مادر پرتاب میکند و میگوید : «من چیزی را که در راه خدا دادم پس نمیگیرم» گفت : چون امام فرموده است جوانان ما مانند جوانان صدر اسلام هستند من نیز مانند مادران صدر اسلام جسد مطهر فرزندم را هم به خدا هدیه میدهم. تنها از خدا میخواهم که این قربانی شهید رابپذیرد و قطره قطره خون پاک سیدحسین سبب افزایش عمر امام عزیز و پیروزی انقلاب اسلامی گردد و اگر امام فرمان دهند من و همه فرزندانم به جبهه میرویم تا ضربهای حتی به اندازه پرتاب یک سنگ به کفار بزنیم و از اسلام دفاع کنیم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#دوختن_جانماز
#ازلسان_مادرمعزز
#شهیددفاع_مقدس
#احمد_فصیحی
یک بار از طرف بسیج احمد و همرزمانش را به سفر مشهد بردند. من و چند تا از خانمهای محل دور هم نشسته بودیم احمد آمد و گفت: مادر جان اینجا بیکار ننشینید اگر پارچه اضافه در منزل دارید بردارید باهم جانمازهای کوچک بدوزید تا من خواستم برگردم جبهه با خودم ببرم به رزمنده ها هدیه کنم تا هر وقت می خواهند نماز بخوانند بااین جانمازها نماز بخوانند. احمد خیلی پشتکار داشت. همیشه با پیشنهادهای
کاری که داشت ما را غافلگیر می کرد. خیلی فکر و ذکرش خدایی بود. و در هر کاری خدارا در نظر داشت.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#قبل_ازاعزام
#ازلسان_مادرمعزز
#شهیددفاع_مقدس
#حسنعلی_احمدی
هواسرد بود و یک چراغ علاء الدین وسط اتاقمان روشن بود تا فضای اتاق گرم بماند. آنروز حسنعلی پای چراغ ایستاده بود تا
دستانش را گرم کند. و رو به من کرد و گفت: مامان می خواهم بدانم این بنده خداهایی که بچه هایشان به شهادت می رسند چه می کنند؟! چه حالی دارند؟! بعد نگاه کرد دید من پشت دار قالی هستم و قالی می بافم گفت: مامان قالی نباف دعا کن خودم زنده باشم نگهداریتون می کنم و کمک حالتان میشم؛ و بعد گفت: اگر من رفتم و بر نگشتم همسرم آزاد است خودش برای آینده اش تصمیم بگیرد؛ به خودش هم گفتم اگر ماندی و ازدواج نکردی در آن دنیا باهم هستیم. ولی فقط مواظب اصغرم باشید نکند اورا فراموش کنید. مامان من دارم میرم فقط یک سفارش دارم یک عکس از بچه ام انداخته ام چاپ که شد برایم بفرستید. چند روزبعداز رفتن حسنعلی به جبهه پسر عمه ام آمد برای خداحافظی که برود جبهه و من عکس چاپ شده نوه ام را با کمی هدایا امانت بهش دادم تا بدست حسنعلی در جبهه برساند. شش روز بعد جواب نامه حسنعلی آمد که بچه ها برایم می خواندند و هر جمله ای که نوشته بود یه کلمه مادر اول جمله هایش بود همش مادر؛ مادر بود. مثلا نوشته بود مادرجان ازت ممنونم که عکس فرزندم را فرستادی و خوشحالم کردی و کلی عکس بچه ام را بوسیدم؛ مادر خیلی دوستت دارم؛ مادر حلالم کن زحمت کشیدی برایم این هدایا را فرستادی؛ و...... سفارشات لازم را نوشته بود که بعداز شهادتم بعضی مسائل را رعایت کنید.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#خواب_شهادت
#ازلسان_مادرمعزز
#شهیددفاع_مقدس
#حسنعلی_احمدی
ده روز از رفتن حسنعلی به جبهه
می گذشت که یک شب در عالم خواب دیدم خانمی بر من وارد شد و خودش را معرفی کرد و گفت: من فاطمه هستم و چادر سفید رنگی آورد و روی سرم انداخت و من که از دیدن چادر خوشحال شدم و آن چادر سفید رنگ را دوست داشتم آن خانم رو به من کرد و گفت: این چادر یک نشانه یک پیغام برای شما است؛ در خواب رفتم پیش چندتا از زنان فامیل که دور هم جمع بودند و به آنان گفتم خودم میدانم پیغامش چیست حتما حسنعلیم شهید شده است؛ چند بار این جمله را در خواب تکرار کردم و می گفتم: دیدید برایم این چادر سفید رنگ را آوردند؛ خودم می دانم بچه ام شهید شده است. فردای آن روز همه فهمیده بودند که حسنعلی شهید شده فقط به روی من نمی آوردند. تا اینکه پسر بزرگم محمد آقا آمد یک عکس از حسنعلی گرفت و گفت: مجروح شده میروم ملاقاتش درشهر اهواز.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#شهیدحسنعلی_احمدی پیکر پاکش به اشتباه به روستای دیگر فرستاده می شود و موقع خاکسپاری می فهمند که پیک
#خبرشهادت
#ازلسان_مادرمعزز
#شهیددفاع_مقدس
#حسنعلی_احمدی
از آنجایی که لحظه شهادت حسنعلی پلاکش گم می شود و درست شناسایی نمی شود اشتباهاً به یه روستای دیگر فرستاده می شود و موقع خاکسپاری می فهمند که شهید را اشتباه تحویل گرفتند؛ بنا براین بر می گردانند اهواز و تحویل معراج شهدای اهواز می دهند. ۳۷ روز کشید تا پیکر شهید به زادگاهش و به آغوش خانواده
باز گشت. زمانیکه پسر بزرگم محمد آقا آمد
و گفت: حسنعلی مجروح شده و می رویم ملاقاتش؛ و هنوز چون من بیخبر بودم به من چیزی از شهادتش نگفتند و رفتند. ودر واقع اینچنین نبود و برای شناسایی پیکر برادرش با یکی از اقوام رفتند به اهواز؛ وقتی می روند معراج شهدای اهواز تمام اجساد شهدا را یک به یک می بینند و نا امید که می شوند اینها هیچ کدام حسنعلی نیست؛ موقع خارج شدن از معراج جمعیت زیادی آمده بودند آنجا برای تحویل گرفتن پیکر شهدایشان و بخاطر شلوغی مسولین معراج همه را بیرون می کنند و فقط محمد آقا و فامیلمون که همراهش بود در معراج ماندگار
می شوند. و مسئولان درب ورودی را با عجله
می بندند غافل از اینکه هنوز دونفر داخل
معراج مانده اند. خلاصه اینان همینجور که به فکر خارج شدن بودند احساس می کنند صدایی به آنها می گوید مبادا بدون من بروید من اینجاهستم. مرا هم با خودتان ببرید. آن لحظه نگاه به شهیدی که کنارش ایستاده بودند
می ندازند و محمد آقا یادش میاید که حسنعلی باید جای بخیه های عمل جراحی که درقسمتی از شکم دارد را ببیند وقتی بررسی میکند تا مطمئن شوند برادرش است می بینند شهید هنوز چکمه هایش پایش می باشد یه نگاه هم به چکمه ها میندازند می بینند حسنعلی با دست خط خودش اسمش را گوشه ای از چکمه هایش نوشته است و دیگر صد درصد مطمئن می شوند خود حسنعلی می باشد آنجا مثل اینکه محمد آقا حالش بد
می شود که کمکش می کنند دوباره بلند شود و با مسئولین معراج شهدا موضوع را مطرح
می کنند و آنجا می گویند شما برگردید خودمان تا سه روز دیگر شهید را به قم می فرستیم بعد از آنجا به معراج شهدای اصفهان تحویل می دهیم شما سه روز دیگر به معراج شهدای اصفهان بیایید و شهیدتان را تحویل بگیرید. و آنان بر می گردند به دستجرد و برایم خبر شهادتش را می آورند و محمد آقا مرا دید و گفت: مادر جان قرار است حسنعلیتو برات بیاورند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#خبرشهادت
#ازلسان_مادرمعزز
#شهیددفاع_مقدس
#حسنعلی_احمدی
از آنجایی که لحظه شهادت حسنعلی پلاکش گم می شود و درست شناسایی نمی شود اشتباهاً به یه روستای دیگر فرستاده می شود و موقع خاکسپاری می فهمند که شهید را اشتباه تحویل گرفتند؛ بنا براین بر می گردانند اهواز و تحویل معراج شهدای اهواز می دهند. ۳۷ روز کشید تا پیکر شهید به زادگاهش و به آغوش خانواده
باز گشت. زمانیکه پسر بزرگم محمد آقا آمد
و گفت: حسنعلی مجروح شده و می رویم ملاقاتش؛ و هنوز چون من بیخبر بودم به من چیزی از شهادتش نگفتند و رفتند. ودر واقع اینچنین نبود و برای شناسایی پیکر برادرش با یکی از اقوام رفتند به اهواز؛ وقتی می روند معراج شهدای اهواز تمام اجساد شهدا را یک به یک می بینند و نا امید که می شوند اینها هیچ کدام حسنعلی نیست؛ موقع خارج شدن از معراج جمعیت زیادی آمده بودند آنجا برای تحویل گرفتن پیکر شهدایشان و بخاطر شلوغی مسولین معراج همه را بیرون می کنند و فقط محمد آقا و فامیلمون که همراهش بود در معراج ماندگار
می شوند. و مسئولان درب ورودی را با عجله
می بندند غافل از اینکه هنوز دونفر داخل
معراج مانده اند. خلاصه اینان همینجور که به فکر خارج شدن بودند احساس می کنند صدایی به آنها می گوید مبادا بدون من بروید من اینجاهستم. مرا هم با خودتان ببرید. آن لحظه نگاه به شهیدی که کنارش ایستاده بودند
می ندازند و محمد آقا یادش میاید که حسنعلی باید جای بخیه های عمل جراحی که درقسمتی از شکم دارد را ببیند وقتی بررسی میکند تا مطمئن شوند برادرش است می بینند شهید هنوز چکمه هایش پایش می باشد یه نگاه هم به چکمه ها میندازند می بینند حسنعلی با دست خط خودش اسمش را گوشه ای از چکمه هایش نوشته است و دیگر صد درصد مطمئن می شوند خود حسنعلی می باشد آنجا مثل اینکه محمد آقا حالش بد
می شود که کمکش می کنند دوباره بلند شود و با مسئولین معراج شهدا موضوع را مطرح
می کنند و آنجا می گویند شما برگردید خودمان تا سه روز دیگر شهید را به قم می فرستیم بعد از آنجا به معراج شهدای اصفهان تحویل می دهیم شما سه روز دیگر به معراج شهدای اصفهان بیایید و شهیدتان را تحویل بگیرید. و آنان بر می گردند به دستجرد و برایم خبر شهادتش را می آورند و محمد آقا مرا دید و گفت: مادر جان قرار است حسنعلیتو برات بیاورند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398