#هندوانه_کوچک
#راوی_خواهرزاده_گرامی
#جانباز_حسین_حیدری
دائی حسین مرد زحمت کش و باخدایی بود و شش فرزند داشت و از نظر مالی هم وضع آنچنانی نداشت. یک بار زمانی که من هنوز بچه سال بودم به دستجرد رفته بودیم؛ من از کنار اتاق دائی حسین رد می شدم که دیدم یک هندوانه خیلی کوچک کنار دستش گذاشته است و
می خواهند با خانواده اش هندوانه ی به اون کوچکی را میل کنند. دائیم وقتی دید من از جلوی اتاقشان رد شدم و متوجه نگاه من به هندوانه شد آمد دست مرا گرفت و گفت: دائی جون کجا؟ بیا اینجا کنار من بنشین تا با هم هندوانه بخوریم. حالا که این هندوانه را دیدی باید یه قاچ هم تو بخوری چون اینجا یک حق نگاه سهم تو دارد؛ من هم خجالت می کشیدم از آن هندوانه بخورم چون پیش خودم می گفتم: این هندوانه برای دو سه نفر آدم کافی است؛ چطور هشت؛ نه نفر آدم کوچک و بزرگ می توانند از این هندوانه سهم داشته باشند. اما دائیم خیلی با مرام
و مهمان نواز بود.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398