#تربت_حیدریه
#ازلسان_پدر_معزز
#شهید_امنیت
#احمد_احمدی
احمد زمانی که می خواست دفترچه ی آماده به خدمتش را بگیرد یکی برادرانش گفت: احمد نرو تا سربازی ات را بخریم. ولی احمد می گفت: نه؛ من دوست دارم دوران سربازی را تجربه کنم. احمد در طی دوسال خدمتش در نیروی انتظامی با اینکه در عملیاتهای مختلف مرزی شرکت می کرد و با اشرار می جنگیدند ولی هیچ گاه مجروح نشد و تا آخرین لحظه عمرش در سلامت کامل بود. احمد چون در تربت حیدریه خدمت می کرد و راهش دور بود نمی توانست زود به زود به مرخصی بیاید برای همین هر به چهار یا پنج ماه به مرخصی می آمد. بیشتر با تلفن و نامه از احوالاتش با خبر می شدیم. وقتی هم به مرخصی می آمد برای اهل خانه چند تکه سوغاتی یا از مشهد یا از اصفهان تهیه می کرد و برای خانواده می آورد و هیچ وقت دست خالی به منزل نمی آمد.
#لباسهای_یادگاری
زمانی که در بیمارستان با پیکر بی جان احمد رو برو شدیم ساک لباسش دست یکی از همرزمانش بود بخاطر اینکه مادر احمد خیلی بیقراری می کرد به همرزمش گفتم: شما این ساک را با خودتان ببرید چون مادرش طاقت دیدن این ساک را ندارد و پس از آن هم دیگر ما آن ساک لباس را ندیدیم و نمی دانم کجا بردند. وقتی هم به اصفهان بازگشتیم تمام وسایل احمد را جمع کردیم که مادرش اذیت نشود. فقط من دو ؛ سه تا از پیراهن هایش را با خودم به کارگاه بردم که از احمد یادگاری بماند و هنوز پس از بیست
سال آن لباس ها به یادگاری مانده است و هیچ کس از جای آن خبر نداشت تا اینکه جدیدا بعد از فوت مادر احمد به خانه آوردم که یک نوع دلگرمی و نشانه ای از احمد برای خواهران و برادرانش باشد. که می دانم خیلی دلتنگ برادرشان هستند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398