eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
591 دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
4.4هزار ویدیو
40 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
حفظ آثار شهدای دستجرد
هواسرد بود و یک چراغ علاء الدین وسط اتاقمان روشن بود تا فضای اتاق گرم بماند . آنروز حسنعلی پای چراغ ایستاده بود تا دستانش را گرم کند . و رو به من کرد و گفت : مادر میخواهم بدانم این بنده خداهایی که بچه هایشان به شهادت می رسند چه می کنند ؟! چه حالی دارند ؟! .. بعد نگاه کرد دید من پشت دار قالی هستم و قالی می بافم گفت : مامان قالی نباف دعا کن خودم زنده باشم نگهداریتون می کنم و کمک حالتان می شوم . و سپس گفت : اگر من رفتم و بر نگشتم همسرم آزاد است خودش برای آینده اش تصمیم بگیرد . به خودش هم گفتم اگر ماندی و ازدواج نکردی در آن دنیا باهم هستیم . ولی فقط مواظب اصغرم باشید نکند اورا فراموش کنید . من دارم می روم فقط مامان یک سفارش دارم یک عکس از بچه ام انداخته ام چاپ که شد برایم بفرستید جبهه . چند روزبعداز رفتن حسنعلی به جبهه پسر عمه ام آمد برای خداحافظی که برود جبهه که من عکس چاپ شده نوه ام را با کمی هدایا امانت بهش دادم تا بدست حسنعلی در جبهه برساند . شش روز بعد جواب نامه حسنعلی آمد که بچه ها برایم می خواندند و هر جمله ای که نوشته بود ی کلمه مادر اول جمله هایش بود همش مادر؛ مادر؛ بود . مثلا نوشته بود مادرجان ازت ممنونم که عکس فرزندم را فرستادی و خوشحالم کردی و کلی عکس بچه ام را بوسیدم ؛ مادر خیلی دوستت دارم ؛ مادر حلالم کن زحمت کشیدی برایم این هدایا را فرستادی ؛ و...... سفارشات لازم را نوشته بود که بعداز شهادتم بعضی مسائل را رعایت کنید . ده روز از رفتن حسنعلی به جبهه می گذشت که یک شب در عالم خواب دیدم خانمی بر من وارد شد و خودش را معرفی کرد و گفت : من فاطمه هستم و چادر سفید رنگی آورد و روی سرم انداخت و من که از دیدن چادر خوشحال شدم و آن چادر سفید رنگ را دوست داشتم آن خانم رو به من کردو گفت : این چادر یک نشانه یک پیغام برای شما است ؛ در خواب رفتم پیش چندتا از زنان فامیل که دور هم جمع بودند و به آنان گفتم خودم میدانم پیغامش چیست حتما حسنعلیم شهید شده ؛ چند بار این جمله را در خواب تکرار کردم و می گفتم : دیدید برایم این چادر سفید رنگ را آوردند ؛ خودم میدانم بچه ام شهید شده است . فردای آن روز همه فهمیده بودند که حسنعلی شهید شده فقط به روی من نمی آوردند . تا اینکه پسر بزرگم محمد آقا آمد یک عکس از حسنعلی گرفت و گفت : مجروح شده به ملاقاتش درشهر اهواز می روم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
هواسرد بود و یک چراغ علاء الدین وسط اتاقمان روشن بود تا فضای اتاق گرم بماند. آنروز حسنعلی پای چراغ ایستاده بود تا دستانش را گرم کند. و رو به من کرد و گفت: مامان می خواهم بدانم این بنده خداهایی که بچه هایشان به شهادت می رسند چه می کنند؟! چه حالی دارند؟! بعد نگاه کرد دید من پشت دار قالی هستم و قالی می بافم گفت: مامان قالی نباف دعا کن خودم زنده باشم نگهداریتون می کنم و کمک حالتان میشم؛ و بعد گفت: اگر من رفتم و بر نگشتم همسرم آزاد است خودش برای آینده اش تصمیم بگیرد؛ به خودش هم گفتم اگر ماندی و ازدواج نکردی در آن دنیا باهم هستیم. ولی فقط مواظب اصغرم باشید نکند اورا فراموش کنید. مامان من دارم میرم فقط یک سفارش دارم یک عکس از بچه ام انداخته ام چاپ که شد برایم بفرستید. چند روزبعداز رفتن حسنعلی به جبهه پسر عمه ام آمد برای خداحافظی که برود جبهه و من عکس چاپ شده نوه ام را با کمی هدایا امانت بهش دادم تا بدست حسنعلی در جبهه برساند. شش روز بعد جواب نامه حسنعلی آمد که بچه ها برایم می خواندند و هر جمله ای که نوشته بود یه کلمه مادر اول جمله هایش بود همش مادر؛ مادر بود. مثلا نوشته بود مادرجان ازت ممنونم که عکس فرزندم را فرستادی و خوشحالم کردی و کلی عکس بچه ام را بوسیدم؛ مادر خیلی دوستت دارم؛ مادر حلالم کن زحمت کشیدی برایم این هدایا را فرستادی؛ و...... سفارشات لازم را نوشته بود که بعداز شهادتم بعضی مسائل را رعایت کنید. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398