eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
569 دنبال‌کننده
24هزار عکس
5.6هزار ویدیو
47 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید امیر ناصر صادقی در سال ۴۸ در خانواده ای مذهبی در اصفهان بدنیا آمد و دوران تحصیل خود را تا مدتی در همانجا گذراند بعداز چند سال بدلیل مهاجرت خانواده به سرزمین مادری به روستای مالواجرد آمدند و درس را در مقطع راهنمایی و دبیرستان ادامه دادند و بعد از چند صباحی از طرف دبیرستان بعنوان امدادگر به جبهه اعزام شد و به فیض شهادت نائل آمد. امیرناصر اولین فرزند خانواده بودند ما با شهید سه برادر و ۵ خواهر هستیم. اون موقع ها سه تا برادری چیزی که بیشتر یادم میاد اینکه تو خونه باهم فوتبال بازی میکردیم و هر دفعه متاسفانه دسته گلی به آب می‌دادیم از جمله شکستن وسایل منزل وبعد دعواهای پدر و بیشتر مادر در زمان انقلاب که سنی نداشتند ولی در زمان جنگ همیشه در پشت جبهه با همکلاسی ها فعال بودند. عضو انجمن اسلامی مدرسه؛ گروه سرود و قاری قرآن و عضو بسیج و عضو هیأت متوسلین به قمر بنی هاشم علیه السلام و موذن یکی از مساجد روستا هم بودند. علاقه ایشان به قرآن مثال زدنی بود بطوری که در اکثر برنامه ها و جلسات مسوولین ایشان تلاوت داشتند و موفق به کسب چند عنوان در این مورد هم شدند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شهید محمد خدامی در تاریخ 21 فروردین 1351 در خانواده ای مذهبی و ولایتمدار در روستای دستجرد جرقویه از توابع استان اصفهان به دنیا آمد ؛ محمد در دوران جوانی و نوجوانی بسیار باهوش و با استعداد بود به گونه ای که شاگرد اول کلاس در تمام دوره های تحصیلی بود بطوری که تمام همکلاسی های خود را در منزل جمع می کرد و به آنها درس میداد . به تمام افراد آن روستا کمک میکرد به ویژه در کار کشاورزی کمک حال پدرش بود .او آنچنان باهوش و کنجکاو بود که زمانی که در مدارس طرح کاد (دانش آموزان دوره دبیرستان باید حرفه ای را در کنار یک استا  یاد میگرفتند) مطرح بود ؛ او برای طرح کاد حرفه آهنگری را انتخاب کرد و همان روز اول با دیدن استاد که درب های آهنی را می ساخت ؛ خودش شروع به ساختن درب آهنی کرده بود و آنچنان زیبا کار میکرد که هر کس او را میدید فکر میکرد که او چندین سال است در این حرفه است . محمد چنان خط زیبایی داشت که در و دیوار  آن روستا تا سالیان گذشته مزین به خط زیبای او بود ؛ همچنین زمانی که شهدا را به معراج می آوردن از محمد درخواست میشد که برای خطاطی برود و کمکشان کند . محمد احترام خاصی برای همه اعم از پیر و جوان و کوچک و بزرگ قائل بود. به خصوص در سلام کردن همیشه مقدم بود ؛ او حتی در کارهای منزل نیز از جمله نانوایی کمک حال مادرش بود. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
‍ ‍ شهید در خانواده ای مذهبی و ساده متولد شد. پدر شهید فصیحی، مرحوم علی فصیحی کشاورزی سخت کوش و زحمت کش بود که با توجه به پر جمعیت بودن خانواده و در آمد کم کشاورزی و امکانات بسیار کم در آن سال ها به سختی روزگار می گذارند. تا اینکه فرزندان آن مرحوم بزرگ شده و در امر کشاورزی به پدر کمک می کردند. او هم به درس و مدرسه اهمیت می داد و هم به کار و فعالیت و کمک به وضع اقتصادی خانواده؛ وی همه ی برادران وخواهران خویش را به کسب علم تشویق می کرد و همچنین در کارهای عمران و آبادانی فعالیت های زیادی داشت. بعد از چند سال فعالیت در عرصه ی کشاورزی با وجود اینکه برادر بزرگتر او نیز به جبهه اعزام شده بود، در تاریخ 18/5/1364موقعی که جنگ به شرایط حساسی رسید به خدمت سربازی اعزام شد، بعد از دوره¬ی آموزشی در خرمشهر؛ به منطقه¬ی زبیدات اعزام شد. شهید در هر دوره¬ی مرخصی با روحیه ای مضاعف جوانان روستا را نیز به جهاد تشویق می نمود و به پیروزی امیدوار بود تا اینکه سرانجام در تاریخ 1365/5/15 بر اثر اصابت ترکش خمپاره ی دشمن بعثی به هدف والای خویش که همان شهادت در راه پروردگار بود دست یافت. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
خداوند به ما پنج تا پسر و ۲ تا دختر عطا کرد . احمد پنجمین پسر بود؛ اما در بین فرزندان چهارمین فرزند حساب می شود. احمد تا پایان دوران ابتدایی درس خواند و بخاطر اینکه من در کارگاه دست تنها بودم و کارگر نداشتم نتوانست ادامه تحصیل بدهد و به من در کارگاه کمک‌ می کرد. احمد اهل غیبت نبود تا حرف کسی را می زدیم می گفت چرا حرف دیگران را می زنید . از شش سالگی نماز خوان شد. و همیشه اول وقت نمازهایش را می خواند. و از دوازه ؛ سیزده سالگی قبل از اینکه به سن تکلیف برسد روزه می گرفت. بچه درس خوان و باهوشی بود تمام معلمانش از او راضی بودند و هر وقت مرا می دیدند می گفتند احمد یک شاگرد بسیار خوب و درس خوان و دانایی است؛ باادب و با فرهنگ است. احمد یک بچه ی استثنایی بود. در خانه هیچ وقت بی ادبی نمی کرد. خیلی با اعتقاد و با ایمان بود و یک روحیه معنوی فوق العاده قوی داشت. تا اینکه دوران نوجوانی را پشت سر گذاشت و لباس مقدس سربازی را بر تن کرد. و بعد از دوسال خدمت صادقانه شهد شیرین شهادت را نوشید و به مقام والای شهادت نائل گردید. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شهید محمدعلی هاشمپور در یک خانواده مذهبی در روستای دستجرد جرقویه اصفهان در ۲۲ مهر سال ۱۳۴۷ چشم به جهان گشود. وی دارای ۴ خواهر و ۲ برادر است. محمدعلی فرزند بزرگ خانواده هاشمپور می باشد و دوران کودکی خود را در روستا پشت سر گذاشت و به علت نبود امکانات در دوران طاغوت در مدارس درسش را تا سوم ابتدائی خواند اما با وجود سواد کمی که داشت سرشار از هوش و استعداد بود و دست خط زیبا و بیان زیبایی داشت که دستخط زیبایش در نوشته هایش به چشم می خورد. دوران نوجوانی محمدعلی همراه با فعالیتهای انقلابی بود و همراه جوانان روستا در مقابل ظلم و ستم شاهنشاهی در تظاهراتها و پخش اعلامیه های امام خمینی رحمت الله علیه شرکت می نمود. پس از پیروزی انقلاب برای کار به همراه دوستانش به تهران آمدند و مدتی را مشغول به کار شدند تا اینکه با شروع جنگ تحمیلی تصمیم می گیرد که از طریق بسیج که عضو فعال آن بود به جبهه اعزام گردد. دوران آموزشی خود را به پادگان مبارکه اصفهان رفت. و با پشتکار و همتی که داشت موفق شد در سن سیزده سالگی پس از دوران آموزشی سخت خود را به جبهه های حق علیه باطل برساند. و در قسمت تعاون لشکر مشغول به خدمت شود. محمد علی در عملیات محرم بر اثر اصابت ترکش به زانو مجروح شد و در پایان پس از سه سال خدمت صادقانه در راه خدا در عملیات بدر در جزیره مجنون در آخرین روز از سال ۱۳۶۳ زمانی که او تنها شانزده سال از بهار عمر شریفش می گذشت و بعنوان بیسیمچی در حال خدمت بود به درجه رفیع شهادت نائل گردید و به جمع یاران شهید سالار شهیدان اباعبدالله الحسین علیه السلام پیوست تا بر سر سفره الهی تا به ابد مهمان باشد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
از شرق شهر اصفهان سال ۱۳۴۷ تا منطقه عملیاتے ام الرصاص عملیات ڪربلای۴ و دیماه سال ۱۳۶۵ تنها یڪ قدم فاصلہ بـود. یڪ قدم ڪه با اخلاص برداشته شـد ، قدمے ڪه جای پای کسانے گذاشتہ شد ڪه همدوش آنها از مبـارزات میلیونی علیہ حڪومت ستمشاهےحرڪت را آغاز ڪرده بـودنـد .حسنـعلی در سال ۱۳۴۷ در روستای دستـجـرد متولـد شد و در دامان پدر و مادری مذهبی و پیرو ولایت فقیہ پرورش یافت . جوانی خوش اخلاق و پرتلاش مشغول درس خواندن و ڪار بود ڪه در سال ۱۳۶۳ تصمیم بہ تشڪیل خانواده گرفت و مشغول به ڪار آزاد شد . آن دوران روزهای آتـش و خـون ، روزهای فریاد ملتی غیور بـود . حسنـعلی نیز تصمیم رفتن به جبهه را گرفت و در همان سال اعزام به جبهه شد و از میهن خویش دفاع ڪرد . تا اینڪه در بهار سال۶۵ بہ لطف و عنایت پروردگـار صاحب فرزند پسری شد. شوخ طبع و خوش خلق بود . بسیار مهربان و دل رحم بود . نمازهایش را اول وقت می خواند . همیشه با وضو بود . به حلال و حرام اهمیت می داد . دلاور وشجاع و نترس بود . بسیار به والدین احترام می گذاشت . و همیشه دست بخیر و کمک حال اطرافیان بود . اهل صله رحم و مهمان دوست بود . اما پس از دوسال خدمت به میهن و رفتن به جبهه در تاریخ ۴دی ماه سال۱۳۶۵ بر اثر اصابت ترڪش به بدن دعوت حق را لبیڪ گفت و شربت شیرین شهادت را نوشید . کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
شهیدان با تو میگویند سخن اندردل شب سپاری گربه آنها گوش خودرا،خوش بیانند کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
شهید احمد صالحی در سال ۱۳۴۱ در یکی از  دهات توسیرکان چشم به جهان گشود. در ۴ سالگی همراه خانواده اش به تهران آمد در ۶ سالگی  مادر خود را از دست داد تقریباً  دو ماه از سال تحصیلی گذشته بود که به مدرسه رفت از همان اوائل کودکی علاقه زیادی به مسجد و مجالس دینی و عزاداری  سیدالشهدا داشت که مخصوصاً  به تعزیه  بیشتر علاقمند بود دوران ابتدایی را به پایان رسانید و به دوره راهنمایی رفت در آن دوران فعالیتهای اسلامی خود را بیشتر نمود و در کتابخانه مسجد عضو شد و با برادران آنجا مشغول همکاری شد برادر شهید کتابهایی که بیشتر مورد علاقه و مطالعه ایشان بود کتابهای نوشته استاد شهید مرتضی مطهری و دکتر شریعتی بود به علت علاقه ای که به کتاب و کتابخانه داشت مسئولیت کتابخانه را بر عهده داشت.  این برادر تا کلاس اول نظری  تحصیل را ادامه داد و بعد از ترک تحصیل با برادران عضو انجمن اسلامی همکاری کرد و بعد از مدتی فعالیت در تمام تظاهرات  شرکت داشت و با دژخیمان رژیم شاه مبارزه میکرد شبها در کمیته ؟ در ماه رمضان فقط برای سحری خوردن و نماز به خانه می آمد خیلی کم  در اوایل  انقلاب در خانه پیدایش میشد  و بعدها به سپاه پاسداران رفت و بعد از سپری کردن دوران آموزش  برای اولین بار به جبهه اعزام شد این برادر  در جبهه غرب  منطقه سرپلذهاب بود  و در پیشروی این برادر با عده ای دیگر از جان بر کفان اسلام زخمی  میشوند و در حالی که یک تیر به بازویش  و ترکش به پایش اصابت کرده بود فرمانده اش و یک تن دیگر از برادران که زخمی شده بود  را از دست عراقیهای از خدابی خبر نجات داد و میتوانیم این را یک فداکاری حقیر بشماریم. وقتی که برای ما تعریف میکرد میگفت آنقدر که این عراقیها گیج و گنگ هستند که ما در زیر پای آنها بودیم و آنها از روی  علفها و برگهایی که ما روی جوب آب گذاشته بودیم که مخفی شویم رد میشدند ولی اصلاً متوجه ما نبودند. این هم یکی از همان امدادهای غیبی بود که خداوند نخواسته بود که در دست آنها بیفتند و یان مرحله اول  جبهه رفتن او بود و بعد از بهبود  به پاسداری از رادیو و تلویزیون  به همراه گردان خودشان مشغول شدند و بعد از آن به جبهه گیلانغرب به مدت ۲ ماه اعزام شد که بعد از پایان مأموریت  به تهران آمد و بعد به پاسداری در بیت امام مشغول شد که در دوران ماه رمضان  بود که خیلی کم به خانه می آمد چون میگفت  نماز و  روزه ام  شکسته خواهد شد.  اگر بخواهم به اینجا بیایم و برای همین خیلی کم می آمد به منزل بعد از پایان مأموریت در بیت امام با دیگر  برادران به جبهه های غرب به بازی دراز رفت که بیشتر از سه روز از اقامت او در جبهه نگذشته بود که شب برادران پیشروی کرده بودند این به همراه گروهان خودشان برای یاری دیگر برادران که  مشغول درگیری بودند شتافتند ولی بر اثر برخورد یکی از برادران به میدان مین حدود ۱۷ نفر از برادران از جمله شهید احمد صالحی به درجه رفیع شهادت نائل گشت. چون مینها از نوع جهنده بود و همه آنها به یکدیگر تکه گذاری شده بودند  جنازه این برادر همراه با گلگون کفنان دیگر در حدود ۱۰ ماه در قله های بلند بازی دراز ماند که به هیچ وجه نمیشد که آنها را آورد تا اینکه حمله ای شد و گیلانغرب را  گرفتند و توانستند جنازه شان را بیاورند جنازه این شهید در میعادگاه عاشقان ا… دانشگاه تهران همراه چند تن دیگر از این گلگون کفنها تشیع شد و این عمل به این منظور  بود که وصیت کرده بود که بگذارید جنازه ام در سردخانه بماند و در روز جمعه که مردم با ایمان برای نماز وحدت می آیند، مرا در دانشگاه تهران تشیع کنند و برایم فاتحه هم بخوانند. که یادی از این برادر کوچکشان شده باشد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شهید محمدعلی هاشمپور در یک خانواده مذهبی در روستای دستجرد جرقویه اصفهان در ۲۲ مهر سال ۱۳۴۷ چشم به جهان گشود. وی دارای ۴ خواهر و ۲ برادر است. محمدعلی فرزند بزرگ خانواده هاشمپور می باشد و دوران کودکی خود را در روستا پشت سر گذاشت و به علت نبود امکانات در دوران طاغوت در مدارس درسش را تا سوم ابتدائی خواند اما با وجود سواد کمی که داشت سرشار از هوش و استعداد بود و دست خط زیبا و بیان زیبایی داشت که دستخط زیبایش در نوشته هایش به چشم می خورد. دوران نوجوانی محمدعلی همراه با فعالیتهای انقلابی بود و همراه جوانان روستا در مقابل ظلم و ستم شاهنشاهی در تظاهراتها و پخش اعلامیه های امام خمینی رحمت الله علیه شرکت می نمود. پس از پیروزی انقلاب برای کار به همراه دوستانش به تهران آمدند و مدتی را مشغول به کار شدند تا اینکه با شروع جنگ تحمیلی تصمیم می گیرد که از طریق بسیج که عضو فعال آن بود به جبهه اعزام گردد. دوران آموزشی خود را به پادگان مبارکه اصفهان رفت. و با پشتکار و همتی که داشت موفق شد در سن سیزده سالگی پس از دوران آموزشی سخت خود را به جبهه های حق علیه باطل برساند. و در قسمت تعاون لشکر مشغول به خدمت شود. محمد علی در عملیات محرم بر اثر اصابت ترکش به زانو مجروح شد و در پایان پس از سه سال خدمت صادقانه در راه خدا در عملیات بدر در جزیره مجنون در آخرین روز از سال ۱۳۶۳ زمانی که او تنها شانزده سال از بهار عمر شریفش می گذشت و بعنوان بیسیمچی در حال خدمت بود به درجه رفیع شهادت نائل گردید و به جمع یاران شهید سالار شهیدان اباعبدالله الحسین علیه السلام پیوست تا بر سر سفره الهی تا به ابد مهمان باشد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
طیبه واعظی دهنوی در سال 1337 در یکی از روستاهای اصفهان متولد شد. او در خانواده ای مذهبی و فقیر رشد کرد و به همین علت خیلی زود با درد و رنج مردم مستضعف آشنا شد. در سن 7 سالگی خواندن قرآن را در خانه پدرش آموخت. در سال 1350 طیبه با پسر خاله مجاهدش ابراهیم جعفریان ازدواج نمود، و این نقطه عطفی در زندگی او بود و همین ازدواج بود که مسیر زندگی او را به طور کلی دگرگون ساخت و او را وارد مرحله ای نوین نمود. طیبه با کمک شوهرش به مطالعه عمیق کتب مذهبی و آگاه کننده و تفسیر قرآن پرداخت و چون ابراهیم همان صداقت و ایمانی را که لازمه یک فرد مبارز است در وجود طیبه یافت او را در جریان مبارزات تشکیلاتی قرار داد و طیبه به عضویت گروه مهدیون در آمد. به خاطر مبارزه با شاه و تحت تعقیب بودن شوهرش از سال 1354 به زندگی مخفی روی آورد، ولی در نهایت در 30 فرودین 1356 پس از دستگیری شوهرش، دستگیر شد و خواهر شوهرش، فاطمه جعفریان که او هم مبارز بود در این روز کشته شد. در سال 1354 به علت تعقیب ساواک با اتفاق همسر و کودک شیرخواره اش زندگی مخفی را انتخاب نمودند. روز سی ام فروردین 56، در پی دستگیری یکی از اعضای گروه در تبریز، یکی از گشت های بازرسی به ابراهیم مشکوک شد و او را دستگیر کرد. در بازرسی بدنی او اجاره خانه ی منزل تبریز را پیدا نمودند و خانه تحت‌نظر قرار می‌گیرد. طبق قرار قبلی که ابراهیم و طیبه داشتند اگر ابراهیم دیر به خانه می آمد، طیبه می بایست اسناد و مدارک را می سوزاند و خانه را ترک می کرد. طیبه همین کار را انجام داد، غافل از آنکه خانه زیر نظر است. صبح بر سر قرار با برادرش مرتضی می رود، غافل از آنکه مأموران در پی او هستند. در قرار با مرتضی ماجرای نیامدن ابراهیم را می گوید و بدین ترتیب، مرتضی هم شناسایی می‌شود. سپس به خانه باز می گردد تا خانه را از نارنجک و اسلحه پاکسازی کند غافل از اینکه ساواک منتظر اوست. طیبه پس از اتمام فشنگ هایش به همراه فرزند چهار ماهه اش مهدی دستگیر می شود و با دستگیری طیبه، مرتضی که از دور شاهد ماجرا بود در دفاع از طیبه به مأموران شلیک می کند و در درگیری به شهادت می رسد. از خانه طیبه برگه اجاره خانه مرتضی را پیدا می کنند و به خانه آنها می روند. فاطمه جعفریان همسر مرتضی حدود سه ساعت مقاومت کرد اما او نیز به شهادت رسید. وقتی ساواک طیبه را دستگیر و به دست هایش دستبند زده بودند، گفته بود: مرا بکشید ولی چادرم را برندارید. طیبه، ابراهیم و پسرشان محمدمهدی را پس از دو سه روز شکنجه از تبریز به کمیته تهران منتقل می کنند و یک ماه تمام آنها را زیر سخت ترین شکنجه ها قرار می دهند و سرانجام در سوم خرداد 56 زیر شکنجه به شهادت می رسند. روز سوم خرداد روزنامه ها خبر شهادت فاطمه و مرتضی را نوشتند ولی دیگر از ابراهیم خبری نشد و بعد از پیروزی انقلاب خانواده از عروج او و طیبه با خبر شدند. محمدمهدی فرزند خردسال آنها توسط ساواک به پرورشگاهی سپرده شد و گفته بودند که پدر و مادر این کودک بر اثر اعتیاد فراوان از دنیا رفته اند و برای اینکه کسی او را نشناسد، نام او را شهرام گذاشته بودند. دو سال بعد فرزند آنها با پیگیری های فراوان در پرورشگاه پیدا شده و به آغوش خانواده باز می گردد.این فرزند شهیدبه نام محمدمهدی جعفریان الان یک پزشک متخصص هستند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
فرزند ارشد خانواده محمد بود. او از کودکی بسیار آرام و سر به زیر و پیروی حرف من و مادرش بود. با اینکه در یک خانه کوچک وهمراه با چند خانواده دیگر زندگی می کردیم اما هیچگاه شکایتی از دعوا یا آزار رساندن محمد نبودو همه او را دوست داشتند. محمد بسیار مهربان بود و از همان کودکی علاقه زیادی به نماز و عبادت داشت و همراه من به مسجد می آمد و هرگز نماز اول وقت را فراموش نمی کرد. محمد با وجود اینکه تک پسر بود ولی اصلا لوس و نازپرورده نبود و در بچه زرنگ و فهمیده ای بود و همیشه حامی و پشتیبان من و خواهرانش بود. من آرزوهای بزرگی برای آینده پسرم داشتم ولی او زود از کنار ما رفت. داغ محمد بسیار سنگین و جانسوز بود ولی من بخاطر خدا و اسلام صبر کردم. چه آرزوهایی که با رفتن پسرم بر دلم ماند. همیشه آرزو داشتم محمد بعداز ازدواج برایمان چند نوه بیاورد و در خانه بدوند و بازی کنند و من نظاره گر زندگی شاد پسرم در کنار همسر و فرزندانش باشم ولی خب تقدیر چیز دیگری رقم خورد واو از میان ما برگزیده شد تا به راه حق شهید شود و فقط تنها یک یادگار از پسرم ماند بنام علی که ان شاء الله همیشه در پناه خدا باشد.  زمانی که حال پدر محمد بد شد با آمبولانس تماس گرفتیم تا سریع ایشان را به اصفهان برسانیم در راه هنگامی که به بهشت محمد (صل الله علیه وآله وسلم) رسیدیم پدر محمد از من سوال کردند که آیا به بهشت محمد(صل الله علیه وآله وسلم) رسیده ایم؟ درپاسخ گفتم: بله ایشان سَر؛ خم کردند و شروع به حرف زدن با محمد کردند و گفتند: محمد جان پسرم برای من دعا کن؛ از تو التماس دعا دارم باباجان؛  داغ تو مرا از پای درآورد دعا کن این آخرین سفر من باشد و من افتاده و زمین گیر نشوم و هرچه زودتر به پیش تو بیایم. ما پدر محمد را به بیمارستان منتقل کردیم. آن شب پسرم علی در کنار پدربزرگش ماند و من صبح به پیش پدرشوهرم رفتم در حدود ساعت 10 صبح بود که من کنار تخت نشسته بودم و پدرمحمد به حالت نیم نشسته بودند که یکدفعه نشستند و محمد را صدا زدند. من سوال کردم که پدرجان با چه کسی حرف میزنید ایشان گفتند: با پسرم محمد هستم کنار تختم ایستاده بود. من گفتم: خواب که نبودید حتما در نظر شما آمده. پدرشوهرم گفت: نمی دانم شاید و شروع به اشک ریختن کردند. ایشان در ساعت 12 همان شب چشم از جهان فرو بستند و به دیدار معبود و پسرشان محمد شتافتند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شهید محمد خدامی در تاریخ 21 فروردین 1351 در خانواده ای مذهبی و ولایتمدار در روستای دستجرد جرقویه از توابع استان اصفهان به دنیا آمد ؛ محمد در دوران جوانی و نوجوانی بسیار باهوش و با استعداد بود به گونه ای که شاگرد اول کلاس در تمام دوره های تحصیلی بود بطوری که تمام همکلاسی های خود را در منزل جمع می کرد و به آنها درس میداد . به تمام افراد آن روستا کمک میکرد به ویژه در کار کشاورزی کمک حال پدرش بود .او آنچنان باهوش و کنجکاو بود که زمانی که در مدارس طرح کاد (دانش آموزان دوره دبیرستان باید حرفه ای را در کنار یک استا  یاد میگرفتند) مطرح بود ؛ او برای طرح کاد حرفه آهنگری را انتخاب کرد و همان روز اول با دیدن استاد که درب های آهنی را می ساخت ؛ خودش شروع به ساختن درب آهنی کرده بود و آنچنان زیبا کار میکرد که هر کس او را میدید فکر میکرد که او چندین سال است در این حرفه است . محمد چنان خط زیبایی داشت که در و دیوار  آن روستا تا سالیان گذشته مزین به خط زیبای او بود ؛ همچنین زمانی که شهدا را به معراج می آوردن از محمد درخواست میشد که برای خطاطی برود و کمکشان کند . محمد احترام خاصی برای همه اعم از پیر و جوان و کوچک و بزرگ قائل بود. به خصوص در سلام کردن همیشه مقدم بود ؛ او حتی در کارهای منزل نیز از جمله نانوایی کمک حال مادرش بود. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
فرزند ارشد خانواده محمد بود. او از کودکی بسیار آرام و سر به زیر و پیروی حرف من و مادرش بود. با اینکه در یک خانه کوچک وهمراه با چند خانواده دیگر زندگی می کردیم اما هیچگاه شکایتی از دعوا یا آزار رساندن محمد نبودو همه او را دوست داشتند. محمد بسیار مهربان بود و از همان کودکی علاقه زیادی به نماز و عبادت داشت و همراه من به مسجد می آمد و هرگز نماز اول وقت را فراموش نمی کرد. محمد با وجود اینکه تک پسر بود ولی اصلا لوس و نازپرورده نبود و در بچه زرنگ و فهمیده ای بود و همیشه حامی و پشتیبان من و خواهرانش بود. من آرزوهای بزرگی برای آینده پسرم داشتم ولی او زود از کنار ما رفت. داغ محمد بسیار سنگین و جانسوز بود ولی من بخاطر خدا و اسلام صبر کردم. چه آرزوهایی که با رفتن پسرم بر دلم ماند. همیشه آرزو داشتم محمد بعداز ازدواج برایمان چند نوه بیاورد و در خانه بدوند و بازی کنند و من نظاره گر زندگی شاد پسرم در کنار همسر و فرزندانش باشم ولی خب تقدیر چیز دیگری رقم خورد واو از میان ما برگزیده شد تا به راه حق شهید شود و فقط تنها یک یادگار از پسرم ماند بنام علی که ان شاء الله همیشه در پناه خدا باشد.  زمانی که حال پدر محمد بد شد با آمبولانس تماس گرفتیم تا سریع ایشان را به اصفهان برسانیم در راه هنگامی که به بهشت محمد (صل الله علیه وآله وسلم) رسیدیم پدر محمد از من سوال کردند که آیا به بهشت محمد(صل الله علیه وآله وسلم) رسیده ایم؟ درپاسخ گفتم: بله ایشان سَر؛ خم کردند و شروع به حرف زدن با محمد کردند و گفتند: محمد جان پسرم برای من دعا کن؛ از تو التماس دعا دارم باباجان؛  داغ تو مرا از پای درآورد دعا کن این آخرین سفر من باشد و من افتاده و زمین گیر نشوم و هرچه زودتر به پیش تو بیایم. ما پدر محمد را به بیمارستان منتقل کردیم. آن شب پسرم علی در کنار پدربزرگش ماند و من صبح به پیش پدرشوهرم رفتم در حدود ساعت 10 صبح بود که من کنار تخت نشسته بودم و پدرمحمد به حالت نیم نشسته بودند که یکدفعه نشستند و محمد را صدا زدند. من سوال کردم که پدرجان با چه کسی حرف میزنید ایشان گفتند: با پسرم محمد هستم کنار تختم ایستاده بود. من گفتم: خواب که نبودید حتما در نظر شما آمده. پدرشوهرم گفت: نمی دانم شاید و شروع به اشک ریختن کردند. ایشان در ساعت 12 همان شب چشم از جهان فرو بستند و به دیدار معبود و پسرشان محمد شتافتند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398