#نوری_از_آسمان
#ازلسان_پدر_معزز
#شهید_امنیت
#احمد_احمدی
شب قبل از شهادت احمد یکی از همسایگان می گفت: قبل از اینکه خبر شهادت احمد را بیاورند من شب هنوز نخوابیده بودم با چشم سر دیدم که از آسمان یک نوری وارد خانه ی شما شد و دیگر آن را ندیدم و غیب شد. خودم هم نمی دانستم علت این نوری که دیدم چه می باشد تا اینکه فردایش خبر دادند احمد به شهادت رسیده است.
#پارچه_مخمل_سبز
یکی دیگر از همسایگان تعریف می کرد در روز تشییع پیکر مطهر احمد وقتی تابوت احمد را به خانه آوردند و دور حیاط احمد را بر روی دست تشییع کردند و بعد تابوت را از خانه بیرون بردند دیدم که یک پارچه مخمل سبز رنگ بسیار زیبا و نورانی روی تابوت احمد پهن بود. به طرف تابوت احمد دویدم که آن پارچه مخمل نورانی را با دست تبرک کنم که دیدم آن پارچه به یکباره غیب شد و از جلوی چشمم محو شد.
#حضور_پنج_تن_علیهم_السلام
یکی از همشهریان پس از خاکسپاری احمد تا شب از غصه گریه می کند. شب در خواب می بیند که کنار مزار احمد پنج نفر سید نشسته اند. سوال می کند: شما کیستی؟ می گویند: ما پنج تن آل عبا هستیم. به اینجا آمده ایم که اگر این جوان احتیاج به کمک داشت یاری اش دهیم و احتیاجی نیست کسی به اینجا بیاید ما خودمان تاصبح کنار مزارش می مانیم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398