eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
569 دنبال‌کننده
24هزار عکس
5.6هزار ویدیو
47 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
  در مدتی که من و احمد برای کار به تهران رفته بودیم در پرس کاری برادرمان علی کار می کردیم و دو بار به پیشنهاد خود احمد باهم به زیارت حرم آقا سید عبدالعظیم حسنی سلام الله علیه رفتیم. ما هر دوبار که رفتیم به زیارت تقریبا حدود دو الی سه ساعتی در حرم بودیم. احمد در آن دو ساعتها از تمام دقایقش استفاده معنوی می کرد و اول تا آخر نماز و دعا می خواند. ولی من همان اول یک نماز و یک دعا می خواندم و بقیه لحظات را بیکار می نشستم. تا احمد هر وقت  نماز و عبادتش تمام شد باهم برگردیم. ایشان قدر لحظات عمرش را می دانست و سعی می کرد از فرصتهایی که خدا در اختیارش می گذارد بهترین و بیشترین بهره را ببرد. برای همین وقتی به زیارت می رفتیم حال معنوی خوبی داشت که من وقتی یادم می آید به حالش غبطه می خورم. می گویم احمد خوشا به سعادتت که عاشقانه و عارفانه زندگی کردی و یاد جمله ای می افتم که می گویند: طول زندگی مهم نیست اصل عمق زندگی است که آن را بفهمیم. ما باید دلی دریایی داشته باشیم تا بتوانیم به عمق وجود شهدا پی ببریم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
احمد زمانی که می خواست دفترچه ی آماده به خدمتش را بگیرد یکی برادرانش گفت: احمد نرو تا سربازی ات را بخریم. ولی احمد می گفت: نه؛ من دوست دارم دوران سربازی را تجربه کنم. احمد در طی دوسال خدمتش در نیروی انتظامی با اینکه در عملیاتهای مختلف مرزی شرکت می کرد و با اشرار می جنگیدند ولی هیچ گاه مجروح نشد و تا آخرین لحظه عمرش در سلامت کامل بود. احمد چون در تربت حیدریه خدمت می کرد و راهش دور بود نمی توانست زود به زود به مرخصی بیاید برای همین هر به چهار یا پنج ماه به مرخصی می آمد. بیشتر با تلفن و نامه از احوالاتش با خبر می شدیم. وقتی هم به مرخصی می آمد برای اهل خانه چند تکه سوغاتی یا از مشهد یا از اصفهان تهیه می کرد و برای خانواده می آورد و هیچ وقت دست خالی به منزل نمی آمد. زمانی که در بیمارستان با پیکر بی جان احمد رو برو شدیم ساک لباسش دست یکی از همرزمانش بود بخاطر اینکه مادر احمد خیلی بیقراری می کرد به همرزمش گفتم: شما این ساک را با خودتان ببرید چون مادرش طاقت دیدن این ساک را ندارد و پس از آن هم دیگر ما آن ساک لباس را ندیدیم و نمی دانم کجا بردند. وقتی هم به اصفهان بازگشتیم تمام وسایل احمد را جمع کردیم که مادرش اذیت نشود. فقط من دو ؛ سه تا از پیراهن هایش را با خودم به کارگاه بردم که از احمد یادگاری بماند و هنوز پس از بیست سال آن لباس ها به یادگاری مانده است و هیچ کس از جای آن خبر نداشت تا اینکه جدیدا بعد از فوت مادر احمد به خانه آوردم که یک نوع دلگرمی و نشانه ای از احمد برای خواهران و برادرانش باشد. که می دانم خیلی دلتنگ برادرشان هستند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
زمان مراسم تشییع پیکر شهید «قنبری» اعلام شد 🔹مراسم تشییع شهید محمد قنبری، امروز ساعت ١٨ در محل فرماندهى فراجای استان خوزستان برگزار می‌شود. 🔹همچنین پیکر این شهید راه امنیت سه‌شنبه ساعت ١٠ صبح در شهرستان ایذه و سپس ساعت ۱۶ در باغملک تشییع و به خاک سپرده خواهد شد. 🕊🌹 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شب قبل از شهادت احمد یکی از همسایگان می گفت: قبل از اینکه خبر شهادت احمد را بیاورند من شب هنوز نخوابیده بودم با چشم سر دیدم که از آسمان یک نوری وارد خانه ی شما شد و دیگر آن را ندیدم و غیب شد. خودم هم نمی دانستم علت این نوری که دیدم چه می باشد تا اینکه فردایش خبر دادند احمد به شهادت رسیده است. یکی دیگر از همسایگان تعریف می کرد در روز تشییع پیکر مطهر احمد وقتی تابوت احمد را به خانه آوردند و دور حیاط احمد را بر روی دست تشییع کردند و بعد تابوت را از خانه بیرون بردند  دیدم که یک پارچه مخمل سبز رنگ بسیار زیبا و نورانی روی تابوت احمد پهن بود. به طرف تابوت احمد دویدم که آن پارچه مخمل نورانی را با دست تبرک کنم که دیدم آن پارچه به یکباره غیب شد و از جلوی چشمم محو شد. یکی از همشهریان پس از خاکسپاری احمد تا شب از غصه گریه می کند. شب در خواب می بیند که کنار مزار احمد پنج نفر سید نشسته اند. سوال می کند: شما کیستی؟ می گویند: ما پنج تن آل عبا هستیم. به اینجا آمده ایم که اگر این جوان احتیاج به کمک داشت یاری اش دهیم و احتیاجی نیست کسی به اینجا بیاید ما خودمان تاصبح کنار مزارش می مانیم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
خداوند به ما پنج تا پسر و ۲ تا دختر عطا کرد . احمد پنجمین پسر بود؛ اما در بین فرزندان چهارمین فرزند حساب می شود. احمد تا پایان دوران ابتدایی درس خواند و بخاطر اینکه من در کارگاه دست تنها بودم و کارگر نداشتم نتوانست ادامه تحصیل بدهد و به من در کارگاه کمک‌ می کرد. احمد اهل غیبت نبود تا حرف کسی را می زدیم می گفت چرا حرف دیگران را می زنید . از شش سالگی نماز خوان شد. و همیشه اول وقت نمازهایش را می خواند. و از دوازه ؛ سیزده سالگی قبل از اینکه به سن تکلیف برسد روزه می گرفت. بچه درس خوان و باهوشی بود تمام معلمانش از او راضی بودند و هر وقت مرا می دیدند می گفتند احمد یک شاگرد بسیار خوب و درس خوان و دانایی است؛ باادب و با فرهنگ است. احمد یک بچه ی استثنایی بود. در خانه هیچ وقت بی ادبی نمی کرد. خیلی با اعتقاد و با ایمان بود و یک روحیه معنوی فوق العاده قوی داشت. تا اینکه دوران نوجوانی را پشت سر گذاشت و لباس مقدس سربازی را بر تن کرد. و بعد از دوسال خدمت صادقانه شهد شیرین شهادت را نوشید و به مقام والای شهادت نائل گردید. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
احمد خیلی علاقه به نماز داشت. مادرش تعریف می کرد: هر وقت احمد به نماز می ایستاد نمازهایش کمی طولانی میشد خوب که دقت کردم فهمیدم بعد از هر نماز دو رکعت نماز اضافه می خواند. از او پرسیدم احمد چرا همیشه بعد از نمازهایت دو رکعت نماز اضافه می خوانی شما که نماز قضا نداری! این چه نمازی هست که نیت می کنی و می خوانی؟ گفت: مامان من این دو رکعت نمازها را می خوانم که یک روزی بدردم بخورد. همین دورکعت ها یک جایی به کار من می آید و مرا از سختیها نجات می دهد. احمد خط خوبی داشت و با اینکه تا پایان دبستان درس خوانده بود اما دست خط زیبایی داشت. در کار فنی هم استعداد داشت اگر می دید وسیله ای از کار افتاده است و احتیاج به تعمیر دارد پیگیری می کرد تا درست شود. در غذا خوردن هم اصلا اهل ایراد و بهانه گیری نبود بنده ی شکر گزار خدا بود. مادرش هر چه می پخت می خورد و تشکر هم می کرد. هیچ وقت هم نیامد بگوید من امروز دلم فلان غذا را می خواهد بپزید تا بخوریم و از طرفی هیچ وقت دوست نداشت مادرش بخاطر او به زحمت بیافتد. هر چه سر سفره بود همان را می خورد و خدارا شکر می کرد. اهل بسیج بود و در بسیج روستا کم و بیش رفت و آمد می کرد کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
یک شب خواب احمد را دیدم که باهم داشتیم بسمت جاده گلزار شهدا می رفتیم. اطراف جاده که صحرا بود کشاورزان داشتند کشاورزی می کردند. احمد رو به صحرا کرد و کشاورزانی را به من نشان داد و گفت: بابا این ها را می بینی که دارند کشاورزی می کنند؟ گفتم: بله ، چطور مگه ؟ گفت: اینها ظاهرا شیعه ی علی هستند اما علی را به دل قبول ندارند. من هم از حرف احمد متعجب شدم و آهی از دل کشیدم و گفتم: مگر می شود که این ها امیرالمومنین علیه السلام را قبول نداشته باشند! گفت: بله ؛ دلشان با علی همراه نیست. ( بعضی خوابها یک هشدار است که با خود خلوت کنیم و ببینیم واقعا به پیشگاه خدا چقدر درستکار و چقدر راستگو هستیم و آیا واقعا شیعه واقعی چهارده معصوم علیهم السلام هستیم یا خیر؟!) کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
در مدتی که من و احمد برای کار به تهران رفته بودیم در پرس کاری برادرمان علی کار می کردیم و دو بار به پیشنهاد خود احمد باهم به زیارت حرم آقا سید عبدالعظیم حسنی سلام الله علیه رفتیم. ما هر دوبار که رفتیم به زیارت تقریبا حدود دو الی سه ساعتی در حرم بودیم. احمد در آن دو ساعتها از تمام دقایقش استفاده معنوی می کرد و اول تا آخر نماز و دعا می خواند. ولی من همان اول یک نماز و یک دعا می خواندم و بقیه لحظات را بیکار می نشستم. تا احمد هر وقت نماز و عبادتش تمام شد باهم برگردیم. ایشان قدر لحظات عمرش را می دانست و سعی می کرد از فرصتهایی که خدا در اختیارش می گذارد بهترین و بیشترین بهره را ببرد. برای همین وقتی به زیارت می رفتیم حال معنوی خوبی داشت که من وقتی یادم می آید به حالش غبطه می خورم. می گویم احمد خوشا به سعادتت که عاشقانه و عارفانه زندگی کردی و یاد جمله ای می افتم که می گویند: طول زندگی مهم نیست اصل عمق زندگی است که آن را بفهمیم. ما باید دلی دریایی داشته باشیم تا بتوانیم به عمق وجود شهدا پی ببریم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
پدر و مادرمان وقتی برای عیادت احمد به مشهد رفته بودند آنجا متوجه می شوند که احمد به شهادت رسیده است. از پرسنل بیمارستان خواسته بودند اجازه بدهند تا پیکر احمد را ببینند. وقتی با جسم بی جان احمد روبرو می شوند فکر می کنند فقط دست احمد شکسته است اما می بیند که احمد را غسل و کفن کرده اند و دستش داخل کفن است و جای شکستگی دستش را نمی بینند. فقط وقتی بالای کفن را باز کرده بودند سر و سینه ی احمد را می بینند که گویا سینه احمد کبود بوده است و پشت سرش هم باند چسبانده بودند. و بعدا شنیدیم که پشت پایش هم کبود شده بود. وقتی پیکرش را به دستجرد آوردند درب تابوت را که باز کردند دور تا دور گردنش را پنبه گذاشته بودند که اصلا چیزی مشخص نباشد. (من یک شب خواب احمد را دیدم که می گفت من در درگیری با اشرار شهید شدم) احمد هر وقت به مرخصی می آمد می گفت: خیلی اشرار در آن منطقه مردم را اذیت می کنند؛ می آیند بچه های مردم را می دزدند بعد پیغام می فرستند فلان مبلغ را بدهید تا آزادشان کنیم. به همین دلایل کشاورزان آن منطقه هر شب آب را در صحراهایشان رها می کنند که اشرار شبها نتوانند نزدیک خانه هایشان شوند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
خداوند به ما پنج تا پسر و ۲ تا دختر عطا کرد . احمد پنجمین پسر بود؛ اما در بین فرزندان چهارمین فرزند حساب می شود. احمد تا پایان دوران ابتدایی درس خواند و بخاطر اینکه من در کارگاه دست تنها بودم و کارگر نداشتم نتوانست ادامه تحصیل بدهد و به من در کارگاه کمک‌ می کرد. احمد اهل غیبت نبود تا حرف کسی را می زدیم می گفت چرا حرف دیگران را می زنید . از شش سالگی نماز خوان شد. و همیشه اول وقت نمازهایش را می خواند. و از دوازه ؛ سیزده سالگی قبل از اینکه به سن تکلیف برسد روزه می گرفت. بچه درس خوان و باهوشی بود تمام معلمانش از او راضی بودند و هر وقت مرا می دیدند می گفتند احمد یک شاگرد بسیار خوب و درس خوان و دانایی است؛ باادب و با فرهنگ است. احمد یک بچه ی استثنایی بود. در خانه هیچ وقت بی ادبی نمی کرد. خیلی با اعتقاد و با ایمان بود و یک روحیه معنوی فوق العاده قوی داشت. تا اینکه دوران نوجوانی را پشت سر گذاشت و لباس مقدس سربازی را بر تن کرد. و بعد از دوسال خدمت صادقانه شهد شیرین شهادت را نوشید و به مقام والای شهادت نائل گردید. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
پدر و مادرمان وقتی برای عیادت احمد به مشهد رفته بودند آنجا متوجه می شوند که احمد به شهادت رسیده است. از پرسنل بیمارستان خواسته بودند اجازه بدهند تا پیکر احمد را ببینند. وقتی با جسم بی جان احمد روبرو می شوند فکر می کنند فقط دست احمد شکسته است اما می بیند که احمد را غسل و کفن کرده اند و دستش داخل کفن است و جای شکستگی دستش را نمی بینند. فقط وقتی بالای کفن را باز کرده بودند سر و سینه ی احمد را می بینند که گویا سینه احمد کبود بوده است و پشت سرش هم باند چسبانده بودند. و بعدا شنیدیم که پشت پایش هم کبود شده بود. وقتی پیکرش را به دستجرد آوردند درب تابوت را که باز کردند دور تا دور گردنش را پنبه گذاشته بودند که اصلا چیزی مشخص نباشد. (من یک شب خواب احمد را دیدم که می گفت من در درگیری با اشرار شهید شدم) احمد هر وقت به مرخصی می آمد می گفت: خیلی اشرار در آن منطقه مردم را اذیت می کنند؛ می آیند بچه های مردم را می دزدند بعد پیغام می فرستند فلان مبلغ را بدهید تا آزادشان کنیم. به همین دلایل کشاورزان آن منطقه هر شب آب را در صحراهایشان رها می کنند که اشرار شبها نتوانند نزدیک خانه هایشان شوند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
احمد اگر میدید کسی احتیاج به کمک‌ دارد و یا یک کار خیری هست که می تواند انجام دهد معطل نمی کرد و سریع آن کار را انجام میداد. ما چون در کارگاه آن زمانها دستگاهای پیشرفته نداشتیم خیلی کار زیاد بود که هم تابستان هم زمستان باید زحمت فراوانی می کشیدیم تا بتوانیم کارگاه را بگردانیم. بخاطر همین زیاد اوقات فراقت نداشتیم که بچه ها دنبال تفریح و گردش بروند. در کنار درس خواندن به من تا شب کمک می کردند. احمد هم پا به پای ما کار می کرد. ولی گاهی پیش می آمد خانوادگی با هم بیرون می رفتیم. چند باری به زیارت امامزاده شاه رضا "علیه السلام" رفتیم و خیلی به بچه ها خوش گذشت. احمد دوچرخه و موتور از خودش نداشت اما یک موتور یاماها داشتیم که احمد هم از همان موتور استفاده می کرد. اگر نیاز بود به راه دور برود با همان موتور می رفت و بر می گشت. احمد بخاطر مشغله ی کاری وقت مطالعه ی غیر درسی نداشت اما مطالعه کردن را دوست داشت و اگر فرصتی بدست می آورد بیشتر علاقه به کتابهای معنوی داشت و چون بچه ی محجوب به حیایی بود هیچ وقت از آرزوهایش و یا آینده اش با ما حرفی نزد. بیشتر فکرش این بود که از نظر معنوی بتواند تزکیه نفس داشته باشد و خود را برای خدا تربیت کند. مراقب چشم و گوش و زبانش بود که نه حرام ببیند و نه حرام بشنود و نه حرام بگوید. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398