eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
591 دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
4.4هزار ویدیو
40 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
زمانیکه برادرم احمد به شهادت رسید من سه سال داشتم. و چیز زیادی بخاطر ندارم فقط یادم میاد احمد یجورایی ما رو سرگرم می کرد و گاهی به شوخی سربه سرم میزاشت. و در خاطر دارم بار آخری که می خواست به جبهه برود من پشت درِ منزلمان را انداخته بودم و همانجا هم ایستاده بودم و می گفتم نمیزارم بروی. انگار که می دانستم بار آخری است که می بینمش و دیگر بر نمی گردد. یکی از همسایه ها همیشه میگه من تا تو زندگیم به مشکل برمی خورم به روح شهید شما (احمدفصیحی) توسل می کنم زود حاجتمو می گیرم. یبار می گفت: رفتم سرمزار احمد آقا شمع روشن کردم و ازش خواستم دعا کنه خدا یه بچه خوب و سالم بهمون عطا کنه و الحمدلله حاجت روا شد و الان یک دختر خوب و سالم خدا بهشون عطا کرده است. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
زماني که در مرخصي بود مدام به فکر کمک به ديگران بود و بين حرف‌هايش صحبت از رفتن دوباره به جبهه مي کرد. مثلا يک روز من و چند نفر از خانمهای محل دور هم نشسته بودیم که احمد آمد و گفت مادر جان من مي‌خواهم تا چند روز ديگر به جبهه بروم. اینجا بیکار ننشینید، اگر پارچه اضافه در منزل دارید بردارید و باهم جانمازهای کوچک بدوزید تا من خودم به جبهه ببرم به رزمنده ها هدیه کنم تا هر وقت می خواهند نماز بخوانند بااین جانمازها نماز بخوانند. احمد خیلی پشتکار داشت. همیشه با پیشنهادهای کاری که داشت ما را غافلگیر می کرد. خیلی فکر و ذکرش خدایی بود. و در هر کاری خدارا در نظر داشت. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
من اول دبیرستان بودم که خبر شهادت برادرم را شنیدیم. روزی که خبر شهادت احمد را آوردند من تو کوچه بودم که حاج شیخ حسین مبینی نژاد مسئول بنیاد شهید منطقه جرقویه و برآن شمالی که با داماد ما که یک روحانی هست رفیق هستند را دیدم و ایشون از من سوال کردند چه کسی در منزلتون هست؟ گفتم: مادرم منزل هستند فرمائید. باهم رفتیم داخل منزل و مادرم چایی آوردند و ما فکر می کردیم که همینطوری آمده یه حال و احوالی از ما بپرسد؛ اما پس از کمی صحبتهای متفرقه به مادرم گفت: راستش احمد آقا هم مجروح شدند؛ ولی نگفت که شهید شده است. مادرم با شنیدن این خبر خیلی ناراحت شد و شروع کرد به گریه کردن و مضطرب و نگران شد؛ (آن زمان پدرم به اصفهان رفته بود و دستجرد نبود) ما هم رفتیم اصفهان تا به پدرم خبر بدیم اول منزل عمه و عموم رفتیم ولی پدرم آنجاها نبود بعد رفتیم سبزه میدان پدرم آنجا بود و شوهر عمه ام خبر شهادت احمد را به پدرم اطلاع داد. بعد باهم برای استقبال از برادرم به معراج شهدا رفتیم و آنجا احمد را داخل تابوتش دیدیم. من با دیدن تابوت برادرم خودم را روی پیکرش انداختم و به اندازه تمام روزهایی که جبهه بود و ندیدمش و به تعداد روزهایی که از این پس قرار بود نبینمش یک دل سیر نگاهش کردم و شهادتش را تبریک گفتم و با اینکه داغ برادر دیده بودم اما چون به راه حق رفته بود در دل به همچین برادری افتخار می کردم  و حالم بسیار دکرگون بود و گریه فراق و دلتنگی امانم نمی داد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
(سوره آل عمران، آیه ۱۶۸و۱۶۹) الَّذِينَ قَالُوا لِإِخْوَانِهِمْ وَقَعَدُوا لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا ۗ قُلْ فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ/ولَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ آن کسانی که در جنگ با سپاه اسلام همراهی نکرده بودند گفتند اگر خویشان و رفیقان و برادران ما نیز سخن ما را شنیده بودند و به جنگ نرفته بودند کشته نمی شدند. ای پیغمبر به چنین مردمی منافق بگو پس شما که برای حفظ حیات و زندگی دیگران چاره توانید کرد مرگ را از جان خود دور کنید اگر راست می گوئید. البته گمان نکنید و مپندارید که شهیدان راه خدا مرده اند بلکه زنده اند و به حیات ابدی نائل شدند و در نزد پروردگارشان روزی می خورند. وصیتنامه ی خود را آغاز می کنم. پروردگارا زبانم توان و قدرت شکرگزاری تو را ندارد. تو را شکر می کنم که مرا در زمانی آفریدی که توانستم راه پیامبران را ادامه بدهم و به صراط مستقیم الهی برسم. باز تو را شکر می گویم که پیامبران و امامانی را برای راهنمایی بشر فرستادی تا راه چگونه زیستن و چگونه مردن را به ما یاد بدهند. خدایا زبانم قدرت ندارد که تو را شکر کنم که معلمم حسین "علیه السلام" ؛ درسم شهادت ؛ کتابم قرآن مرا راهنمایی کرده و به راه مستقیم الهی برسم. #و ای امت عزیز و شهید پرور هر روز که شهید می دهیم ملتمان بیدارتر و هوشیارتر می شود و بهتر و آسانتر راه مستقیم را طی می کنند. خیلی ناچیزتر از آن هستم که بخواهم وصیت یا سفارشی برای شما بنویسم. اما چند کلمه ای بعنوان وصیت بر روی کاغذ می آورم. اما بگویم دست توان نوشتن؛ زبانم‌قدرت گفتن؛ چشمم توان دیدن ندارد. اما حالا قلم در دستم ز شور و شوق بازی می کند و مثل اینکه دنیا را بدستم داده اند. دنیا دنیای فانی که ارزشی ندارد؛ دنیای ابدی ارزش دارد و هر کس اعمال خوب داشته باشد به قرب الهی می رسد. #و ای امت عزیز مبادا از یاد خدا غافل شوید و همیشه به فکر این دنیای فانی باشید. ارث و میراث دنیا فایده ندارد و انسان را بیچاره می کند. همیشه سعی کنید ارث آخرت را جمع کنید. فقیر فقرا برسید و همیشه خدا را مد نظر داشته باشید. #و مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید به خدا قسم اگر چنین کردید نمی توانید جواب زینب "سلام الله علیها" را بدهید. که تحمل ۷۲ شهید را در یک روز نمود. دعای کمیل و توسل و نماز جمعه و جماعات شرکت کنید که ما هرچه داریم از اینهاست. پدر و مادر بزرگوار و ارجمندم مرا حلال کنید چون در ایام عمرم زحمت های زیادی برایم کشیدید و من شما را اذیت و آزار کردم و باید حلالم کنید من نتوانسته ام دِین خود را به شما پدر و مادرم ادا کنم اما شما ببخشید. #و اما خواهرانم در عزای من زینب گونه رفتار کنید و گریه نکنید و صبر و استقامت کنید که خدای بزرگ با صابران است و سفارشم این است که حجاب خود را رعایت کرده و با رعایت حجاب خود درسی به خواهران دینی بدهید و بدانید حجاب شما کوبنده تر از خون من و امثال من است. #و ای برادرانم شما را دعوت به قرآن و احکام آن می کنم و از خدای بزرگ می خواهم که به شما صبر بدهد. مبادا بگذارید که پدر و مادر ناراحت شوند. سنگر مدرسه ی خود را ترک نکنید تا ان شاء الله در آینده بتوانید خدمت به اسلام و قرآن عزیز کنید. پایان از کلیه رفقا، دوستان می خواهم اگر خدای نخواسته بدی از بنده حقیر دیده اند مرا ببخشند و درتشییع جنازه من شرکت کنند.‌ #و از کلیه ی امت حزب الله التماس دعا برای سلامتی امام و پیروزی رزمندگان و آزادی اسراء و شفای معلولین و مجروحین دارم. والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار احمد فصیحی   ۱۳۶۵/۲/۱۵ کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
خدا هشت فرزند به ما عطا کرد که در بین فرزندانم شهادت روزی احمد شد. اگر بخواهم از نظر اخلاق و رفتار احمد صحبت کنم باید بگویم ایشان بسیار بچه ی با اخلاق و مهربانی بود. فردی پر شور و فعال بود. در منزل همیشه به اهل خانه احترام می گذاشت و بزرگ و کوچک را اکرام می کرد. اصلا اهل دعوا و مشاجره با دیگر خواهر و بردارانش نبود و در صحبت کردن عفت کلام داشت و ادب را رعایت می کرد و بلعکس خوش طبع و با مرام بود. همیشه تلاش می کرد تا اسباب شادی و خنده را فراهم سازد. و با لبخند همیشگی اش دل اطرافیانش را بدست می آورد. مهر و محبت او یک مهر و محبت عادی نبود و محبتهایش از جنس نور بود. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
قدیما بچه های روستا یک نوع ترقه دستی با آهک و شیشه خالی شربت درست می کردند تا از صدای انفجارش به هیجان بیاند. احمد هم یک روز بازی گوشیش گل می کنه و میره یک شیشه شربت برمی داره و پر از آهک می کنه و درِ شیشه را می بنده و بالای سرش می نشینه تا منفجر بشه بعد که آهک ها با موج زیادی منفجر شده بود به چشم احمد می پاشه و چشمش نزدیک بود از دست بره و تا چند روز چشمای احمد می سوخت و اذیتش می کرد تا کم کم بهبود یافت. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
یک بار از طرف بسیج احمد و همرزمانش را به سفر مشهد بردند. من و چند تا از خانمهای محل دور هم نشسته بودیم احمد آمد و گفت: مادر جان اینجا بیکار ننشینید اگر پارچه اضافه در منزل دارید بردارید باهم جانمازهای کوچک بدوزید تا من خواستم برگردم جبهه با خودم ببرم به رزمنده ها هدیه کنم تا هر وقت می خواهند نماز بخوانند بااین جانمازها نماز بخوانند. احمد خیلی پشتکار داشت. همیشه با پیشنهادهای کاری که داشت ما را غافلگیر می کرد. خیلی فکر و ذکرش خدایی بود. و در هر کاری خدارا در نظر داشت. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شهید احمدفصیحی تولد یافته در روستای دستجرد جرقویه از توابع اصفهان در سال ۱۳۴۷ می باشد. ایشان در یک خانواده مذهبی از مادری سادات طباطبایی به دنیا آمد و دارای ۳ برادر و ۴ خواهر و فرزند سوم و دومین فرزند پسر خانواده بود. تحصیلات خودرا تا پایان دوره ی دبستان در روستا به اتمام رساند. دوران نوجوانی را مشغول بکار شد. و سپس با شروع جنگ تحمیلی عضو بسیج شد و پس از طی دوره های آموزش رزمی در سه مرحله به جبهه های حق علیه باطل اعزام گردید و از آنجایی که عاشق شهادت بود خداوند دعای (اللهم الرزقنا توفیق الشهادت فی سبیلک) را در حقش به اجابت رساند و مورخ ۱۳۶۶/۰۵/۲۳ به درجه رفیع شهادت نائل گردید. سری آخری که برادرم احمد به جبهه اعزام شد من سه ماه تعطیلات تابستان بیکار ننشستم و برای کار به تهران آمدم تا کمی تجربه پیدا کنم. در تهران به کارخانه ی یکی از فامیلها رفتم و مشغول بکار شدم. شبها ما در حیاط کارخانه زیر آسمان پرستاره می خوابیدیم و من یک ستاره به یاد برادرم احمد که جبهه بود در آسمان نشان کرده بودم. بعد از چند وقت یک شب هر چه گشتم دیدم این ستاره نیست و دیگه پیدایش هم نکردم. و زمانی که به دستجر برگشتم حاج شیخ حسین مبینی رئیس وقت بنیاد شهید منطقه جرقویه و برآن شمالی به منزل ما آمد و خبر شهادت احمد را به ما داد. و با شنیدن خبر شهادت احمد حکمت ناپدید شدن ستاره ام را فهمیدم. از وقتی آن ستاره در آسمان ناپدید شد احمد هم در جبهه به شهادت رسیده بود. احمد مثه خیلی از بچه های قدیم فقط تا پایان دوره دبستان در مدرسه شهید باهنر دستجرد درس خواند و آن وقتها روستای ما پر از بچه بود در هر کوچه ای می رفتی تعداد زیادی بچه می دیدی که مشغول بازی و سرگرمی های کودکانه اشان بودند. من و احمد هم مستثنا نبودیم و مانند دیگر هم سن و سالانمان برای بازی کوچه پس کوچه های روستا را زیر پا می گذاشتیم؛ گاهی به صحرا می رفتیم و گهگاهی به سرچشمه روستا سر می زدیم و حسابی سرگرم بازی می شدیم و روزمان را شب می کردیم تا غروب آفتاب از راه برسد و ما به خانه برگردیم. البته احمد خیلی کمک حال خانواده بود و بسیار دلسوز و مهربان بود. هر وقت می دید در خانه به او احتیاج دارند می ماند و کمک می کرد. اما اصلا نمی دانستیم خستگی یعنی چی! احمد چون از من دوسال بزرگتر بود با بچه های بزرگتر مسابقه ی معروف گوی بازی برگزار می کردند و کلی سرو صدایشان بخاطر شور و هیجان بازی فضای روستا را پر می کرد. پدرانمان برای یک لقمه نان حلال شبانه روز زحمت می کشیدند و زیر آفتاب سوزان تابستان در صحراها به کار کشاورزی مشغول می شدند و مادرانمان در خانه های عیالواری به امورات بچه های قدو نیم قدشان رسیدگی می کردند و خیلی ها حیوانات اهلی همچون گاو گوسفند و مرغ و خروس پرورش می دادند تا کمک خرج زندگی هایشان باشد و خواهرانمان در منزل کمک حال والدین بودند و پس از فراقت از درس و مشق پشت دار قالی می نشستند تا هنری بیاموزند و کمک حال خانواده باشند. در روستا هیچ کس بیکار نبود هر کس را می دیدی به کاری مشغول بود و فقط بچه های کم سن و سال در کوچه ها بازی می کردند. روزهای خوشی که باهمه سختیهایی که بود و امکاناتی که امروزه روز هست و آن روزها این امکانات را نداشتیم دیگر تکرار نمی شود و برادرم احمد و دیگر شهدای روستا پرورش یافته دامان پاک مادران و پدرانی بودند که با نان حلال آنان را در مکتب عاشورا بزرگ کردند و تقدیم اسلام نمودند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
احمد مدتی که در تهران کار می کرد وقتی به دستجرد آمد برای من یک جفت کفش کتونی بعنوان سوغاتی خریده بود و جالب اینکه دقیقا اندازه پایم بود و خیلی به پایم می نشست. یک سری هم زمانی که به جبهه رفت از جبهه مقداری فشنگ برایم یادگاری آورد. یکبار همراه احمد و چند تا از دوستامون(بچه های روستا مثل حسن رستم و رضا جواد و...) باهم چهار؛ پنج تا موتور شدیم و رفتیم که بریم اطراف دستجرد باهم دیگه سیزده بدر کنیم. تو جاده که می رفتیم نزدیک گلزار شهدا که رسیدیم یک دفعه نفهمیدیم برای موتور احمد چه مشکلی پیش اومد که احمد از موتور پرت شد پائین و سینه اش روی اسفالتها کشیده شد و یک اُورکت های سبز رنگ قدیم که معروف بود به اُورکت آمریکایی تنش بود آستینش پاره شد و خدایی بود اونروز اتفاق بدی برای احمد نیافتاد و بخیر گذشت. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
یکی از فرماندهان احمد یک روز پدرش را می بیند و می گوید: احمد آقا خیلی تو جبهه پسر دلاور و نترس و شجاعی بود. در یکی از عملیاتها ما در کانالی بودیم که دیوار کوتاهی داشت و باید بصورت خمیده راه می رفتیم و کسی جرات نداشت سرش را بلند کند چون در تیر رس دشمن بودیم و هوا خیلی گرم بود و بچه ها تشنه بودند. احمد رفت یک قالب یخ را بر دوشش گذاشت و آورد و با همان قالب یخ مسیر کانال را خمیده طی کرد تا آن قالب یخ را بدست بچه های رزمنده برساند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
یک صحنه ای که هیچ وقت یادم نمی رود این است که من در کلاس های نهضت سواد آموزی درس می خواندم یک روز که به منزل بر گشتم دیدم یک نفر داخل اتاق نشسته است و فقط جورابهای سبز رنگ پاهایش جلوی درِ اتاق پیداست. وقتی وارد اتاق شدم دیدم احمد بی خبر از جبهه به مرخصی آمده است و آن لحظه غافلگیر شدم و خیلی از دیدنش خوشحال شدم و گفتم: احمد جان مادر تویی!! و الان بعد از سالهاوقتی وارد منزل می شوم هنوز احساس می کنم احمدم آمده است و پشت در اتاق نشسته است و آن لحظه ی به یادماندنی را فراموش نمی کنم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
(سوره آل عمران، آیه ۱۶۸و۱۶۹) الَّذِينَ قَالُوا لِإِخْوَانِهِمْ وَقَعَدُوا لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا ۗ قُلْ فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ/ولَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ آن کسانی که در جنگ با سپاه اسلام همراهی نکرده بودند گفتند اگر خویشان و رفیقان و برادران ما نیز سخن ما را شنیده بودند و به جنگ نرفته بودند کشته نمی شدند. ای پیغمبر به چنین مردمی منافق بگو پس شما که برای حفظ حیات و زندگی دیگران چاره توانید کرد مرگ را از جان خود دور کنید اگر راست می گوئید. البته گمان نکنید و مپندارید که شهیدان راه خدا مرده اند بلکه زنده اند و به حیات ابدی نائل شدند و در نزد پروردگارشان روزی می خورند. وصیتنامه ی خود را آغاز می کنم. پروردگارا زبانم توان و قدرت شکرگزاری تو را ندارد. تو را شکر می کنم که مرا در زمانی آفریدی که توانستم راه پیامبران را ادامه بدهم و به صراط مستقیم الهی برسم. باز تو را شکر می گویم که پیامبران و امامانی را برای راهنمایی بشر فرستادی تا راه چگونه زیستن و چگونه مردن را به ما یاد بدهند. خدایا زبانم قدرت ندارد که تو را شکر کنم که معلمم حسین "علیه السلام" ؛ درسم شهادت ؛ کتابم قرآن مرا راهنمایی کرده و به راه مستقیم الهی برسم. #و ای امت عزیز و شهید پرور هر روز که شهید می دهیم ملتمان بیدارتر و هوشیارتر می شود و بهتر و آسانتر راه مستقیم را طی می کنند. خیلی ناچیزتر از آن هستم که بخواهم وصیت یا سفارشی برای شما بنویسم. اما چند کلمه ای بعنوان وصیت بر روی کاغذ می آورم. اما بگویم دست توان نوشتن؛ زبانم‌قدرت گفتن؛ چشمم توان دیدن ندارد. اما حالا قلم در دستم ز شور و شوق بازی می کند و مثل اینکه دنیا را بدستم داده اند. دنیا دنیای فانی که ارزشی ندارد؛ دنیای ابدی ارزش دارد و هر کس اعمال خوب داشته باشد به قرب الهی می رسد. #و ای امت عزیز مبادا از یاد خدا غافل شوید و همیشه به فکر این دنیای فانی باشید. ارث و میراث دنیا فایده ندارد و انسان را بیچاره می کند. همیشه سعی کنید ارث آخرت را جمع کنید. فقیر فقرا برسید و همیشه خدا را مد نظر داشته باشید. #و مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید به خدا قسم اگر چنین کردید نمی توانید جواب زینب "سلام الله علیها" را بدهید. که تحمل ۷۲ شهید را در یک روز نمود. دعای کمیل و توسل و نماز جمعه و جماعات شرکت کنید که ما هرچه داریم از اینهاست. پدر و مادر بزرگوار و ارجمندم مرا حلال کنید چون در ایام عمرم زحمت های زیادی برایم کشیدید و من شما را اذیت و آزار کردم و باید حلالم کنید من نتوانسته ام دِین خود را به شما پدر و مادرم ادا کنم اما شما ببخشید. #و اما خواهرانم در عزای من زینب گونه رفتار کنید و گریه نکنید و صبر و استقامت کنید که خدای بزرگ با صابران است و سفارشم این است که حجاب خود را رعایت کرده و با رعایت حجاب خود درسی به خواهران دینی بدهید و بدانید حجاب شما کوبنده تر از خون من و امثال من است. #و ای برادرانم شما را دعوت به قرآن و احکام آن می کنم و از خدای بزرگ می خواهم که به شما صبر بدهد. مبادا بگذارید که پدر و مادر ناراحت شوند. سنگر مدرسه ی خود را ترک نکنید تا ان شاء الله در آینده بتوانید خدمت به اسلام و قرآن عزیز کنید. پایان از کلیه رفقا، دوستان می خواهم اگر خدای نخواسته بدی از بنده حقیر دیده اند مرا ببخشند و درتشییع جنازه من شرکت کنند.‌ #و از کلیه ی امت حزب الله التماس دعا برای سلامتی امام و پیروزی رزمندگان و آزادی اسراء و شفای معلولین و مجروحین دارم. والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار احمد فصیحی   ۱۳۶۵/۲/۱۵ کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398