#خلاصه_زندگینامه
#ازلسان_همسرمعزز
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_فصیحی
شهید حسن فصیحی دستجردی متولد ۲۱ مهر ۱۳۴۱ از روستای دستجرد جرقویه اصفهان می باشد. ایشان در یک خانواده مذهبی و متدین به دنیا آمد و ثمره ی زندگی خانواده ی فصیحی چهار فرزند پسر می باشد که شهید حسن فصیحی فرزند سوم خانواده بود. ایشان دوران کودکی خود را در روستای دستجرد گذراند و در سنین نوجوانی همراه خانواده به روستای اسفینای برآن شمالی رفته و آنجا ساکن می شوند. و در سن ۱۸ سالگی ازدواج می کند و خداوند دو فرزند دختر به ایشان عطا می کند. و در شهریور سال ۱۳۶۱ برای خدمت سربازی عازم جبهه های غرب می شود و پس از شش ماه خدمت صادقانه در مسیر رفتن به پادگان سقز در تاریخ ۲۹ بهمن سال ۱۳۶۱ بر اثر انفجار کمین دشمن در جاده خور خوره سقز کردستان به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#معرفینامه
شهید رحمت الله صیام پور
فرزند علي
متولد 1338/09/04
محل تولد : اصفهان
تاریخ شهادت : 1359/09/10
محل شهادت : آبادان
مذهب : شیعه
دین : اسلام
تحصیلات : دیپلم
درجه : سرباز
استان سکونت : اصفهان
شهر سکونت : اصفهان
نوع استخدام : وظیفه
تاریخ حادثه : 1359/09/10
استان حادثه : خوزستان
محل دفن : گلستان شهدای اصفهان
#خلاصه_زندگینامه
شهيد رحمت الله صيامپور در سال 1338 در حومهي اصفهان در روستايي به نام ازوار ديده به جهان گشود. تا قبل از 6 سالگي همراه خانوادهي خود مشغول به كشاورزي شد تا در سن 7 سالگي در همان روستا به تحصيل ابتدايي پرداخت. در هنگام تحصيل به كشاورزي هم مشغول بود و تا پنجم ابتدايي را در روستاي محل تولد خود تحصيل كرد. دوران راهنمايي را در روستاي همجوار خود یعنی روستای زيار به پايان رسانيد. چون در اطراف محل زندگيش روستايي جهت ادامه تحصيل نبود تصميم به هجرت گرفت، اين همان هجرتي بود كه ايشان را به هدف نهايي خود رساند. بالاخره براي تحصيل در مقطع بالاتر به اصفهان آمد و در منزل عموي خود زندگي كرد و در رشتهي حرفه و فن (ماشين هاي كشاورزي) مشغول به تحصيل شد. همزمان با تحصيل خود در مراسم هاي روضه خواني و سخنراني¬ها شركت مي کرد و معارف اسلامي را كسب مي¬كرد. پس از پايان تحصيل به خدمت سربازي رفت و در هنگام خدمت براي مبارزه با اشرار كه در سميرم شروع به جنايت كرده بودند رفت. بعد از سه ماهي كه در آنجا بود به اصفهان بازگشت و بعد از چند ماه برای مبارزه با دشمن بعثی به جنوب رفت و در نهایت در تاريخ 10/9/1359در جبههي آبادان به درجه رفيع شهادت نائل شد.
@Yad_shohada1398
#خلاصه_زندگینامه
#از_لسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#حسین_میربیگی
شهید حسین میربیگی متولد ۱۳۴۵ در روستای دستچاه اصفهان در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد. اصالتا اهل روستای دستجرد جرقویه اصفهان هستند. اما بخاطر شغل پدر ساکن روستای دستچاه می باشند. خداوند به خانواده میربیگی سه پسر و چهار دختر عطا کرد که حسین فرزند چهارم خانواده بود. حسین پسری خجالتی و سر به زیر بود و بسیار مخالف بد حجابی در جامعه بود و یک غیرت علوی داشت. دوران سخت طاغوت شاهنشاهی ایران که محصلین دختر بدون حجاب سر کلاس درس حاضر می شدند حسین بخاطر اینکه دوست نداشت حجاب خواهرش از دست برود اجازه نداد که برای مدرسه ثبت نام شود.
حسین بسیار فعال و پرتلاش بود و همیشه
در کار کشاورزی به پدر کمک می کرد و در کارهای منزل از مادر دستگیری می نمود و به
نماز اول وقت اهمیت می داد و می گفت: تا جایی که مسجد هست نباید در خانه نماز خواند. دوست داشت نماز اول وقتش را به جماعت در مسجد بخواند. و دیگران راهم در این امر ترغیب می کرد.
#رفتن_به_جبهه
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#حسین_میربیگی
حسین برای رفتن به جبهه ثبت نام کرده بود ولی من می گفتم: عزیز دل من نرو و بمان تا برایت زن بگیرم؛ اما حسین در جوابم گفت: مادر جان اول باید از میهن دفاع کنیم. اگر دشمن وارد کشور ما بشود همه یا فرار می کنند یا باید نوکر دشمن باشند یا همه را قتل عام می کنند آن وقت آن زن و زندگی چه به کار می آید؟! اول باید امنیت داشته باشیم و بعد به فکر آسایش و رفاه و زن و زندگی باشیم. ما نرویم جنگ حالا حالا این جنگ ادامه خواهد یافت. جلویشان مقاومت نکنیم امروز و فردا است که بیایند و عزیزانمان را جلوی چشمانمان شکنجه کنند و آن وقت دیگر کاری از دست ما برنمی آید.
#کبوترها_رفتند
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#حسین_میربیگی
حسین خیلی کبوتر دوست داشت برای همین خیلی کبوتر اشت. این کبوترها بودند تا زمانی که خبر شهادت حسین را آوردند، همه ی کبوترهای حسین پر کشیدند و رفتند و دیگر برنگشتند.
#خواب_صادقه_پدر_شهید
پدر حسین هم چند شب قبل از شهادت حسین خواب دیده بود که روی یک بلندی ایستاده است و مردم دارند دستش را می بوسند. صبح که بیدار شد به من گفت: حسین دیگر بر نمی گردد من خواب دیدم و چند روز بعد خبر شهادت حسین را برای ما آوردند.
#خرید_ماشین
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#حسین_میربیگی
یکی از همسایگان ما تعریف می کرد یک روز رفتم گلزار شهدا و کنار مزار حسین نشستم و گفتم: حسین همسرم بیکاره است کاش می توانستیم یک ماشین بخریم تا بتواند کار کند. وقتی به شهید توسل کردم به منزل برگشتم. چند شب بعد حسین به خوابم آمد و یک کلید ماشین به من داد و گفت: به مرتضی بگو این ماشین به سر کار برود. چند هفته بعد از آن خواب ما توانستیم یک ماشین بخریم و الهی شکر مرتضی مشغول کار شد.
#پسر_جوان
#رلوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسین_میربیگی
یک نفر از شهر کرد به روستای دستجا آمده بود و نزدیک خانه شهید خانه اجاره کرده بود. می گفت: خیلی مشکلات داشتیم و از طرفی برای دخترم هم خواستگار آمده بود ولی بخاطر مشکلات زیاد نمی توانستیم به خواستگارای دخترم جواب بله بدهیم. دستمان از نظر مالی خیلی خالی بود. یک روز به مسجد محل رفتم؛ از مسجد که بیرون آمدم به من گفتند اینجا منزل شهید حسین میربیگی می باشد. من اصلا شهید میربیگی را ندیده بودم و ایشان را نمی شناختم. از انجا که رد می شدم فقط التماس دعا گفتم و در راه با شهید درد و دل می کردم. همان شب خواب دیدم کنار یک رودخانه ای نشستم؛ می خواستم به آن طرف رودخانه بروم اما نمی توانستم. دیدم یک پسر جوان آمد و گفت: بلند شوید برویم. بعد سوال کرد چرا به خواستگار دخترت جواب نمی دهید که بیاید؟ گفتم: نمی توانم؛ گفت: این چه حرفی است! توکلت به خدا باشد من ضمانت می کنم. بعد مرا از روی یک پل به آن طرف رودخانه برد. وقتی به آن طرف رودخانه رسیدم آن پسر جوان خواست که برود گفت: یادت نرود بگو خواستار دخترت حتما بیاید. فردا صبح این بنده خدا از خواب که بیدار می شود به منزل شهید می رود و آنجا عکس شهید را می بیند متوجه می شود این همان پسر جوانی است که شب در خواب دیده است.
#خرید_خانه
#شهید_دفاع_مقدس
#راوی_خواهر_گرامی
#حسین_میربیگی
یکی از خواهرام مستاجر بود. خیلی دوست داشت که صاحبخانه شود که از دست مستاجری نجات پیدا کند یک روز سر مزار حسین می رود و به برادر شهیدمان می گوید: کاش دعا می کردی من خانه دار شوم از مستاجری خسته شدم. چند شب بعد حسین به خواب خواهرمان می آید و می گوید بیا خواهر این ده تومان را بگیر بیشتر ندارم ؛ اندازه پول خانه ات می باشد. دوماه بعد از دیدن این خواب خواهرم یک خانه به قیمت ده میلیون تومان خرید و الحمدلله به لطف دعای برادر شهیدمان از مستاجری نجات پیدا کرد و صاحب خانه شد.
حفظ آثار شهدای دستجرد
اعلامیه یادگار از شهیدوالامقام حسن احمدی 🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shoha
#خلاصه_زندگینامه
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_احمدی
شهیدحسن احمدی فرزند علی در سال ۱۳۳۷ در روستای دستجرد جرقویه اصفهان در یک خانواده مذهبی چشم به جهان گشود. خداوند به خانواده احمدی ۶ فرزند عطا کرده است که سه پسر و سه دختر می باشند و شهید حسن احمدی فرزند سوم و اولین پسر خانواده می باشد. سومین پسر خانواده که آخرین فرزند خانواده نیز می باشد بعد از شهادت برادرش حسن به دنیا می آید که خانواده تصمیم می گیرند به یاد برادر شهیدش نامش را حسن بگذارند. پدر و مادر شهید باهم دختر عمه و پسر دایی بودند. و در اوایل زندگی در روستای دستجرد زندگی می کردند و بعد از به دنیا آمدن چهارمین فرزند خانواده و فوت والدین مادر شهید به شهر اصفهان نقل مکان می کنند و از آن پس ساکن شهر اصفهان می شوند که دو فرزند آخر خانواده در اصفهان به دنیا آمدند. شهید احمدی دوران تحصیل خود را در زمان طاغوت در مدارس اصفهان به پایان می رساند و پس از اخذ دیپلم برای خدمت سربازی وارد ارتش شاهنشاهی می گردد. شهید حسن احمدی در دوران انقلاب جزو فعالان انقلابی بود و پس از پیروزی انقلاب به گروه چریکی شهید چمران در لبنان پیوست و پس از شروع جنگ تحمیلی توسط حزب بعث عراق به ایران خود را به جبهه های حق علیه باطل رساند و آنجا نیز با شهید چمران تا لحظه شهادت همراه بود.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#خلاصه_زندگینامه
#راوی_خاله_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#اسماعیل_دایی_زاده
شهید اسماعیل دایی زاده فرزند عباس اهل کاشان و ساکن تهران در یک خانواده مذهبی در خیابان هفده شهریور جنوبی تهران دیده به جهان گشود. ایشان در روز عید قربان به دنیا آمد. خداوند متعال به خانواده دایی زاده چهار فرزند پسر و یک فرزند دختر عطا نمود که اسماعیل آخرین فرزند خانواده بود و در روز عید قربان سال بعد در سن یک سالگی از مادر یتیم شد. اهل دل بود و همیشه با صدای زیبایی که داشت مداحی می کرد و فردی خوش رو و خوش خنده بود. از خصوصیات بارز ایشان شجاع و نترس و با خدا بود و بسیار دلسوز و مهربان و با گذشت بود. وقتی دو نفر باهم قهر می کردند سریع در آشتی دادن آنها پیش قدم می شد. از غیبت کردن بیزار بود و اجازه نمیداد کسی غیبت کند و به خاطر علاقه اش به کارهای فنی و تعمیراتی وارد کار مکانیکی شد و کسب و کار خوبی داشت. زمان انقلاب بسیار فعال و پرتلاش بود. و با شروع جنگ همراه بسیجیان از امنیت وطن دفاع می کرد و در سن ۱۸ سالگی برای خدمت سربازی عازم جبهه غرب گردید. و دوماه مانده به پایان خدمتش در کمین کومله های ضد انقلاب ماشینش به آتش کشیده شد و در آتش کینه کومله هاسوخت و به درجه رفیع شهادت نائل گردید و پیکر سوخته اش را برای خانواده اش فرستادند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#خلاصه_زندگینامه
#ازلسان_همسرمعزز
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_فصیحی
شهید حسن فصیحی دستجردی متولد ۲۱ مهر ۱۳۴۱ از روستای دستجرد جرقویه اصفهان می باشد. ایشان در یک خانواده مذهبی و متدین به دنیا آمد و ثمره ی زندگی خانواده ی فصیحی چهار فرزند پسر می باشد که شهید حسن فصیحی فرزند سوم خانواده بود. ایشان دوران کودکی خود را در روستای دستجرد گذراند و در سنین نوجوانی همراه خانواده به روستای اسفینای برآن شمالی رفته و آنجا ساکن می شوند. و در سن ۱۸ سالگی ازدواج می کند و خداوند دو فرزند دختر به ایشان عطا می کند. و در شهریور سال ۱۳۶۱ برای خدمت سربازی عازم جبهه های غرب می شود و پس از شش ماه خدمت صادقانه در مسیر رفتن به پادگان سقز در تاریخ ۲۹ بهمن سال ۱۳۶۱ بر اثر انفجار کمین دشمن در جاده خور خوره سقز کردستان به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#معرفینامه_شهیده
نام ونام خانوادگی: معصومه قیدی
نام پدر: ابوالحسن
متولد: 1348- تهران
تحصیلات: دیپلم
تاریخ شهادت: 26/12/1372 محل شهادت: قره باغ
نحوه شهادت: انفجار هواپیما
شغل: آموزگار
#خلاصه_زندگینامه
شهید معصومه قیدی در سال 1348 در تهران پا به عرصه گیتی نهاد. تحصیلاتش را تا مقطع دیپلم ادامه داد. پس از آن به عنوان آموزگار حق التدرسی در آموزش و پرورش مشغول به خدمت شد. در سال 1366 ازدواج کرد و پس از مدتی به دلیل شغل همسرش که کارمند وزارت امور خارجه بود. به شوروی عزیمت نمود و حدود دو سال و نیم در قره باغ ساکن شد. ثمره پیوندش پسر خردسالی بود به نام محمدحسین؛ او حتی در شوروی که کشوری کمونیستی بود از فرایض دین اسلام و از جمله حجاب دست نکشید و اصرار زیادی بر رعایت حجاب بانوان حتی در کشورهای غیر اسلامی داشت. هنگامی که در تاریخ 26 اسفند 1372 برای دیدار خانواده به ایران مراجعت می کرد در پی سقوط هواپیمای حامل او در مرز قره باغ- ایران به اتفاق تنها میوه زندگیش (محمدحسین مرادی) که چهارسال بیش نداشت به سوی آسمانها پر کشید. و بدینگونه بار دیگر مادری همراه با جگر گوشه اش پرواز به سوی معبود را آغاز کرد و داغ هجرشان را بر دلها نهاد.
امام خمینی (رحمت الله علیه):
شما زنان دلیر در این پیروزی پیشقدم بودید و هستید.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#خلاصه_زندگینامه
شهید_سرلشکرخلبان
علی_اکبر_قربان_شیرودی
سالروز شهادت 🌷
شهیدسرلشکر خلبان علی اکبر قربان شیرودی
متولد سال ۱۳۳۴ در شهرستان تنکابن در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد. زندگیایشان همانند دیگر هم سن و سالانش در خطه سبز شمال با سختی آغاز شد با این حال توانست با تلاش و کوشش ضمن کار و کمک به خانواده در مزرعه، به تحصیلاتش ادامه دهد و دوران ابتدایی و راهنمایی را در زادگاهش با نمرات بالا به اتمام رساند. برای اینکه روی پای خودش بایستد به تهران آمد و در دبیرستان شبانه روزی ثبت نام کرد؛ روزها کار میکرد و شبها درس میخواند. دبیرستان را با شرایط سخت به پایان رساند علیرقم میل باطنی اش که دوست نداشت به تاج و تخت شاه خدمت کند اما بخاطر عشق به وطن وارد ارتش شد و تقدیر و سرنوشت چنین رقم خورد که به این سمت کشیده شود. تا به لطف خدا بتواند در ارتش مهارت ها و توانایی هایی را کسب کند و برای اهداف اسلام و انقلاب آماده شود. و در آینده ی انقلاب برحق خمینی و نهضت حسینی در جبهه حق سرباز وفاداری برای امامت و ولایت باشد.
این پرنده بیقرار در ۸ اردیبهشت ۱۳۶۰ به یاران شهیدش پیوست
شادی روح بلندش صلوات
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#خلاصه_زندگینامه
#راوی_برادرزاده_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_میربیگی
شهید حسن میربیگی در روستای دستجرد جرقویه اصفهان در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد و دوران کودکی و نوجوانی خود را در همان روستا پشت سر گذاشت. دوران پر شور انقلاب را تجربه کرد و با شروع جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران داوطلبانه به جبهه های حق علیه باطل اعزام شد. اخلاق و رفتار مثبت شهید حسن میربیگی زبانزد همه بود و بسیار با خانواده ی خود با محبت رفتار می کرد. ایشان به ورزش فوتبال و دو میدانی علاقه داشت و یکبار در مسابقات دو شرکت کرد و برنده شد و جایزه این مسابقه سفر مشهد بود و ایشان به زیارت امام رضا علیه السلام مشرف شد. شهید میربیگی فردی با غیرت بود و بسیار به حجاب بانوان اهمیت می داد بطوری که در وصیتنامه ی خود زنان مسلمان را به حفظ حجاب سفارش نموده است و نوشته است (خواهرم حجاب خود را حفظ کن که حجاب تو کوبنده تر از خون من است) و مادر خود را سفارش نموده است هرزمان که خواستی به یاد من گریه کنی به یاد امام حسین علیه السلام گریه کنید. شهید حسن میربیگی در سن هفده سالگی به خواستگاری می رود و سپس عقد می کند اما بخاطر اعزام به جبهه حتی یکبار هم با خانمش روبرو نشد و همراه پسر خاله اش شهید رضا ابراهیم زاده که باهم مانند دو برادر بودند و همیشه باهم همدل و همراه بودند به جبهه رفتند و باهم به شهادت رسیدند. شهید حسن میربیگی در سن ۱۹ سالگی به شهادت رسید و در تاریخ ۲۵ بهمن ۱۳۶۴ طبق وصیتش در گلزار شهدای روستای دستجرد پس از یک تشییع با شکوه به خاک سپرده شد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#خلاصه_زندگینامه
#شهید_دفاع_مقدس
#عبدالصمد_رمضانی_ورزنه
شهید عبدالصمد رمضانی فرزند میرزاعلی درسال 1346 در ورزنه متولد شد.مشکلات و فشارهای مالی و علل دیگر مانع از آن شد که به تحصیل بپردازد.با این وجود بخاطر علاقه زیادی که به علم و سوادآموزی داشت پس از فراغت از کارهای طاقت فرسای روزانه به کلاسهای درس شبانه میرفت و بدین ترتیب تا پایان دوره ابتدایی را تحصیل کرد.آنچه از زندگی کودکی و نوجوانی این شهید سعید می توان نوشت کار و فعالیت و تحمل رنجها و مشقتها در مبارزه با مشکلات روزمره که او را و تمام همشهری ها را گریبانگیر شده بود.از بتن انبوه این سنگلاخها جوانه ای رویید٬ رشد کرد و سبزی و طراوت و شادابی را برای این دشت برهوت مانند به ارمغان آورد...شهید رمضانی سربلند و سرافراز پاسداری رشید و رزمنده ای دلاور شد و صدای فریادش خفتگان کاخهای سفید و کرملین را خواب از سر بیرون نمود که زمان مرگ شما فرا رسیده و ظلمت شب یلدایی و سیاهی قیرگون دنیای به استضعاف کشیده به نور پرفروغ انقلاب اسلامی منور شده است.شهید عبدالصمد رمضانی برای شرکت در مبارزه با فریب خوردگان عراقی ابتدا جهت فراگیری فنون نظامی به پادگان مورچه خورت اصفهان اعزام شد و پس از اتمام دوره آموزش نظامی که45 روز به طول انجامید به جبهه های جنوب اعزام شد.پس از سه ماه رزم بی امان به زادگاهش بازگشت و مجددا بمدت45 روز به کردستان اعزام شد.
با اینکه او در این زمان ازدواج نموده بود ولی این ازدواج نتوانست مانعی برای ادامه مبارزه او باشد و هنگام عقد ازدواج به همسرش گفته بود که تو باید بدانی که من به جبهه می روم و ازدواج بین من و تو مانعی برای جبهه رفتن من نمی شود،من می روم تا راه برادرم امیرحسین را ادامه دهم.
آری برادر رشیدش امیرحسین نیز دو سال و اندی پیش در جبهه های نبرد مفقودالاثر شده بود و این جریان عطش رفتن به جبهه های نبرد را در عبدالصمد چند برابر کرده بود.پس از بازگشت از کردستان چندی در ورزنه ماند و برای چندمین بار به جبهه های نبرد اعزام شد.
سرانجام در تاریخ 1365/7/1 در منطقه عملیاتی فاو عراق٬در یک نبرد رویاروی با دشمنان انقلاب اسلامی به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#خلاصه_زندگینامه
#شهید_دفاع_مقدس
#قاسمعلی_حیدری
شهید قاسمعلی حیدری دریک خانواده ی مذهبی در روستای دستجرد جرقویه اصفهان در سال ۱۳۴۵ چشم به جهان گشود. ایشان فرزند کوچک خانواده بودند. دوران تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه فاطمه الزهرا "علیهاالسلام" روستا به اتمام رساند. ودر سن ۱۶ سالگی در سال دوم جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران به سیاق رزمندگان اسلام با کسب اجازه از والدین خود برای اعزام به جبهه حق علیه باطل در بسیج مردمی روستا ثبت نام نمود و در دورهای آموزشی رزمی شرکت نموده و در سال ۱۳۶۱ به جبهه اعزام گردید. ودر عملیات رمضان به فیض عظیم شهادت نائل گردید و پیکر پاکش پس از ۱۶ سال به وطن بازگشت ودر گلستان شهدای روستا بخاک سپرده شد.
#دو_مادر
پدرم قبل از اینکه با مادرم ازدواج کند همسر اولش که خاله ی ما باشد با ایشان ازدواج کرده بود و خاله ام بر اثر بیماری از دنیا می رود و ثمره ی آن ازدواج یک فرزند پسر بنام محمد بوده است که ایشان برادر بزرگتر ما و یادگار خاله بزرگترمان می شود. بعد از اینکه خاله ام به رحمت خدا می رود پدرم از مادرم خواستگاری می کند و زندگی جدیدی را با مادرم آغاز می کند. و برادر بزرگم که از مادر یتیم شده بود کنار دست مادرم تربیت و بزرگ می شود. چند فرزند اول مادرم عمرشان به دنیا نبود. اما به خواست خدا پنج تا ازفرزندانشان که سه پسر و دو دختر هستیم زنده ماندند و از بین ما قاسمعلی که فرزند کوچک خانواده بودبا شهادت از بین ما رفت و عزت و آبروی دو عالم را برای ما به یادگار گذاشت.
#خلاصه_زندگینامه🌹
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#احمد_فصیحی
شهید احمدفصیحی تولد یافته در روستای دستجرد جرقویه از توابع اصفهان در سال ۱۳۴۷ می باشد. ایشان در یک خانواده مذهبی از مادری سادات طباطبایی به دنیا آمد و دارای ۳ برادر و ۴ خواهر و فرزند سوم و دومین فرزند پسر خانواده بود. تحصیلات خودرا تا پایان دوره ی دبستان در روستا به اتمام رساند. دوران نوجوانی را مشغول بکار شد. و سپس با شروع جنگ تحمیلی عضو بسیج شد و پس از طی دوره های آموزش رزمی در سه مرحله به جبهه های حق علیه باطل اعزام گردید و از آنجایی که عاشق شهادت بود خداوند دعای (اللهم الرزقنا توفیق الشهادت فی سبیلک) را در حقش به اجابت رساند و مورخ ۱۳۶۶/۰۵/۲۳
به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
#ستاره_ای_درآسمان🌹
سری آخری که برادرم احمد به جبهه اعزام شد من سه ماه تعطیلات تابستان بیکار ننشستم و برای کار به تهران آمدم تا کمی تجربه پیدا کنم. در تهران به کارخانه ی یکی از فامیلها رفتم و مشغول بکار شدم. شبها ما در حیاط کارخانه زیر آسمان پرستاره می خوابیدیم و من یک ستاره به یاد برادرم احمد که جبهه بود در آسمان نشان کرده بودم. بعد از چند وقت یک شب هر چه گشتم دیدم این ستاره نیست و دیگه پیدایش هم نکردم. و زمانی که به دستجر برگشتم
حاج شیخ حسین مبینی رئیس وقت بنیاد شهید منطقه جرقویه و برآن شمالی به منزل ما آمد و خبر شهادت احمد را به ما داد. و با شنیدن خبر شهادت احمد حکمت ناپدید شدن ستاره ام را فهمیدم. از وقتی آن ستاره در آسمان ناپدید شد احمد هم در جبهه به شهادت رسیده بود.
#شادی_بچه_ها🌹
احمد مثه خیلی از بچه های قدیم فقط تا پایان دوره دبستان در مدرسه شهید باهنر دستجرد درس خواند و آن وقتها روستای ما پر از بچه بود در هر کوچه ای می رفتی تعداد زیادی بچه می دیدی که مشغول بازی و سرگرمی های کودکانه اشان بودند. من و احمد هم مستثنا نبودیم و مانند دیگر هم سن و سالانمان برای بازی کوچه پس کوچه های روستا را زیر پا می گذاشتیم؛ گاهی به صحرا می رفتیم و گهگاهی به سرچشمه روستا سر می زدیم و حسابی سرگرم بازی می شدیم و روزمان را شب می کردیم تا غروب آفتاب از راه برسد و ما به خانه برگردیم. البته احمد خیلی کمک حال خانواده بود و بسیار دلسوز و مهربان بود. هر وقت می دید در خانه به او احتیاج دارند می ماند و کمک می کرد. اما اصلا نمی دانستیم خستگی یعنی چی! احمد چون از من دوسال بزرگتر بود با بچه های بزرگتر مسابقه ی معروف گوی بازی برگزار می کردند و کلی سرو صدایشان بخاطر شور و هیجان بازی فضای روستا را پر می کرد. پدرانمان برای یک لقمه نان حلال شبانه روز زحمت می کشیدند و زیر آفتاب سوزان تابستان در صحراها به کار کشاورزی مشغول می شدند و مادرانمان در خانه های عیالواری به امورات بچه های قدو نیم قدشان رسیدگی می کردند و خیلی ها حیوانات اهلی همچون گاو گوسفند و مرغ و خروس پرورش می دادند تا کمک خرج زندگی هایشان باشد و خواهرانمان در منزل کمک حال والدین بودند و پس از فراقت از درس و مشق پشت دار قالی می نشستند تا هنری بیاموزند و کمک حال خانواده باشند. در روستا هیچ کس بیکار نبود هر کس را می دیدی به کاری مشغول بود و فقط بچه های کم سن و سال در کوچه ها بازی می کردند. روزهای خوشی که باهمه سختیهایی که بود و امکاناتی که امروزه روز هست و آن روزها این امکانات را نداشتیم دیگر تکرار
نمی شود و برادرم احمد و دیگر شهدای روستا پرورش یافته دامان پاک مادران و پدرانی بودند که با نان حلال آنان را در مکتب عاشورا بزرگ کردند و تقدیم اسلام نمودند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398