eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
570 دنبال‌کننده
23.9هزار عکس
5.6هزار ویدیو
47 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 حسنعلی عمر کوتاهی داشت و بیشتر عمرش را در دستجرد گذراند. ما هیچ وقت قسمتمان نشد که با حسنعلی یک مسافرت برویم چون قدیم زیاد وسیله نبود و به سختی می شد شهر به شهر رفت. من هم بخاطر شغلم خیلی وقت ها به روستاهای اطراف می رفتم تا کار کنم و در منزل نبودم دور از خانه و زندگی بودم. اما خود حسنعلی تابستان ها بخاطر اینکه علاقه به درس حوزوی داشت به شهر اصفهان رفت و آمد داشت و بعد از آن هم که برای جبهه ثبتنام کرد و به جبهه مریوان اعزام شد و دیگر بر نگشت و مسافر آسمان ها شد. 🌹 حسنعلی در بسیج کم و بیش فعالیت داشت. و همیشه زمزمه ی اینکه دوست دارد به جبهه برود را با ما می کرد تا ما را از قبل آماده کند و زمانی که می خواست برای جبهه ثبتنام کند آمد تا از من و مادرش رضایت بگیرد. من و مادرش با در نظر گرفتن خشنودی خدا در این امر مهم رضایت دادیم چون می دانستیم حسنعلی خودش بصیر و آگاه است و می داند پا در چه راهی می گذارد و راه جهاد درست است که پر خطر است اما راه حق است و هر کس در این مسیر قدم می گذارد حتما انتخاب شده ی خدای متعال است. ما رضایتنامه ی حسنعلی را امضاء کردیم و حسنعلی رفت و همان سری به شهادت رسید. ما دو فرزند بزرگترمان شیخ محمد و شیخ قاسم هم رزمنده بودند شیخ محمد بیشتر ماموریت داشت بعنوان یک معمم به جبهه اعزام شود تا مسائل و احکام دین را به رزمندگان آموزش دهد و مبلغ دین باشد و شیخ قاسم بعنوان یک رزمنده به جبهه اعزام شد و در این مسیر نیز مجروح شد. حسنعلی پس از اینکه برای جبهه ثبتنام کرد و رضایت ما را گرفت به اصفهان رفت و یک ماه آموزش نظامی دید و پس از دوره ی آموزشی به مرخصی آمد تا با ما خداحافظی کند و به حبهه اعزام شود. شب آخر که در منزل دور هم بودیم من تا نگاه به حسنعلی می کردم اشک در چشمانم جمع می شد و فردای آن شب صبح همگی حسنعلی را تا پای اتوبوس بدرقه کردیم. بعد من خودم به اصفهان رفتم و آنجا هم تا پای اتوبوسی که قرار بود با آن به جبهه اعزام شوند رفتم. آنجا حسنعلی را دیدم که با همرزمانش لباس امدادگری پوشیده بودند و بعنوان امدادگر به جبهه اعزام می شدند. آنجا هم من گویی به دلم افتاده بود که باید حسنعلی را خوب نگاه کنم چرا که دیگر بازگشتی ندارد و بدون اینکه بخواهم اشک می ریختم و با دلی آکنده از مهر پدری و دعای خیر بدرقه اش کردم. حسنعلی به جبهه که رفت در آن مدت کوتاهی که در جبهه حضور داشت چون تلفن نداشتیم گاهی تلگراف می زد و می نوشت (سلام . حالم خوب است خداحافظ) . در حد چند کلمه که فقط ما از احوالش بی خبر نباشیم. نامه هم برای برادرانش می فرستاد. وقتی هم شهید شد ساک لباس هایش را برای ما آوردند که من بعد نمی دانم آن ساک لباس را کدام یک از برادرانش برداشتند مخفی کردند که جلوی چشم من و مادرشان نباشد که در فراق حسنعلی گریه نکنیم. حسنعلی کلی کتاب و وسیله شخصی هم داشت که آن ها راهم بعد از شهادتش بردند و هیچ کدام از وسائلش دست ما نیست. 🍃🍃🍃🍃 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
چطور با آن سن کم توانست جبهه‌ای شود؟ یک روز محمدعلی به خانه آمد و گفت که متولدین سال ۱۳۴۵ را ثبت نام می‌کنند. او متولد سال ۱۳۴۸ بود. برای همین دست به شناسنامه‌اش برد تا سنش را سه سال بزرگ‌تر کند. او کپی شناسنامه‌اش را دستکاری کرد و عدد را از ۴۸ به ۴۵ تغییر داد. بعد از روی کپی یک کپی دیگر گرفت و موفق به ثبت‌نام شد. سال ۱۳۶۲ بود که از طریق مبارکه اصفهان به جبهه رفت. محمدعلی اشتیاق رفتن به جبهه داشت. سه بار به جبهه اعزام شد. هربار که به جبهه می‌رفت ما بدرقه‌اش می‌کردیم و هر بار که به مرخصی می‌آمد اهالی روستا به دیدنش می‌آمدند. اما مرتبه آخر که می‌خواست به جبهه برود اخلاق و رفتارش فرق می‌کرد؛ وقتی می‌خواست خداحافظی کند سه بار برگشت و ما را خوب نگاه کرد. مشخص بود که این نگاه‌ها یک نگاه معمولی نیست. بعد همراه محمدعلی تا پای اتوبوس رفتیم تا بدرقه‌اش کنم. آنجا خودم فهمیدم این‌بار اگر محمدعلی برود دیگر بر نمی‌گردد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398