#همرزمان
#راوی_همسایه
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_هاشمپور
یادم هست شهید محمد هاشمپور با چند نفر دیگر از همرزمانشون بعداز دیدن آموزشی به منزل ما آمدند تا با دوستان یک دیداری تازه کنند و آن زمان فرزندم علی کوچک بود و هنوز راه نیافتاده بود و در رورووَکِش نشسته بود و دور اتاق چرخ می زد و بازی می کرد. همینطور که سرگرم بازی بود رفت داخل اتاقی که پدرش و شهید محمد هاشمپور و همرزمانشان مهمان بودند و آنجا دورهم نشسته بودند. پسرم علی هم مثه بعضی بچه ها خجالتی نبود و وقتی وارد اتاق مهمانان شد صدای شهید محمد هاشمپور را شنیدم که می گفت: این بچه رو نگاه کنید انگار صدساله با ما زندگی کرده اصلا خجالتی نیست و رو دربایستی با ما ندارد. شهید محمد هاشمپور با خانواده همسرم سلام علیک صمیمانه داشتند و گاهی باهم رفت و آمد می کردند و من هم آن زمان قالی می بافتم و بخاطر شغل شهید محمد هاشمپور که نقش کش قالی بود مشتری شهید بودیم و برای علم کردن دار قالی و بقیه کارهایش به منزل ما هم می آمد. یاد هست وقتی شهید محمد هاشمپور به شهادت رسید مادر شوهرم خیلی گریه می کرد و داغش برای اهالی محل خیلی سنگین بود چون آدم بسیار با اخلاق و با محبتی بود.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #خاطرات_افلاکیان
وقتی در سنگر خود بود، داشت در کمپوت را باز می کرد که به یکی از #همرزمان خود، شهید حمزه ای، گفت: " #دوربین_مادون_قرمز را بردار و اسلحه خود را خشابش را عوض کن. من می خواهم کاری کنم که دشمنان به یاران خود شلیک کند! "
شهید مرحمت با شهید حمزه ای رفتند پشت یک سنگر و در آنجا مخفی شدند. شهید مرحمت از سنگر، کوله پشتی خود را آورده بود. بعد به شهید حمزه ای گفت: " من می خواهم یک کار #تک_نفره انجام بدهم."
کوله پشتی خود را برداشت و بعد به سنگر عراقی ها چسبید. بعد رفت به یک پل رسید و آنجا را نگاه کرد. بعد از کوله پشتی خود چند #نارنجک برداشت و به کمر خود بست. سپس آنها را پرتاب کرد به یکی از سنگرهای عراقی ها و عراقی ها از خواب بیدار شدند. عراقی ها اسلحه های خود را برداشتند و نمی دانستند ایرانی ها کجا هستند. شهید مرحمت بالازاده چند نارنجک انداخت و عراقی ها را، کاری کرد که به #یاران_خودشان شلیک کنند."
🌷 #شهید_مرحمت_بالازاده🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398